در گفت‌وگو با ریحانه‌السادات میرحسنی؛ مدیر پروژه تولید اولین واکسن نوترکیب HPV و آنفلوانزا

ما واکسن نوترکیب می سازیم

پژمان عرب

گفت‌وگو

 

پریسا زارع

تنظیم

  وقتی از واکسن حرف می‌زنیم، داریم از ایده «پیشگیری بهتر از درمان است» حرف می‌زنیم. بعضی کارها برای کشور مثل همین واکسن می‌ماند. واکسنی که پیش‌بینی برای آینده است. شاید خودش به‌خودی‌خود نیاز بزرگی را تأمین نکند، اما زیرساخت مهمی است که بر پایه آن، اتفاقات بزرگ‌تر رقم خواهد خورد. جایی که برای یک فناوری زیرساخت و دانشی وجود ندارد، اولین قدم‌ها برای ایجاد زیرساخت‌ها حکم یک واکسن صددرصد تضمینی را دارد. محصول تولیدی خانم میرحسنی و گروهش، هم‌ اسمش واکسن است و هم رسمش. خودش پیشگیری می‌کند از یک بیماری؛ مسیر و فرایند تولیدش پیشگیری می‌کند از گیرکردن در جایی که هیچ کشوری، دست کشور دیگر را   نمی‌گیرد.
 من ریحانه میرحسنی هستم. متولد سال 1370 در شهر شاهرود. سه‌ساله بودم که پدرم در رشته تحقیق در عملیات، بورسیه PHD شد و به انگلستان رفتیم. در شهر لندن ساکن بودیم. ۹ساله بودم که برگشتیم ایران. یکی دو سال شاهرود بودیم و بعد از آن آمدیم تهران. راهنمایی و دبیرستان را در مدرسه فرزانگان خواندم. دیپلمم ریاضی است و آن روزها خودم را مهندس کامپیوتری تصور می‌کردم که قرار است گوگلی دیگر بیافریند، اما در یک پیچ تند، تغییر مسیر دادم و حالا در حال تولید واکسن‌هایی با تکنولوژی‌های نوین هستم.

قهرمان روبوکاپ کشور شدیم
در دوران راهنمایی خیلی اهل برنامه‌نویسی و کدینگ بودم. شاید علتش این باشد که ما نسلی هستیم که با تکنولوژی بزرگ شدیم. من اولین کامپیوترم را در سن 3-4 سالگی داشتم. اولین کامپیوترهای شخصی به حساب می‌آمد. فکر می­‌کنم همینش برایم جذاب بود. آن موقع هنوز IT آنقدر جدی نشده بود. داریم درباره دوره‌­ای صحبت می‌کنیم که موبایل تازه آمده است و به نظر می‌آمد اتفاقات شگفت‌انگیزی خواهد افتاد. در دبیرستان من در تیم ربوکاپ روبات‌های امداد و نجات بودم. هدف پروژه‌مان این بود که یک کار شبیه‌سازی انجام شود؛ شبیه‌سازی 5 ساعت اول بعد از زلزله. مثلاً یک زلزله مهیبی در یک شهری آمده است و شبیه‌سازی می‌­کنیم که چطوری می‌شود اینها را نجات داد، پایه برنامه‌نویسی و علوم کامپیوتر دارد. آن سال مسابقات داخلی ربوکاپ آزاد ایران شرکت کردیم. مسابقاتی است که به طور سالانه و معمولاً برای دانشجویان برگزار می‌شود. با اینکه تیم‌مان دبیرستانی بود، اول شدیم. بعد در ورودی مسابقات جهانی هم پذیرفته شدیم. این اتفاق خیلی خبرساز شد. آن سال مسابقات در آتلانتا امریکا برگزار می‌شد و سر همین موضوع با وزارت آموزش و پرورش به مشکل برخوردیم که گفتند اجازه شرکت ندارید. حتی رفتیم ترکیه، برایمان ویزای امریکا هم گرفتند ولی کمی جنبه سیاسی پیدا کرد و کمی هم ترس این را داشتند که دانش‌آموزان بروند آنجا بمانند. خلاصه نرفتیم و گفتیم دیگر بنشینیم درس بخوانیم، کنکور داریم. از شرایطی که تمام‌مدت در اتاق کامپیوتر داشتیم برنامه‌نویسی می­‌کردیم و کلاس­‌های دیگر را می‌پیچاندیم، خارج شدیم.

