فراز و فرودهای شرکت دانش بنیان شیرازی در لب مرز

شرط‌بندی روی اسب مرده

محمدحسین عظیمی
گفت‌وگو

حامد علیزاده
تنظیم
لطفاً خودتان را معرفی کنید و بگویید چگونه شد که به صنعت راه یافتید؟
بسم‌الله الرحمن الرحیم محمدرضا جلالی، مدیرعامل مجموعه پتروپویان پارک علم و فناوری فارس، لیسانس و فوق‌لیسانس نفت بودم. دانشگاه آزاد فوق‌لیسانس خواندم حالا مقطع قبلی‌اش نه، رشته همان نفت بوده ولی تقریباً از سال 86 که وارد دانشگاه مقطع ارشد شدم با یک محیطی آشنا شدم که کاملاً متفاوت بود از محیط مقطع قبلی در دانشگاه دولتی و دانشگاه نفت بعد هم دانشگاه آزاد امیدیه. در کارشناسی ارشد بچه‌های بااستعداد خیلی زیادتر من دیدم. به خاطر مشکل مالی مجبور شدم کار کنم و در صنعت وارد شدم و بعد دیگر حالا شروع شد مشکل صنعت را درک کردیم و یک ذهنیتی هم داشتیم که می‌شود، می‌توانیم بیاییم در واقع ریشه مشکلات را در صنعت بخشکانیم [خنده] که وارد یک حیطه جدید شدیم.
یکی از مشکلات خیلی بزرگ در صنعت؛ حالا چیزی که مجموعه ما درک کرد، با توجه به اینکه جاهای مختلف افراد مختلف آشناهای مختلفی را داشت این بود که چاه‌های نفت و گاز بعد از یک مدتی که تولید می‌کنند اینها رسوب می‌گیرند، این رسوب عمده مشکل نفت می‌شود یعنی چاهی که دارد تولید می‌کند یکباره تولیدش متوقف می‌شود یعنی ظرف مثلاً یک هفته چاهی که مثلاً 500 تا 600 تا، 700 بشکه مثلاً می‌زند هزار بشکه می‌زند 2000 بشکه می‌زند یکباره فشار سر چاهی صفر می‌شود.
از چه سالی رسماً وارد صنعت شدید و شرکت خود را تأسیس کردید؟
ما از سال 88 که شرکتمان را راه‌اندازی کردیم کارهای کوچک می‌گرفتیم دکل حفاری دانشگاه فیروزآباد، دکل حفاری دانشگاه علوم تحقیقات، ساخت دکل‌های حفاری آموزشی ملی حفاری برای حفاری شمال یا این‌طور چیزها را حتی طراحی‌های پروژه‌های بزرگی، اینها یک بخشش را اصلاً ما داشتیم انجام می‌دادیم کارهایش را انجام می‌دادیم و رفتیم جلو، دیدیم 6 ماه می‌دویم یک پروژه می‌گیریم 40 روزه انجام می‌شود دوباره 6 ماه می‌دویم پولش به ما بدهند؛ گفتیم آقا بی‌خیال می‌شویم می‌رویم سراغ یک کاری که همیشگی باشد یک کاری که بدانیم آقا به نتیجه می‌رسد.
تقریباً از سال 92 تا 94 این پروژه را به جایی رساندیم که آمدیم رفتیم در بزرگترین شرکت نفتی مناطق نفتخیز جنوب، گفتیم آقا این مشکلت را من حل می‌کنم خب این را هم ذهنیت داشته باشید که، پدر و پدربزرگم هم در نفت بودند، خودم کارشناسی ارشد داشتم کار می‌کردم یعنی بازار را و افراد کلیدی آنجا را می‌شناختیم، دوستانی داشتیم، گفتیم آقا معرفی کردند اینها، سال 94 من یک قراردادی با نفت بستم یک میلیون دلار آن موقع ریالی‌اش می‌شد 2 میلیارد و 980 میلیون تومان، قرارداد خیلی خوبی بود برای 20 حلقه چاه، همین الان هم قرارداد یک میلیون دلاری قرارداد خوبی حساب می‌شود.
