میهنپرستی بهروایت بزرگان سیستان و بلوچستان
هست و نیست بلوچ، ایران است
برخی از بزرگان بلوچ را در منطقه تفریحی براسان زاهدان ملاقات میکنم؛ در آلاچیقی که با انواع و اقسام دستبافتههای زیبای بلوچی آراسته است. محیطی گرم و دوستانه و لبریز از شعر و حکمت. هیچیک اهل تحلیل و درازگویی نیستند؛ مختصر و مفید حرف میزنند، از عشق به ایران و مرزبانی و قناعت و آرامش. محمدامین سیستانی که محفلدار این جمع دوستانه است، شعری از امیرخسرو دهلوی میخواند و میگوید آرامش و امنیت بهترین هدیه خداوند است: «نمیدانم چه محفل بود، شب جایی که من بودم/ به هر سو رقص بسمل بود، شب جایی که من بودم/ پری پیکر، نگار سرو قد، لاله رخساری/ سراپا آفت دل بود، شب جایی که من بودم/ خدا خود میر مجلس بود، اندر لامکان خسرو/ محمد شمع محفل بود، شب جایی که من بودم»
میهماننوازی قوم بلوچ لطف بزرگ خداوند است که شامل حال ما شده و مردم آنجا خوشحال میشوند از یک غریبه پذیرایی یا به یک غریبه کمک کنند. همین یعنی امنیت. برای ما تأمین امنیت واجبتر از نماز و روزه و عبادت است. مگر تا حالا امنیت این بخش کشور را چه کسانی تأمین کردهاند؟ خود بلوچها. الان شما به زادگاه من، شهر من و خانه من آمدهاید. بنابراین وظیفه من است که به شما خدمت کنم و آرامش و امنیت شما را تأمین کنم. این مرام و مسلک ماست. کار من که سیاست نیست، کار من دعاگویی است، برای همین هر روز دعا میکنم خدایا دفع بلا کن، خدایا آرامش و امنیت این سرزمین را نگیر؛ چه ایران ما چه شهر و زادگاه ما. خدایا خودت پناه ما باش.»
میپرسم چرا این همه با عشق و علاقه از ایران حرف میزنید، میگوید: «این یک حقیقت است که وطن، هست و نیست ماست، وطن مادر ماست. یک بلوچ هیچ وقت به وطن خود، به مادر خود خیانت نمیکند. ما وطنمان را دوست داریم، آرامش ما در وطن ماست. به دوستانم که اینجا هستند هم همیشه میگویم دعا کنید خداوند این آرامش را از ما نگیرد.»
شهبخش از ریشسفیدان طایفه شهبخشها دنباله حرف دوست دیرینهاش را میگیرد و میگوید: «بلوچها همیشه وطنشان را دوست داشتهاند و هیچوقت وطنفروشی نکردهاند. برای ما اصل وطن است، حالا ممکن است بعضی هم با حکومت مشکل داشته باشند، این مهم نیست، مهم وطن است که همیشه بوده و همیشه خواهد بود. یک بلوچ هیچوقت به خاکش و به وطنش خیانت نمیکند.» میپرسم اگر اینطور است چرا بعضی تلویزیونهای فارسیزبان خارجی روی تجزیه مانور میدهند که میگوید: «اینجا چنین چیزی نیست، یک نفر هم در میان کل بلوچها با چنین فکری نمیتوانید پیدا کنید. از این گذشته بین بلوچ و سیستانی و شیعه و سنی هم دوگانگی نیست و همه خودشان را فرزند این آب و خاک میدانند و کنار هم زندگی میکنند. حالا آن تلویزیونهایی که شما میگویید چه حرفی میزنند و هدفشان چیست، من نمیدانم ولی من به عنوان یک بلوچ میتوانم بگویم اصلاً چنین چیزی در این منطقه نیست.»
از صالحزهی هم میخواهم در اینباره صحبت کند. او میگوید: «من عرض خاصی ندارم، مملکت ناموس انسان است. کسی که به ناموسش احترام نگذارد هیچی ندارد. هستی ما، شرف ما، عزت ما زمانی معنی دارد که جایی داشته باشیم، مملکتی داشته باشیم. ایران هم فقط اینجا نیست، گیلان و مازندران و آذربایجان هم ایران است. هرجا که ایران است، آنجا وطن ماست. مارک تجزیهطلبی و این چیزها به این ملت نمیچسبد. عرض خاصی ندارم.»
امنیت و آرامش دو واژهای است که هم در کردستان و هم در سیستانوبلوچستان مدام میشنوم. دو واژهای که مردم مرزنشین بیش از نقاط مرکزی کشور با آن درگیرند. امنیت برای آنها چیزی کنار زندگی نیست بلکه همه زندگی در مرز، بسته به این دو کلمه است. کسبه بازار رسولی زاهدان همچنان که امیدوارند بازار به روزهای خوب گذشته برگردد، برای بازگشت امنیت و آرامش هم دعا میکنند. شاید بهتر باشد بگویم بازگشت احساس امنیت و آرامش، چون امنیت و آرامش آنچنان که از دور بر باد رفته پنداشته میشود، از دست نرفته اما از دست رفتن حس امنیت تا همین حالا ضربه بزرگی به کسب و کارها بویژه بازارهای جذاب استان از جمله بازار رسولی زاهدان زده که مبنای شکلگیری آن فروش و توزیع اجناس خارجی با قیمت مناسب بوده است.