معلم‌های ما به معلمی اعتقاد داشتند
فرزانگان آن زمان خیلی فضای خوبی داشت. معلم­‌هایی داشتیم که به معنای واقعی کلمه اعتقاد داشتند به اینکه این دانش‌آموزی است که من قرار است پرورش و تحویل جامعه دهم. نمی­‌آمد که فقط درس بدهد و برود. هر کدام شخصیت‌­های خاص خودشان را داشتند، آدمی نبود که بگوییم فرضاً از بد روزگار به معلمی افتاده است. معلم واقعی بودند؛ علاقه داشتند و کادر مدیریتی مدرسه هم فضا را به شکلی مهیا می‌کرد که هر کس دنبال آن کاری برود که فکر می‌کند علاقه و توانایی دارد. مدرسه ساعت 3 تمام می‌­شد، ولی کسی را نمی‌­دیدی ساعت 3 برود خانه. تقریباً کل مدرسه به یک فعالیت فوق‌برنامه‌ای مشغول بودند تا ساعت 5-6. مثلاً ما به روبوکاپ علاقه داشتیم، یکی دیگر به ادبیات یا فلسفه و حقوق علاقه داشت و در قالب کلاس یا المپیاد و مسابقات دیگر فعالیت می‌کرد. جوری بود که احساس می‌کردیم هر کاری شدنی است و فقط کافی است که دنبالش بروی و دقیقاً همین اعتمادبه‌نفس زیادی به ما می‌داد. سال 88 کنکور دادم و وارد دانشگاه شدم.

از برق شریف به دکترای پیوسته بیوتکنولوژی
رشته تحصیلی مادرم علوم آزمایشگاهی بود و تا قبل از اینکه برویم انگلیس، کار می­‌کردند. ولی بعد که شدیم 2 تا بچه، سرشان شلوغ شد و خانه‌دار بودند. ایشان خیلی برایشان مهم بود ما چه کار می‌کنیم، چطور درس می‌خوانیم و در عین اینکه دوست داشتند پزشکی و داروسازی بخوانیم، اما علاقه خودمان را هم در نظر می‌گرفتند و نمی‌خواستند تحمیل کنند. وقتی دبیرستان می‌خواستم بین ریاضی و تجربی، انتخاب رشته کنم ایشان نظرش روی تجربی بود و خودم ریاضی. آخر مرا برد پیش یک مشاور تحصیلی و بعد از ده دقیقه صحبت، مادرم را صدا زد و گفت این خودش می‌داند می‌خواهد چه کار کند. از سر این نیست که مثلاً بخواهد به خاطر دوستانش برود ریاضی بخواند. مادرم هم پذیرفت. اما موقع کنکور نشست و تمام دفترچه انتخاب رشته را خواند. در این حین به بیوتکنولوژی پیوسته برخورده بود. بعد بلند شد رفت دانشگاه تهران و آن کسانی را که آنجا درس می‌خواندند پیدا کرده و صحبت کرده بود تا حال و هوای رشته را درک کند. بعد آمد به من گفت من همچین رشته‌ای پیدا کردم که هم ماهیت تحقیقاتی دارد و هم می‌آید به سمت حوزه پزشکی. خودم هم رفتم کمی تحقیق کردم و به نظرم جالب آمد. واقعیت این است که خودم هم دوست داشتم محیط کار تحقیقاتی را تجربه کنم و گرهی از کار صنعت باز کنم. امتیاز مهم این رشته، این بود که تا دو سال این اجازه را می‌دهد که انصراف دهی و برگردی رشته قبلی‌ات. وزارت علوم این امکان را ایجاد کرده است. دکترای پیوسته بیوتکنولوژی در واقع یک رشته بین رشته‌­ای است که از ریاضیات و تجربی دانشجو می­‌گیرد. PHD direct است. یعنی ارشد و دکترایش در دل خودش است و سیستم جذب دانشجویش هم نیمه‌متمرکز است. یعنی شما هم این رشته را انتخاب می‌کنید و هم رشته دلخواه دیگر. بعد یک مصاحبه بیوتکنولوژی برایتان می­‌گذارند، اگر پذیرفته شدید، رشته قبلی­‌تان را انصراف می­‌دهید. من هم انتخاب اولم را بیوتکنولوژی زدم و بعد برق شریف. یک ترم در شریف، برق خواندم تا مصاحبه بیوتکنولوژی انجام شد و شریف را انصراف دادم.