باتوجه به اینکه قراردادهای دلاری و خارجی می‌بستید، برای ثبت قراردادها و دریافت ارز چطور عمل می‌کردید؟
ما داشتیم به یک کشور دیگر می‌فروختیم که آن حاضر نبود از ما بخرد. پولش را آلمانی می‌فرستاد فلان صرافی ما می‌رفتیم می‌گفتیم بده ما این پول را مثلاً اینطوری، خلاصه‌اش بخواهم بگویم هنوز هم که هنوز است 23، 24 هزار دلار از طرف آلمانی می‌خواهیم. خب در قبالش هم گفت اگر هر چیزی هر جای دنیا کارِ شما گیر کرد و نتوانستید بخرید من برایتان می‌خرم. قطعه بوده که برای ما از خودِ اسرائیل قیمت گرفته بود بهمان داده بود و جالب‌تر اینجا بود که طرف بهش گفته بود این قطعه‌ای که تو سفارش دادی دو جا کاربرد دارد یا می‌خواهی بفروشیش به عربستان برای آب‌شیرین‌کن دریایی‌شان یا یک جای هایتکی هست که دما و فشار بالاتری دارد، ما برای داخل چاه می‌خواستیم ولی به آن گفته بود حالا چاه نفت را فکر کنم هنوز اینها در ذهنشان نبوده. گفته بود نه آقا این فرم اندیوزر پر کن به من بده اصلاً ببینم کجا می‌خواهی این را استفاده کنی. و امروز به جایی رسیدیم که همان را داریم خودمان با همین قطعات که در ایران هست می‌سازیم و می‌بریم در چاه تست می‌کنیم می‌رویم در چاه و باهاش کار می‌کنیم.
اینها را گرفتیم و سال 98 - 97 آمدیم گفتیم ما آماده ژنراتوری که فرض کنید به اندازه این میز هست را همراه این تکنولوژی بفرستیمش در چاه، چرا؟ چون 5 هزار متر 6 هزار متر کابل را باید رد می‌کرد و این نمی‌توانست برود ببیند مثلاً موقعی که من یک ولتاژ و جریانی فرکانس نداشته باشد شما راحت می‌توانید هر جایی می‌خواهید بفرستیدش برود ولی وقتی این فرکانسش رفت بالا شد کیلوهرتز شد مگاهرتز شد، دیگر شما خیلی محدودیت برای انتقالش دارید، در خوشبینانه‌ترین حالت می‌گوییم ما حداکثر عمقی که این را فرستادیم 600 متر بوده حالا من باید چی کار می‌کردم، باید دو تکه‌اش می‌کردم این تکنولوژی را، می‌گفتم این تکه‌اش سرِ چاه، 7 هزار متر کابل الان این تکه‌اش اینجا، پس این شد تکنولوژی جدیدِ ما این شد لبه تکنولوژی.
حالا که به لبه تکنولوژی رسیدید، در ادامه کارها به‌خوبی پیش رفت دیگر
اصلاً، به شرکت گفتیم ما تکنولوژی‌مان آماده است بیا کابل و... به ما بده برویم در چاه، اول گیرِ کابل و فلان و بیسار، هیچ شرکتی حاضر نبود با ما همکاری بکند، در سال تقریباً 96، آن موقع مدیرعامل وقت یک نامه درخواست زد به وزیر که آقا من نمی‌توانم، ما گفتیم کابل و این چیزها خودمان بیاوریم چه؟ خودمان برویم با یک شرکتی صحبت بکنیم رنت کنیم، اجاره کنیم، برداریم بیاوریم، فقط ما این همه سال دویدیم دنبالش، من 88 پروژه فارغ‌التحصیلی‌ام بوده الان 98 است! گفت آقا شرمنده شما اصلاً سرویس کمپانی نیستید شما این مجوز را ندارید که ما بخواهیم به شما چاه تحویل دهیم. آن زمان مدیرعامل وقت گفت که یک مجوز سرویس کمپانی را امضا کردم فرستادند برای ما، اصلاً مجوز آمد که چاه به اینها تحویل بدهید، گفت این هم بیاید جزو وِندور با این هم قرارداد ببندید، عیب ندارد اگر واقعاً این اتفاق قرار است بیفتد.