اغلب بازاریها سر در موبایل دارند و به قول خودشان پیادهرو هم به جای خریداران تهرانی و شیرازی و تبریزی، مملو از زاهدانیهایی است که نه به قصد خرید که برای قدم زدن به خیابان آمدهاند. رسول فروشنده اسباببازی میگوید: «دو، سه ماه است چیزی نفروختهام، مردم هم دست و بالشان تنگ است و چیزهای مهمتری از اسباببازی برای خرید دارند. قبلاً بیشتر مشتری من از شهرستانهای دیگر بودند که فعلاً میترسند سمت سیستانوبلوچستان بیایند. خدا کند امنیت و آرامش دوباره برگردد وگرنه با این فرمان همه کسبه بازار رسولی تا چند ماه دیگر ورشکست شدهاند. راستش همین حالا هم از جیب میخوریم.»
میگوید پیش از این 70 درصد جنسش را از خارج میآورده و 30 درصد هم جنس ایرانی که به خاطر بالا رفتن دلار این معادله برعکس شده است با این همه باز مشتری ندارد. همسایهاش امین هم اسباببازیفروش است و او هم حرفهای رسول را تأیید میکند: «بعد از کرونا دیگر بازار خوب نشد، بیشتر مغازهدارها بدهی و چک برگشتی بالا آوردهاند، اجاره مغازه و خانه هم که بالا رفته و هیچ رقمه دخل و خرج ما با هم جفت و جور نیست. ناآرامیها هم که ضربه آخر بود.»
میگویم من پیش خودم فکر میکردم چهارراه رسولی این ساعتها باید غلغله باشد. میگوید: «یکی دو سال پیش بله. من الان ماهی هشت میلیون اجاره میدهم که همان را هم با بدبختی جور میکنم. دو نفر شریک صبح تا شب مینشینیم تا خدا چه بخواهد.»
محمد شرکیش میگوید: «مسافر و مشتری خارج از استان یکدهم شده، شاید هم کمتر. الان شما بروید کل بازار را بچرخید و مغازهدارها را ببینید، یا دارند با گوشی بازی میکنند یا نشستهاند فوتبال میبینند. مردم تا اسم سیستانوبلوچستان میآید میترسند، فکر میکنند اینجا چه خبر است! خدا کند زودتر آرامش و امنیت برگردد وگرنه همه ما باید جمع کنیم و برویم.»
محمد راست میگوید؛ لااقل به 20 مغازه سر میزنم از پارچهفروشی و چایفروشی و ادویهفروشی و پالتوفروشی تا مغازههای لوازم آرایشی و بهداشتی و تاناکورا و... کارگران جابهجا دور پیتی پر از آتش نشستهاند و فروشندهها یا تنها گوشه مغازه موبایل بازی میکنند یا با همسایه چای میخورند و گپ میزنند.
با پارچهفروشی سر حرف را که باز میکنم، مشتری از راه میرسد. صاحب مغازه میگوید: «قدمت خیر بود بمان مشتری را راه بیندازم بعد حرف بزنیم.» به وضوح خوشحال است که پس از چند روز مشتری خوبی وارد مغازه شده است: «از کجایش بگویم؟ گرانی اجاره، کم شدن مسافر، کرونا، دلار، ناآرامی؟ من 12 میلیون اجاره میدهم و با این وضع دیگر نمیتوانم دوام بیاورم. ما پارچه را از سمت چابهار میآوریم. تا آنجا که آزاد است، از آنجا هم یک طوری میرسانیم زاهدان. دلار که بالا میرود، مستقیم روی قیمت جنس اثر میگذارد ولی باز هر جنسی مشتری خودش را دارد. خلاصه اینکه تا حالا یک طوری سر پا ماندهایم اما بعد از این ناآرامیها کلاً بازار ما خوابید. الان اوضاع خیلی آرام است ولی باز مردم میترسند سمت سیستانوبلوچستان بیایند.»
او هم مثل جمع دوستان براسان برای امنیت و آرامش دعا میکند. اینجا بیش از هر نقطه دیگری از ایران، معنی و مفهوم آرامش را میدانند.
بــــرش
اغلب بازاریها سر در موبایل دارند و به قول خودشان پیادهرو هم به جای خریداران تهرانی و شیرازی و تبریزی، مملو از زاهدانیهایی است که نه به قصد خرید که برای قدم زدن به خیابان آمدهاند.
رسول فروشنده اسباببازی میگوید: «دو، سه ماه است چیزی نفروختهام، مردم هم دست و بالشان تنگ است و چیزهای مهمتری از اسباببازی برای خرید دارند. قبلاً بیشتر مشتری من از شهرستانهای دیگر بودند که فعلاً میترسند سمت سیستانوبلوچستان بیایند. خدا کند امنیت و آرامش دوباره برگردد وگرنه با این فرمان همه کسبه بازار رسولی تا چند ماه دیگر ورشکست شدهاند. راستش همین حالا هم از جیب میخوریم.»