علم برای...
فضای گروه بیوتک یک فضای کاملاً علمی بود. یعنی موضوع ارتباط با صنعت تازه دارد در دانشگاه تهران کمی جا می­‌افتد و در نسل قدیمی‌­تر دانشگاه هم هنوز گاردی نسبت به آن وجود دارد. این دید عمومی دانشگاه تهران بر این است که علم برای علم. تازه داروی سینووکس که برای بیماران ام‌.اس است از دل سیناژن بیرون آمده بود و عملاً سیناژن به‌نوعی قطب بیوتکنولوژی کاربردی محسوب می‌شد که همان هم هنوز به محیط دانشگاهی راه پیدا نکرده بود. یعنی اصلاً همان پاستوری هم که این آدم‌ها از آن بیرون‌ آمده بودند تا کاری کاربردی کنند هنوز خیلی نپذیرفته بود که این اتفاقی که دارد می­‌افتد، یک اتفاق خوبی است. داریم در مورد زمانی صحبت می­‌کنیم که وقتی شما می­‌آیی کار صنعتی می‌کنی، به دید بده‌بستان، بنگاه‌داری معاملاتی، بهش نگاه می‌کرد­ند. یعنی اگر می‌خواهی بروی دنبال کاری که علم را به ثروت تبدیل می‌کند از آن ارزش‌های والای انسانی که دانش باشد، فاصله می‌گیری، البته به‌زعم محیط دانشگاهی. در واقع نگاه مثبتی که الان نسبت به فناوری وجود دارد که می‌آید یک مسأله از کشور حل کند، وجود نداشت.

وقتی تئوری‌ها، کاربردی شدند
دو سال اول دانشگاه که درس‌های عمومی را گذراندیم، به یکی از هیأت‌علمی‌های گروه گفتیم چه‌ کار کنیم؟ چه بخوانیم؟ پیشنهاد داد که بروید کارآموزی، من در دوران دانشجویی به کارآموزی می‌رفتم و خیلی کمکم کرده است. ما هم استاد هر درسی که می‌آمد سر کلاسمان، بهش می­‌گفتیم که ما می­‌خواهیم برویم آزمایشگاهت کارآموزی. من سال دومم که تمام شد رفتم آزمایشگاه دکتر خواجه در تربیت‌مدرس مشغول کارآموزی شدم. ایشان بیوشیمیست هستند و آنزیمولوژی کار می‌کنند. اتفاقی که آنجا برایم افتاد این بود که فهمیدم تمام آن چیزهایی که تا ترم قبلش می‌خواندم و می‌گفتم اینها به چه درد می‌خورد، جای خودش را پیدا کرد. تازه همه چیز شروع کرد به جاافتادن؛ واقعی و کاربردی شد. من رفتم به نیت اینکه ۳ماهه بیایم بیرون، ولی ادامه­‌دار شد. عملاً تا زمانی که لیسانسم تمام شد، یعنی تقریباً دو سال در آزمایشگاه دکتر خواجه روی پروژه­‌های مختلف کار کردیم. اوایل ارشد بودم که به این نتیجه قطعی رسیدم که من در فضای ایران، آکادمیک نمی‌خواهم کار کنم. چون ارائه کار نو بسیار سخت و شاید ناممکن است. خیلی از کارها ارزش علمی چندانی ندارد و در مجله آنچنان قوی هم چاپ نمی‌شود. باید یک پایان‌نامه شود یک‌ گوشه خاک بخورد و به درد کسی نمی‌خورد. در خودت هم رضایت شخصی ایجاد نمی‌کند. نه مادی، نه معنوی. هیچی ندارد. چرا من باید این کار را بکنم؟ آمدم درس‌های ارشدم را شروع کردم با این نیت که اگر در ایران می‌مانم بروم یک کار صنعتی انجام دهم. آن زمان هم که صحبت سیناژن و آریوژن بیشتر بود که دارند روی دارو کار می­‌کنند. گفتم حالا این را هم امتحان کنیم شاید یک‌ آش دهن‌سوزی بود. اگر دیدم که نمی‌­توانم این کار را بکنم اپلای می‌­کنم می‌­روم. کاملاً به این دو گزینه رسیده بودم.