خلاصه گذشت و سال 98 یکباره مدیریت نفت تغییر کرد به قول خودشان حکومت عوض شد و این حکومت عوض شدن، زندگی ما را نابود کرد نابودا! نابود، یکی می‌بینی زندگی‌اش نابود می‌شود حالا نشد، ما نه، ضمانت‌نامه ­هایمان را گذاشتند اجرا و تمام.
99-98  ما فقط درگیر دادگاه بازی در مناطق بودیم، آقا تو رو قرآن فسخ‌مان نکنید بلک­لیست‌مان نکنید تو نمی‌خواهی بگذار بروم یک جای دیگر کار کنم دمت گرم تو رو بسلامت تو درست می‌گویی هر چی می‌گویی.به اینجا رسیدم که بهش گفتم تو، گفت نه یک‌بند در یک نیم‌خط در قرارداد ما است که هرگونه تستی که کارفرما بخواهد پیمانکار موظف است انجام بدهد با هزینه خودش انجام بدهد گفت شما برای من یک تست انجام بده که من اطمینان صد درصدی پیدا کنم که ابزار اگر رفت داخل چاه کار می‌کند، تنها راهش این است که من بروم یک چاه نفت برای خودم بزنم تستش بکنم؛ تنها راهش همین است، نتوانستیم اینها را متقاعد کنیم واقعاً نتوانستیم متقاعدشان کنیم.
خب چه کردید؟ متوقف شدید یا راه‌حلی پیدا کردید؟
یک روز در اوج ناراحتی بلند شدم رفتم پیشِ کسی که مدیر بود آنجا و به من می‌گفت پله­پله دست ما را گرفته بود آورده بود بالا الان رفته بود در شرکت نفت و گاز اروندان و پست بالاتر گرفته بود، رفتم بهش گفتم نگاه کن چه بلایی سرِ ما آوردند، گفت درد کجاست؟ گفتم چاه به ما نمی‌دهند، گفت من چاه به تو می‌دهم؛ ولی هیچ‌چیز را تعهد نمی‌کنم هیچی، هر چی‌داری باید با هزینه خودت اینها را تأمین کنی. تأمین که می‌گویم، من مجبور بودم اجاره‌اش بکنم، پول نداشتم، ما آنجا به نقطه‌ای رسیده بودیم که پول بنزینی که برویم تا اهواز نداشتیم، پول ساده‌ترین چیزها، همه چیز را فروختیم، همه‌مان همه چیز را فروختیما، یعنی دیگر فقط آگهی ندادیم قرنیه چشم، کلیه فلان، اینجوری، در این حد بود. واقعاً در این حد بود یعنی انصافاً اگر که کمک‌هایی که از خارج گرفته بودیم یعنی قطعاتی که می‌فرستادند و کمک می‌کردند درستش می‌کردیم شاید این‌جاها نبود، نابود بودیم.
خب شرکت‌های دیگر چه؟ نمی‌توانستید از ظرفیت‌های آنها استفاده کنید که از این مانع عبور کنید؟
سال 99 به هر شرکتی می‌گفتیم بیا یک تجهیز به ما بده ما برویم در چاه، 75 درصد تو 25 درصد ما، حتی آخر کار رسیده بودیم 90 درصد سود تو 10 درصد ما، بیا این کار را انجام بده فقط برویم در چاه تا چند سال؟ تا 4 سال، تا 5 سال، تا 10 سال ولی کسی راضی نمی‏‏شد یعنی در این مجموعه‌ها اصلاً کسی راهت نمیدهد.
یک شرکتی بود به اسم شرکت مکس، به ما گفتند 15 سال پیش تجهیز دست دوم از امارات خریده آورده روی دستش مانده، همان موقع هم کسی نتوانسته باهاش کار بکند، ازشان گرفتیم، رفتیم دیدیم کابلش یک جا افتاده بود دِرامش یک جا افتاده بود، تقریباً 8 ماه طول کشید که ما این‏ها را سر همش کردیم که بتوانیم برویم عملیات. رفتیم ایستادیم لودری کار کردیم و جمع شد و به ما سه تا چاه را معرفی کردند چاه 45، 46 و 50 آزادگان جنوبی.
