نگاهی به فیلم «داستان استریت»که یکی از بهترین فیلمهای جادهای تاریخ سینماست
سفــــر قـهـــرمانانه پیـــــــــرمـــــردی بــــیـمـار با مــــــاشــــینچمـــنزنی!
احمد محمدتبریزی
روزنامهنگار
دیوید لینچ یکی از کارگردانان بزرگ و تا حدودی عجیب و غریب تاریخ سینماست. سبک خودش را در فیلمسازی دارد و فیلمسازی مؤلف محسوب میشود. بهخاطر همین جنس نگاه و سبک فیلمسازی متفاوت، فیلمهای لینچ، جهانی متفاوت را پیشروی مخاطبان قرار میدهد. در میان فیلمهای این کارگردان خلاق، «داستان استریت» یکی از متفاوتترین فیلمها به حساب میآید. داستان پیرمردی که سفری اعجابانگیز و 317 مایلی را با ماشینی چمنزنی برای دیدن برادرش شروع میکند.
تصمیم مهم پیرمرد
«آلوین استریت» پیرمردی لجوج، یکدنده و سرسخت است که سلامتیاش به خطر افتاده؛ چشمانش بهخوبی نمیبیند، نمیتواند درست راه برود و وضع ریههایش تعریف چندانی ندارد. دکتر به او هشدار میدهد باید تغییراتی در زندگیات ایجاد کنی ولی گوش آلوین به این حرفها بدهکار نیست. او همچنان کار خودش را میکند و همان سبک زندگی قبلیاش را ادامه میدهد. این پیرمرد لجوج به مدت 10 سال است که با برادرش قهر کرده و در این مدت همدیگر را ندیدهاند. برادرش در شهری دور زندگی میکند و روزی به آلوین خبر میدهند که حادثهای برای او پیش آمده. همین خبر کوتاه، جرقه شروع یک سفر طولانی را میزند؛ آلوین میخواهد برادرش را ببیند.
اما زدن به دل جاده با وضع سلامتی آلوین کار سادهای نیست. همه او را از سفر منع میکنند و نگرانش هستند ولی آلوین برای انجام سفر مصمم است. او باید 317 مایل برود تا به برادرش برسد، ولی چگونه میخواهد این کار را انجام دهد؟ پیرمرد گواهینامه ندارد. پس تصمیم میگیرد با ماشین چمنزنیاش سفر کند. یک تصمیم محیرالعقول که با تعجب و مخالفت دختر و آشنایانش روبهرو میشود.
تلاش برای انجام سفر
گوش پیرمرد به حرف کسی بدهکار نیست. این سفر برای او یک رفتن معمولی نیست. این سفر برای او به مفهوم خورد کردن غرورش است. غروری که برای 10 سال اجازه نداده برادرش را ببیند. پس او باید هر چیزی که مانع دیدن برادرش شده را پشتسر بگذارد و به هدفش برسد، حتی اگر مسیری سخت و طولانی در انتظارش باشد.
اولین تلاش آلوین برای سفر به ناکامی میانجامد. ماشین چمنزنیاش بین راه خراب میشود و او مجبور میشود به خانه برگردد. در نگاه اول همه فکر میکنند پیرمرد شکست خورده و بیخیال سفرش شده ولی آلوین سرسختتر از این حرفهاست. او با گرفتن یک ماشین چمنزنی جدید، سفر ماجراجویانه و قهرمانانهاش را شروع میکند.
حرکت با ماشین چمنزنی در جاده کار ساده و راحتی نیست.
ماشین چمنزنی که کاروانی هم به آن بسته شده باشد، بسیار کند و آهسته حرکت میکند و آلوین در طول سفر سخت و دشوارش با بخشهایی از درونش روبهرو میشود. گویی او این سفر را میرود تا خودش را از درون پاک کند. او در طول سفر با حسرتها، ناکامیها، ترسها، غرور، خشم و خود حقیقیاش روبهرو میشود. او میخواهد در این سفر برای دیدن برادرش برود ولی در اصل با خود حقیقی و واقعیاش در پیری ملاقات خواهد داشت. او فرصتی پیدا میکند تا از پشت من کاذب درونی، یکبار دیگر زندگیاش را مرور کند.