چند جوان که می‌خواستند واکسن نوترکیب بسازند
آن زمان یکی از اساتید، دکتر سیدجعفری از بچه­‌ها شنیده بود که من دارم می­‌روم دنبال کار صنعتی. یکی از بچه‌های سال بالایی را به من معرفی کرد که می‌خواهد کار صنعتی انجام دهد و رفته بودجه‌اش را هم گرفته؛ آقای سامان حسینی‌نسب. یک جلسه گذاشتیم و صحبت کردیم و یک گروه 3-4 نفره شدیم. مادر دکتر حسینی‌نسب که متخصص زنان هستند در میان افراد دیگر، گفته بودند که می‌توانید روی واکسن HPV (پیشگیری از سرطان دهانه رحم) کار کنید. این واکسن به طور محدود وارد می‌شد و مردم که به داروخانه‌ها مراجعه می‌کردند موجود نبود. زمانی بود که دولت عوض شده بود و خانم سلطانخواه از معاونت علمی هنوز نرفته بودند و دکتر ستاری قرار بود بیایند. دکتر سامان، از طریق بنیاد ملی نخبگان با دکتر جمال الدینی که معاون دکتر ستاری بودند، آشنا شده بود. از طریق ایشان طرح‌مان را رساندیم به دکتر ستاری و ایشان گفتند ما می‌توانیم از این طرح در معاونت علمی حمایت کنیم. جزء آخرین امضاهایی که دکتر سلطانخواه کردند، امضای این طرح ما بود. در واقع مشکل این واکسن این بود که قیمت بالایی داشت. فقط یک قشر محدودی می‌توانستند استفاده کنند. مادر دکتر حسینی‌نسب بهش گفته بود این واکسن کم و گران است. من تجویز
 می‌­کنم، آن‌قدر گران است، نمی‌­زنند. می­‌گویند حالا کی می­‌خواهد سرطان بگیرد؟ این شد که اساس پروژه‌مان را گذاشتیم روی این موضوع. شرکت «نویان پژوهان» را روی همین ایده، در آبان‌ماه ثبت کردیم و برایش یک تأییدیه گرفتیم. از طریق معاونت علمی یک دفتر اداری در پارک علم و فناوری دانشگاه تهران گرفتیم که بتوانیم آنجا کار مطالعاتی‌مان را انجام دهیم. 4 نفر بودیم.
من، آقای سامان حسینی‌نسب، خانم فاطمه قیداری و خانم سعیده محمدنجار. اینجا معاونت علمی تأیید اولیه را به ما داد و طرحمان شد طرح کلان ملی تا بتوانند یک بودجه‌ای به آن اختصاص دهند. 500 میلیون اعتبار گرفت طرح‌مان و حدود 60-70 میلیونش را دادند و قرار شد مابقی آن را وقتی بدهند که پروژه به پیشرفت برسد. دکتر سلیمانی هم که هیأت علمی تربیت مدرس بودند، ضامن این داستان شدند تا انجام شد. در واقع چندتا بچه 23-24 ساله بودیم و کسی به این سادگی اعتماد نمی‌کرد که پول بدهد دست مان. دیگر به وساطت دکتر سلیمانی که گفتند من روی کارشان نظارت می‌کنم، دکتر ستاری مبلغ اولیه را به ما دادند تا وقتی بهشان ثابت شود دارد یک اتفاق مثبتی می‌افتد. موضوع دیگری که وجود داشت این بود که مدعی تولید این واکسن زیاد بود و سال‌ها بود مجموعه‌های دولتی و دانشگاهی جهت تولید این واکسن بودجه‌های زیادی دریافت می‌کردند و هیچ اتفاقی نمی‌افتاد. طبعاً این مجموعه‌ها دل خوشی از ما نداشت و هر جایی که می‌شد شروع می‌کردند کار ما را زدن؛ که اینها نمی‌توانند و نمی‌شود و...
دکتر ستاری هم می‌گفت من که به اینها کمک بلاعوض نمی‌دهم. وام می‌دهم اگر کارشان موفقیت‌آمیز بود، بازپرداختش 4 درصد است. اگر نبود با درصد بالاتر. به عنوان ناظر طرح هم خود وزارت بهداشت را می­‌گذارم که دفتر فناوری­‌های سلامت وزارت بهداشت بیاید نظارت کند که این واقعاً به واکسن ختم می‌شود یا نه. ما شروع کردیم به کار کردن و در واقع دیدمان هم این بود که ما قرار نیست که بیاییم چرخ را از اول اختراع کنیم. دیدمان این بود که ببینیم در دنیا چه کارهایی انجام گرفته، کدام بخش را می‌توانیم برون سپاری کنیم و ارزان‌تر و سریع‌تر است. از روی مقالات اطلاعات موجود در خصوص پروتئین واکسن را به دست بیاوریم و از روی مقالات علمی بفهمیم چطور می‌شود میزان تولید را در این سیستم کم و زیاد کرد؛ فولد (fold) را بهتر کرد و چه مواردی احتمالاً به تولید بهتر این پروتئین کمک می‌کنند؟ از مجموع این موارد به این برسیم دقیقاً چه کاری مدنظر است، و حالا که به این رسیدیم به یک شرکت خارجی می‌گویم این توالی را برایمان سنتز کند و بفرستد و برای شرکت خارجی دوم می‌­گویم تا کلون کند و.... و به این شکل کارهایی که داخل کشور بسیار زمانبر است یا زیرساخت متناسب با آن وجود ندارد را با هزینه کمتر و سرعت بیشتر انجام می‌دهیم.معمولاً کار این شرکت‌ها ارائه همین خدمات آزمایشگاهی است و برای ده تا شرکت انجام می‌دهد. به‌ این‌ ترتیب در اواخر آن سال ویروس نوترکیب آماده‌شده‌مان را فرستاد. یک تست بیان[1] گرفتیم دیدیم بیانش بالاست و دارد جواب تروتمیز می­‌دهد. تمام چیزهایی را که درآمده بود، به معاونت علم و فناوری وزارت بهداشت گزارش دادیم. آمدند بازدید کردند و دیدند واقعاً دارد انجام می‌شود و بخش دوم پول را آزاد کردند و مبلغش را هم به 2 میلیارد افزایش دادند. ما در اینجا یک سلولی داریم که پروتئین را بیان می­‌کرد، یک باند بیان خوب می­‌داد. در واقع ما دنبال این نیستیم که صددرصد فناوری را به دست بیاوریم، ما دنبال این هستیم که آن بخشی را به دست بیاوریم که ارزش افزوده بسیار بالایی دارد. به دست آوردن آن ویروس، کاری ا‌ست که در طول عمر محصول یک بار باید انجام بشود. بعد از اینکه آن ویروس را به دست آوردیم، 80 درصد مابقی داستان، پروسه تولید واکسن است. برای آن ویروس اولیه­‌ای که قرار است یک‌بار انجام شود، اصلاً منطقی نیست که من بیایم 20 میلیارد هزینه کنم، تجهیزات عجیب و غریبی تهیه کنم، یکی دو سال وقت بگذارم. بهترین حالتش این است که از خدمات شرکتی که میلیاردها برای ساخت زیرساخت مربوط به آن هزینه کرده است استفاده کنم و خرید خدمت کنم.