چاه را به ما دادند؛ ولی حالا ما مشکلمان اصلاً دوتا شده بود هر کسی هم اگر راضی می‏شد می‏آمد می‏گفت چاه آزادگان جنوبی است، می‏گفت برو نوکرتم برو دست خدا، به ما عادیِ عادی تولز ببری داخل چاه گیر می‏کند و مشکل‏ساز می‏شود حالا تو آمدی به من می‏گویی بیایم ریسکی یک تولزی که بار اولش است ببرم آزادگان در مرز عراق بایستم کار بکنم، چون آنجا ما مرزبانی را رد می‌کنیم؛ یعنی گوشی‌ات می‏رود روی زین عراق، صبح که می‏روی اس‏ام‏اس می‏آید خداحافظ زائر ایرانی بعد عصر که برمی‏گردی اس‏ام‏اس می‏آید بازگشتتان به وطن تبریک می‏گوییم، ما تقریباً 60، 70 کیلومتری بصره هستیم از این‌طرف مثلاً 130 کیلومتر با اهواز فاصله داریم. این شکلی گفتند آقا برو دست خدا به همراهت، آنجا اصلاً یک چاه نشدی را به تو دادند، دقیقاً جمله‏ای که به من گفتند، گفتند ما روی اسب مرده شرط‏بندی نمی‏کنیم، اصلاً از چاهی که به تو دادند معلوم است این اسب مرده است.
خب مثل اینکه راه دیگری نداشتید و فرصت هم داشت می‌گذشت.
 در آخر چه کردید؟ ادامه دادید یا دست نگه داشتید؟
رفتیم تجهیزات مکس و فلان را ردیف کردیم رفتیم در انتخاب چاه، گفت چاه 45، 46، 50 هر کدام می‌خواهید بروید. تقریباً شده بود دیگر سال 1401 رفتیم چاه 45 حالا اگر تشریف می‌آوردید دفتر من رسوب را بهتان نشان می‌دادم، دیدیم خدایا این رسوب پُتک برداشتند گذاشتند پشتش، آن دارد با پُتک می‌زند این اصلاً تکان نمی‌خورد، گفتیم اوه اوه یا خدا این چیه! بی‌خیال شویم برود. رفتیم چاه 46 همان موقع حالا زایلن تولوئن اینطوری یک حلقه آروماتیکی که اصلاً وحشتناک است یک چیز سرطانزای وحشتناک را می‌زنند در چاه که بتواند این را حلش بکند از بینش ببرد دیگر، همان موقع در رفت در صورت یک بدبخت خدازده‌ای رفت زیر اینها حالا فکر کن ما لحظه‌ای که وارد شدیم دیدیم یک آدم سیاه سرتا پا سیاه دارد می‌دود جیغ می‌کشد ماشین آتش‌نشانی با آب‌پاش دنبالش است که آقا وایسا تا خاموشت کنم. آقای مظفری الان دستش معلوم است، از 1401 تا الان دارد کرم می‌زند.ما دیدیم چاه 46 هم این است گفتیم می‌خواهیم برویم چاه بعد، رفتیم چاه 50 دیدیم یک چاه بدبخت خدا زده‌ای افتاده آن گوشه گفتیم گزینه دیگری نداریم، چاه 50 می‌خواهیم بیاییم دقیقاً بهمان گفت چاه 50! گفتیم آره بعداً بهمان گفتند آخر در انتخابتان ما به چاه 45، 46 یک ایمانی داشتیم که شاید راه بیفتد داشتیم رویش کار می‌کردیم چاه 50 که اصلاً انداخته بودیمش یک گوشه‌ای گفتیم این اصلاً درست شدن در کارش نیست. رفتیم چاه 50 و به ما گفت آخرین لاگی که ما از چاه 50 داشتیم مربوط می‌شده به سال مثلاً 97 آن موقع رسوب تا 18 متری‌اش آمده بوده بالا، به ما گفت اگر توانستید این 18 متر عمق را بکنی 19 متر من به تو تأییدیه می‌دهم من تأییدیه‌ات می‌دهم برو.