جوانی مثل رعد و برق میگذرد!
آلوین در سفر با آدمهای مختلفی روبهرو میشود. با آنها از زندگیاش میگوید، با آنها همدلی میکند و از آنها محبت میبیند. یکی از بخشهای طلایی فیلم، مربوط به زمانی است که او وارد کمپ جوانان دوچرخهسوار میشود و با آنها گرم صحبت میشود. حرفهای آلوین با جوانان یک مانیفست برای زندگی است. هنگام شب، زمانی که همه دور آتش جمع شدهاند و گرم صحبت هستند، آلوین از روزگار جوانیاش به آنها میگوید. برایشان تعریف میکند تا وقتی جوانید درباره پیر شدن فکر نمیکنید و زمانی که پیر میشوید و ناتوان هستید، همیشه حسرتش را میخورید که چرا از جوانیام بهره نبردم. آلوین در بخشی از حرفهایش میگوید که جوانی مثل رعد و برق میگذرد و آدم جوانی را در غفلت سپری میکند. وقتی یکی از جوانان از آلوین میپرسد بدترین قسمت پیری چیست، پیرمرد خیلی کوتاه و عمیق بدترین قسمت پیری را چنین توصیف میکند: «یادت میاد یک وقت جوون بودی!» حرفهای آلوین حسرتها و افسوسهای او را نشان میدهد. از حرفهای آلوین چنین برمیآید که او در جوانی یک زندگی نزیسته داشته و حالا با حسرت به آن دوران نگاه میکند. جوانی مثل خوابی زیبا سپری شده و حالا پیری با خودش ناتوانی و بیماری آورده است. موضوعی که پذیرش آن برای آلوین سخت و ناراحتکننده است. پیرمرد در زندگی چند راز دردناک بزرگ دارد که کمتر دربارهشان با دیگران حرف زده است و حال این سفر فرصتی را مهیا میکند تا با غریبهها به دردناکترین و سیاهترین بخشهای درونش برود و سفری را در درونش شروع کند. او برای دخترش که دیگران به او برچسب کم عقل بودن میزنند ناراحت است و از اینکه در جوانی و در زمان جنگ یکی از همرزمانش را اشتباهی کشته، احساس گناه میکند. او در سفرش با غریبهها از دردها و رنجهایش میگوید تا به سبکی برسد.
تصفیه روحی
زمانی که دیگران میخواهند به آلوین کمک کنند، او پیشنهاد کمک را رد میکند و میگوید خودش باید به تنهایی کار را تمام کند. این سفر معنایی تازه به زندگی آلوین داده. او در پیری در حال آموختن درسهای زیادی از زندگی است و در عین حال از تجربیات و مسائل مختلف زندگیاش برای دیگران میگوید. وقتی دو برادر دوقلو را میبیند که با همدیگر سر ناسازگاری دارند، با یادآوری قصه زندگی خودش رو به آنها میگوید که برادر، جان آدمی است و هیچ کسی مثل برادر آدم را نمیشناسد. او توضیح میدهد که خشم و غرور وقتی با سوءتفاهم درمیآمیزد، تبدیل به زهری کشنده برای روابط آدمها میشود. آلوین سرانجام با سختی و مشقت زیاد، پس از پنج هفته برادرش را میبیند. هر دو، پیر، بیمار و درمانده هستند و برادر باورش نمیشود که آلوین این همه راه را برای دیدن او با ماشین چمنزنی طی کرده است. شاید ملاقات و رسیدن به برادر هدف مهمی برای آلوین به شمار میرفت ولی از همه مهمتر، مسیری است که او طی کرده. به همین خاطر کارگردان خیلی روی رسیدن دو برادر تمرکز نکرده و تمام وقت فیلم را روی سفر جادهای آلوین گذاشته است. سفر آلوین با ماشین چمنزنیاش که با سختیها و اتفاقات زیادی همراه است، حکم سلوکی شخصی را برای او دارد. پیرمرد هنگام روبهرو شدن با گرهها، خاطرات و رسوبهای فکریاش به تصفیه روحی میرسد. به قول قهرمان فیلم، این سفر برای خورد کردن غرور و منیت آغاز شد و او را به معنایی جدید در زندگی رساند.