استفاده از همه امکانات
حالا ما الگوهای اولیه‌­مان را طراحی کردیم و دیگر رسید به جایی از داستان که دیدیم فرایندهای روتین تولید باید طراحی می‌شد و این روشی که ما طراحی کنیم و بسپاریم یک جای دیگر برایمان انجام بدهد، دیگر شدنی نیست. دیگر واقعاً باید کار داخل انجام بشود. برای همین رفتیم سراغ معاونت که بودجه‌مان را بیشتر کنند تا بتوانیم تجهیزات و اینها بخریم. موازی آن رفتیم سراغ دکتر مهبودی (از بزرگان صنعت بیوتکنولوژی کشور که شرکت‌های مهمی در حوزه بیوتک نظیر سیناژن و آریوژن را تأسیس کردند) و کارهایی را که انجام داده بودیم، اطلاع دادیم و بهشان گفتیم ما این سلول را خریدیم، حالا می‌خواهیم کشت بدهیم و ازش بانک بگیریم. تجربه هیچ‌کدام از اینها را در سطح صنعتی نداریم. از ایشان خواستیم اجازه دهد برویم در آریوژن این کارها را انجام دهیم. ایشان هم محبت کردند و گفتند اشکال ندارد، بیایید دو سه هفته با بچه‌های ما سروکله بزنید، تست کنید و یاد بگیرید و بروید، ولی ما رفتیم و دیگر نیامدیم بیرون. دکتر مهبودی می‌خندید می‌گفت اینها یک روزی آمدند که دو سه‌ هفته‌ای بروند، بعد از یک سال دیدم برای خودشان اتاق دارند، کارت می‌زنند، می‌روند می‌آیند ناهار می‌گیرند، کم مانده یک حقوقی هم از من بگیرند.
این شکلی رفتیم و شروع کردیم از زیرساخت آریوژن استفاده کردیم با این منطق که اینها دیدگاه نحوه تولید صنعتی دارند. ما هر چه هم که جاهای مختلف دیده بودیم، دانشگاهی بود. هیچ صنعتی وجود نداشت. همزمان پیش دکتر سلیمانی در تربیت مدرس هم رفتیم و گفتیم کشت را در آزمایشگاه آریوژن انجام می‌دهیم، ولی برای بقیه کارهایش شما کمک کنید. ایشان هم گفتند من در آزمایشگاهم یک بنچ[2] به شما می‌دهم، تجهیزات و وسایل هم بروید در کمدها بگردید هرچه پیدا کردید و توانستید زنده کنید، استفاده کنید. بعد چون من از قبل در تربیت مدرس کار آزمایشگاهی کرده بودم می‌دانستم چه آزمایشگاهی، چه تجهیزی دارد. حتی در برخی موارد می‌گفتیم فلان دستگاهتان که خراب است، ما درست می‌کنیم و راه می‌اندازیم، به‌ شرط اینکه بگذارید بعدش خودمان هم استفاده کنیم. دستگاه را سرپا می‌کردیم و کار می‌کردیم. یک الایزاریدر لازم داشتیم، دکتر سلیمانی گفتند یکی در انبار دانشگاه داریم که ده سال می‌شود خراب است. بروید اگر درستش کردید، استفاده کنید. رفتیم آن را تعمیر کردیم و راه انداختیم و شد برای خودمان. کمی که جلوتر رفتیم دیدیم با این شرایط نمی‌شود درازمدت کار کرد. واقعاً تجهیزات متمرکز می‌خواهد. یک تکه در گرمدره(آریوژن) یک تکه در تربیت مدرس، یک تکه دانشگاه تهران کار پیش نمی‌رود.