مثل‌اینکه یک‌جور رفع تکلیف بود برای آنها و زیاد علاقه و امیدی به موفقیت در این کار نداشتند باتوجه ‌به این نوع همکاری. خب شما چه کردید؟
دقیقاً، حالا ما رفتیم سر چاه بستیم و آماده عملیات و گفتیم فشار و تست قبل از عملیات بگذاریم. گفتند آخر برادر من تو اصلاً پایین هم نمی‌روی ما این چیزها را که آوردیم اینجا سرکاری است تو اصلاً برو یک متر پایین تو اصلاً می‌دانی چیه؟ اصلاً روحیه ما را می‌زدند نابود می‌کردند، به یک جایی رسید که ما با هم اصلاً درگیر شدیم.گفت 10 لیتر گازوئیل از مخزن خودتان بکش بریز روی سرش دقیقاً اینطوری 10 لیتر گازوئیل کشیدیم ریختیم رویش و تجهیز بستیم و ریگاب کردیم و رفتیم پایین. فرض کنید صفر بودیم هنوز دیگر این اینجا ایستاده بود کابل نمونه‌دار‌گیری که به آن وصل بود خب هنوز همه زور ابزار روی این رسوبِ بود دیگر، لی انداخته بود کفِ زمین اینطوری گفت ما در اسکید خودمان نشسته بودیم داشتیم کار می‌کردیم آنها هم رفتند در کانکس خودشان و آقا چهارتا بچه آمدند اینجا می‌خواهند برای ما یک کار نفتی انجام بدهند یک لحظه آقای مظفری گفت که رضا رفت پایین، خودمان باورمان نمی‌شد که رفته پایین، رسوب را رد کرد رفت پایین، آقا آمدند دیدند نه واقعاً رفت پایین. دوباره رفتند داخل کانکس‌ها ببینند چه کار می‌کنند و قطعاً مثلاً چون آنجا موبایل هم نداری یکی پرید در ماشین که بدو برویم زنگ بزنیم بگوییم رفته پایین، تا اینها ما را ول‌مان کرده بودند گفتم آقا بنده خدا افشین نامی هم داشت کار می‌کرد گفت مهندس برو پایین تا هر چی می‌تواند برو پایین برو پایین ببینیم چی می‌شود.
آقا رفتیم و حدود 60، 70 متری دوباره رسیدیم به رسوب و شروع کردیم به رسوب زدن و این چیزها، حالا مثلاً در چند ساعت در مثلاً 3، 4 ساعت آن هم زدیم و رفتیم پایین‌تر، رفتیم همین‌طور پایین‌تر دیگر تقریباً 120، 130 متری اصلاً یک بَچ نفت آزاد شد و آمد بالا و رفت سمت پیت و یعنی اینطوری بهتان بگویم نفت از بالا داشت می‌زد بیرون از این طرف می‌ریخت اصلاً یک داستان وحشتناکی شده بود، گفت آقا بیا بیرون بیا بیرون چند متر رفتی پایین گفت 130 متر گفت، بیا بالا، فقط بیا بالا.
نفت را دادند به پیت و ما هم ابزار را کشیدیم بالا و گفتیم خب همین دیگر قرار بود یک دو متر اصلاً ما پرمیت باز کردن چاه نداریم اصلاً فکر نمی‌کردیم به این مرحله برسد. آقا شوتی رفتیم اهواز، رفتیم اهواز و گفتیم آقا تأییدیه که گفتی یک متر، گفتی یک متر دیگر؟ من الان 130 متر رفتم پایین بده من! گفت نگاه این تأییدیه درست اگر من الان این تأییدیه را بیایم بهت بدهم به تو می‌گویند برو دستورالعمل اجرایی بیاور برای دستورالعمل اجرایی آوردن به من می‌گویند خب اگر ابزار کار کرد چرا چاه نیامده در سرویس؟ حالا این 100 متر کار کرده از کجا معلوم 4800 متر هم کار کند و فلان. گفت آقا تو که ابزارت آماده است تجهیزت آماده است برو سرِ چاه، دیگر سر این چاهی که این سری داشتیم می‌رفتیم برای چاهی می‌رفتیم که می‌خواستیم تولیدی‌اش کنیم، تجهیز سرویس می‌کردیم با وحشتناک‌ترین شرایط کاری، نه پول داشتیم که بخواهیم نیرو بگیریم نه پول داشتیم که بخواهیم تجهیز بخریم.