فناوری در کانکس سی‌متری
همان زمان خانواده دکتر سامان می‌خواستند یک مرکز درمان ناباروری راه بیندازند. تازه زمینش را خریده بودند. دکتر، با خانواده‌اش صحبت کرد تا یک کانکس به ما بدهند. یک کانکس 30 متری برایمان زدند، کفش را سرامیک کردند و تبدیل به آزمایشگاه ما شد. با آن وامی که از معاونت علمی گرفته بودیم، تجهیزش کردیم و کار را از سر گرفتیم. از بچه‌های سال پایینی مان نیروی جدید جذب کردیم. گوش تا گوش کانکس‌مان، تجهیزات ضروری کار بود. واقعاً جای نفس کشیدن نداشتیم. 9-8 نفر باید در آن فضا کار می‌کردند. و چون جایمان نمی‌شد، مجبور بودیم نوبتی کار کنیم. یک سری صبح می‌آمدند، یک سری بعدازظهر، یک سری هم ده شب می‌آمدند تا 7 صبح کار می‌کردند. بعدتر کانکس بغلی را هم که مثلاً قرار بود دفتر سرپرست پروژه ساختمانی باشد، تسخیر کردیم.
در این مرحله وزارت بهداشت خیلی به ما کمک کرد. چون ناظر طرح بود، هرجا به مشکلی برمی‌خوردیم متناسب با آن یک داور می‌فرستاد. ما از او می‌پرسیدیم که چه‌ کار باید کنیم و راهنمایی‌مان می‌کردند. بیرون نمی‌توانستیم اینها را بپرسیم. دسترسی به اسناد محرمانه شرکت‌ها نداشتیم و تجربه لازم برای ایجاد اسناد لازم را نداشتیم. چیزهایی بود که داشتیم تئوری می‌خواندیم ولی در مرحله صنعتی‌شدن خیلی تفاوت پیدا می‌کرد. اصلاً دنیای جدیدی بود. انگار تا به‌ حال داشتی دوبعدی می‌دیدی، حالا می‌شود سه‌بعدی. به یک پروتوتایپ اولیه‌ای که پروتئین خالص شده بود، رسیدیم.
شما وقتی در دانشگاه در فضای آزمایشگاهی می­‌گویی محصول را گرفتم، دیگر عملاً کار تمام است ولی در فضای صنعتی آن لحظه‌­ای که می­‌گویی من محصول را گرفتم، کار تمام نیست کار تازه شروع شده است تازه ب بسم‌الله ماجراست.
در این بازه زمانی از دید دانشگاه، چه خبر است؟ از دید آنها یک جماعتی دانشجو آمدند دارند دانشجوهای گروه بیوتک را از صراط مستقیم دور می­‌کنند. شیطان‌های رجیم نمی‌گذارند اینها کار دانشگاهی و کار علمی بکنند. اینها اصلاً معلوم نیست دارند چه‌ کار می‌کنند، فکر می‌کنند دارند کار علمی می­‌کنند، در توهم خودشان فرورفتند. بیاییم حال اینها را بگیریم.