مثل‌اینکه بهانه‌گیری تمامی نداشت و عزمی برای حل این مشکل ملی نداشتند. خب سرانجام این فرایند مشقت‌بار چه شد؟
سه ماه هر کاری کردند، برای عید زنگ زدم به او گفتم آقا من انسان شریف‌تر از تو نمی‌شناسم، سال نوی تو هم مبارک باشد. گفت بیا برو، بیا سر چاه، گفتم نمی‌روم، بیا سر چاه، گفتم نمی‌روم، گفت بیا، اصلاً و ابداً نمی‌خواهم بروم سر چاه دیگر.
چه اتفاقی افتاد؟ اردیبهشت‌ماه، مناطق برای ما یک کمیسیون گرفت، گفت آقا دیگر فسخ و بلک‌لیست، بلک‌لیستش می‌کنیم تمام می‌شود می‌رود، در همان کمیسیون من گوشی‌ام را درآوردم به نماینده کارفرما به نفر اصلی گفتم برادر من نگاه کن این شماره کیست پرسنلِ تو این فیلم را کی فرستاده، نگو کار نکرده ابزار، نگو تست نشده ابزار، بگو هر چی می‌خواهی بیا، نه از دید من ابزار کار نکرده، از دید من ابزار کار نکرده، دقیقاً عین این جمله را گفتم، گفتم برادر نگو، چاه آمده در سرویس با دبی بالا، این فیلم را پرسنل تو برای من فرستاده، گفت پرسنل من غلط کرده برای تو فیلم فرستاده! با همین ادبیات از سمت مدیری که اصلاً باورت نمی‌شد جلوی این‌همه پرسنل، از دیدِ ما بلک­لیستی برو دنبال یک کار دیگر هر کسی بلند شده آمده اینجا حالا طلبکارمان هم می‌شود. هیچی، تمام. ما هم آمدیم بیرون رفتیم پیش آقای حسینی‌اصل و گفتیم آقای حسینی‌اصل اینطوری شده سر این تأییدیه‌ای که ما ندادیم اینطوری شده همزمان باهاش آقای عزیزی نماینده شیراز آمد در پارک من هم با دل پر بلند شدم به او گفتم آقای فلانی حاج فلانی تو من را می‌شناسی من هم تو را می‌شناسم از چند سال پیش تا الان 10 سال روزگار ما را اینطور کردند. امنیت ملی فقط این نیست که دشمن بیاید پشت درِ مرزت بایستد، امنیت ملی تو من هستم امنیت ملی تو پرسنل من هستند که اگر رفتند دیگر نمی‌توانی پیدایشان کنی باید دست دراز کنی جلوی یک کشور دیگر که بیاید، شاید بیاید برایت همچنین کاری انجام دهد. در همان جلسه به او گفتم اگر من هندی بودم اگر من چینی بودم اگر من افغانی بودم جرأت می‌کردی، گفتم مشکلتان می‌دانی چیه من کراوات قرمز نزدم بیایم اینجا بشینم وگرنه هتل برایم می‌گرفتید ماشین می‌فرستادید دنبالم نه اینکه ساعت 11 شب به من زنگ بزنید بگویید 8 صبح اهواز باش من هم اهواز باشم و بیایید این‌طوری با من حرف بزنید دقیقاً اینها را گفتم.