اصل نیروی انسانی است
نیروی انسانی متخصص کلیدی‌ترین نقطه قوت شرکت‌های حوزه های‌تک و تعیین‌کننده شکست یا موفقیت آن است. معمولاً نیروهای متخصص دانشگاهی ما تمام 15-10 سال تحصیل تخصصی خودشان را در حوزه‌های علوم پایه گذراندند و شناخت مناسبی از حوزه صنعت و تولید ندارند و درنتیجه زمانی که وارد صنعت می‌شوند نیاز به آموزش زیاد و در خیلی از موارد تخصص در اموری دارند که در صنعت کارکرد کمی دارد. از سوی دیگر دانشگاه‌ها به دنبال خروجی مقاله و کار علوم پایه هستند و ماهیتاً کارهای صنعتی با خروجی‌های غیرملموس برایشان قابل قبول نیست. در نتیجه طیفی از دانشجوهایی را داریم که از دید دانشگاه پایان نامه‌های ضعیف و بعضاً غیرعلمی برداشتند، که اگرچه در کار صنعتی موفق هستند، روند تحصیلشان دچار اختلال شده و این موضوع باعث کاهش انگیزه برای ورود به صنعت شده است و بابت همین موضوع‌ها که مفصل هم هست من هنوز دکترایم را دفاع نکرده‌ام و در انتظار پذیرش مقاله حاصل از کار‌های علمی هستم.طی مراحل تولید واکسن، یکی از مشکلات ما این بود که در ایران هرکس کار کرده بود، روی بحث دارو بود. واکسن را کسی کار نکرده بود. واکسن یک طیف قواعد و قوانین خاص خودش را دارد. هم در دارو و هم واکسن دنبال این هستیم که ایمنی داشته باشیم و فردی که دارو یا واکسن را دریافت می‌کند دچار عوارض نشود و از سوی دیگر اینکه کارایی واقعی داشته باشد. ظاهر هر دو یکی است ولی در عمل یکسری تفاوت‌هایی دارد.
تفاوت‌­هایش را هم ساده بخواهیم بگوییم دارو هدفش کسی است که بیمار است. فرضاً ما وقتی که می­‌گوییم یک نفر سرطان دارد و من دارم داروی درمان سرطان به این می‌­دهم، اینکه طرف سرش درد بگیرد، عارضه‌ای جدی نیست، اینکه طرف حالت تهوع داشته باشد، عارضه جدی نیست. طرف مریض است دیگر، سرطان دارد. انتظار داریم که این عوارض را داشته باشد به جایش بیماری اصلی درمان شود ولی وقتی می‌شود واکسنی که مثلاً قرار است یک کودک زیر دو سال دریافت کند، اصلاً داستان عوض می‌شود. درد محل تزریق هم می‌شود یک عارضه جدی. واکسن‌های دیگر هم به همین شکل است. یک آدم سالم می‌خواهد برای پیشگیری، واکسن دریافت کند.البته یک جاهایی هم برای واکسن راحت‌تر است چون داروی همین سرطان را فرد در نوبت‌های متعدد و به طور درازمدت دریافت می‌کند و دوز بالایی است. برای همین خیلی مهم است هیچ پروتئین یا DNA خارجی داخلش نباشد. میزان ناخالصی در حجم بالا به چشم می‌آید و اثرگذار است، اما در حجم پایین، تأثیر کمتری دارد.