گفتم هندی، چینی آمده ابزارش 5 بار فل شده پول 5 بارش را بهش دادید ابزار خودتان بهشان دادید گفتید حالا برو جاد بزن چینی! آقا فکر کن من افغان‌­ام فکر کن من هندی‌ام فکر کن من پاکستانی هستم باز هم جرأت می‌کنی همچین چیزی به من بگویی! آقا مثل دانشگاه فلان با من برخورد کن نه آن دانشگاه فلان است، گفتم چه فرقی می‌کند، آن مهندسی معکوس کرده من یک چیز جدیدی ساختم برایت!انقدر اروندان غیرت داشت که چاه به ما بدهد هر چند چاهی بود که می‌دانست دیگر از آن استفاده نمی‌شود هر چند من می‌دانم که اگر این کار جواب داد هیچ‌کس نیامد به حسینی‌اصل بگوید دمت گرم دستت درد نکند که از اینها حمایت کردی، کارشان جواب داد؛ ولی والله قسم می‌دانم اگر این کار جواب نداده بود به قول خودش به قول اطرافیانش که یکی رئیسش گفت خیلی دل و جرأت داشته که چاه به شما داده، اگر جواب نمی‌داد حسینی‌اصل یک ماه در بازرسی داشت می‌دوید که آیا نگهش دارد شرکت نفت یا ندارد، صندلی و میز و موقعیت و این چیزهایش که هیچی؛ باد هوا، کی حمایتش می‌کرد این درد بود! آقا یک مقدار بحث کردیم اینجا، داد می‌کشیدم سر آقای عزیزی. آقای عزیزی همان‌جا برداشت زنگ زد به آقای اوجی، آقای اوجی پیگیری کرد و فلان، همزمان آقای حسینی‌اصل هم انصافاً اینجا مردانگی کرد و تأییدیه را به ما داد.
خب چه شد؟ نماینده مجلس به داد شما رسید یا باز هم با مانع‌تراشی و مشکل برخورد کردید؟
تأییدیه آقای حسینی‌اصل نماینده نامه آقای اوجی، نامه‌ نماینده 4 نفر دیگر از وزارت نفت اینها همه فشار شدید گذاشتند روی مناطق، مناطق تنها کاری که برای ما کرد، بلک­لیستمان نکرد، پشت‌بندش این مسأله‌ای که گذشت خب دیگر ما هم توانستیم معاونت علمی یک نفر را فرستاد برای دانش‌بنیان شدن، ما شرکت دانش‌بنیان شدیم.آقای حسینی‌اصل بعد از تأییدیه گفت برو سر چاه تی­دی را تاچ کن، گفتم مهندس اگر پرمیت به نام خودِ من صادر می‌شود من می‌روم. گفت آقا پرمیت من زمانی می‌توانم صادر کنم که قرارداد داشته باشی اگر یک اتفاقی افتاد کی جواب خواهد داد؟ حسینی‌اصل گفت آقا ما دیگر تأییدیه را دادیم به تو، نشست با مدیرعامل انصافاً مدیرعاملشان عوض شده بود آقای‌گذاری خیلی حمایت کرد پژوهشش خیلی حمایت کرد گفت آقا عیب ندارد تولید بار اول قرارداد می‌بندیم باهاشون ده حلقه چاه قرارداد می‌بندیم. نامه‌مان رفت معاونت علمی. معاونت علمی قبل از اینکه ما دانش‌بنیان بشویم نامه تولیدِ بار اولمان رفته بود معاونت علمی، دکتر اسدی‌فرد گفت یک هفته‌ای نامه‌ات از اَروندان بیاید اینجا که می‌خواهند این قرارداد را ببندند. نامه ما از اروندان رفت آنجا و بهمان زنگ زدند بعد از دو روز گفتند ما می‌خواهیم بیاییم بازدید، آمدند بازدید و یک بنده خدایی دکتر مهدی حسن‌زاده آمد بازدید، و آخرین لحظه گفت خیلی زحمت کشیدی مهندس! من کمترین شرکتی بوده که بروم بازدید بکنم و به این سطح از تکنولوژی رسیده باشند خدایی‌اش این برای ما خیلی خوب بود، گفت من نتیجه‌اش را اعلام می‌کنم و فردا نه پس فردایش.
خب در عمل هم کمک و حمایت کردند یا صرفاً به نامه‌نگاری بسنده شد؟
یک روز از صندوق نفت به ما زنگ زدند آقا شما وام نمی‌خواهید؟ [خنده] یکی پیدا شده اسکولمان دارد می‌کند اصلاً تابلو دارند اذیتمان می‌کنند والا ما چیزی نمی‌خواهیم حالا سرکاری است؟ گفت بلند شوید بیایید تهران بلیت‌ هم برایتان می‌گیریم یا هر موقع آمدید تهران بیایید اینجا، بلند شدیم رفتیم تهران. گفتند ما برای اینکه حسن‌نیتمان را هم ‌نشان دهیم وام تبصره 18 سال 1400 آمده، چقدر قرارداد دارید؟ ما نصفش را بهتان تبصره 18 می‌دهیم. ما قراردادمان یک
 7، 8 میلیارد بود که 10 میلیارد تومان برایمان تصویب کردند.
چه حسن نیت بزرگی اصلاً باورمان نمی‌شد؛ یعنی جداً خودِ این مصوبه اعتبار بود. ولی انصافاً از نظر اعتباری دیگر صندوق نفت است دیگر اصلاً سهامدار می‌شود شرکت نفت ملی ایران سهامدارت می‌شود شرکت ملی گاز، دیگر از نفت قدرتر نیست آقا یک جای کار می‌لنگد احساس کردیم گول داریم می‌خوریم [خنده] آمدیم و نمی‌دانستیم برای چی است.
دانش‌بنیان شده بودیم قرارداد داشتیم اینها هم شروع کرده بودند گفت آقا اینطوری گفتیم واقعیتش کابل و اینها هم نداریم گفت زیرمجموعه من پاسارگاد است
 پی­دی­کی اصلاً مال پاسارگاد است من برایت می‌آورم من بهت می‌دهم گفتیم آقا دمت گرم.
 تا یک روز رفتیم آنجا دیگر قرارداد کردیم و دیدیم نه قدرت نفوذ فوق‌العاده خوبی در صندوق دارند در خود وزارت نفت یک اتاق دادند و گفتند آقا جلسه هر چیزی داشتی اینجا اتاق در اختیارت هر موقع خواستی بیا.
یک روز دیدیم همان دکتر حسن‌زاده‌ای که آمده بود کارشناسی ابزار ما را بکند معاون صندوق بوده اصلاً می‌گفت من روزی که آمدم آنجا این چیزها را دیدم و آن چیزها را شنیدم 4، 5 ساعت داشتیم صحبت می‌کردیم من همان روز گفتم این شرکت، شرکت بزرگی می‌شود این شرکت جا دارد که بزرگ بشود انگیزه دارد که بزرگ بشود از همانجا     آمدند دستور دادند این را بروید برای
گرفتن وام هایش . گفت اصلاً دفاع قرارداد ده حلقه چاهت من آنجا بودم من خودم یکی از کسانی که آنلاین شده بود من بودم و گفت آقا اینطوری است مشکلی نیست قرارداد هم اوکی  است.
به لحاظ مالی و درآمد طی این سال‌های پر فراز و نشیبی که گفتید، چه نتیجه‌ای گرفتید؟ خوب بود؟
از 88 تا 94، 95 ما درآمدمان خیلی خوب بود خیلی خوب بود من هیأت علمی دانشگاه آزاد فیروزآباد بودم حقوقم 700 هزار تومان بود. ته سال 200 میلیون تومان از همین پروژه‌هایی که گرفته بودم و اصلاً نشان نمی‌داد، درآمد داشتم یعنی به طور میانگین ماهی مثلاً 20 میلیون تومان به آن موقع، خانه خریده بودم ماشین داشتم نه یکی نه دوتا نه سه­تا یعنی روزی که ما سال 94 که شروع کردیم اصلاً این را در خودمان می‌دیدیم که این اتفاق افتاده، ولی امروز که داریم با همدیگر صحبت می‌کنیم نه ماشینی، نه خانه‌ای، همه را فروختم.من همه زندگی‌ام رفت سرِ اینکه می‌خواستم تولیدکننده باشم می‌خواستم کار راه بیندازم می‌خواستم کارآفرین باشم همه زندگی‌ام به عینه رفت، ببین خانه‌ام رفت، بهترین ماشین شاسی‌بلندی که زیر پایم بود رفت روزی که من ماشین خریدم آمدم در این پارک در واقع پذیرش شدم و فلان قبل از اینکه من را به اسم جلالی بشناسند به اسم ماشینم می‌شناختند پسری که ماشین فلان دارد! اینطوری می‌شناختند من همه زندگی‌ام رفت.

جستجو
آرشیو تاریخی