همکاری با پرسیس‌ژن
در این مرحله ما دو چیز لازم داشتیم؛ یکی آموزش تضمین و راه اندازی؛ یعنی اینکه چطوری فرایند را طی کنیم و دیگری فضایی می‌­خواستیم که بتوانیم در آن تولید کنیم. اصطلاحاًمی‌گویند clean room. به همین دلیل یکسری جدی‌­تر رفتیم پیش دکتر مهبودی. همان زمان شرکت نواژن داشت راه می­‌افتاد که الان شده است شتاب‌دهنده پرسیس‌ژن. مدیرعاملش دکتر وزیری بود و هدفش این بود که اولین سایت تولید قراردادی کشور باشد. یعنی اگر کسی
 می­‌خواهد تولید بکند، نرود خودش کارخانه بزند و تجهیزات گران تهیه کند. یک کارخانه باشد، تو بروی ازش اجاره کنی برای یک ماه، دو ماه، شش ماه، کارت را انجام بدهی و بروی. آن موقع یک مفهوم جدیدی بود. ما در بحث تولید دارو همین­‌ها را داریم که شما باید مشخص بکنید خط اختصاصی برای محصول است یا خط مشترک و کمپین است؟ خط کمپین به معنای این است که محصول دیگری هم در آن تولید می‌شود. تا آن زمان کمپین و تولید قراردادی مرسوم نبود. رفتیم سراغ دکتر مهبودی و خواستیم به ما فضا دهند. نه ایشان و نه حتی خود ما دقیقاً نمی‌دانستیم که آیا این کار تولید واکسن شدنی‌ست واقعاً یا نه. خودمان هم دیدی نداشتیم که فرایندی که تولید کردیم چقدر در مرحله صنعتی جواب می‌دهد. ایشان گفتند بیایید در این خط تولید کار کنید قرار شد از خدمات نواژن استفاده کنیم.

وارداتی‌های تولیدی‌نما
از ماجراهای جالبی که در آن زمان داشتیم این بود که یکی از مجموعه‌های حاکمیتی آمد به ما گفت ما رفتیم برای انتقال دانش تولید HPV رایزنی کردیم. شنیدیم شما دارید انجام می‌دهید گفتیم چه کاری است از خارجی‌ها بگیریم؟ بیاییم شما دانش‌تان را بفروشید و بروید. گفتیم خب بدهیم به شما و برویم؟ یعنی چی؟ بعدش چه‌ کار می­‌کنید؟ مثلاً بیایید خودمان تولید کنیم؟ خلاصه این بود یا کارتان را بفروشید یا ما انتقال تکنولوژی می‌کنیم و 3 ماه دیگر، 6 ماه دیگر می‌آییم خودمان تولید می‌کنیم و در رقابت خارج خواهد شد. چند سؤال ازشان پرسیدم و متوجه شدم قرارداد با جایی در کار نیست و در مراحل ابتدایی کار هستند. خلاصه پیشنهاد اینها را رد کردیم، چون فکر می­‌کردیم خودمان سال 96 می‌­توانیم بیاییم در بازار. این تفکر ما هم به این دلیل بود که شناخت درستی نسبت به صنعت نداشتیم، واقعاً خیلی کوچک می­‌گرفتیم کار را. محصول ما سال 99 آمد در بازار؛ 3 سال بعدش. ما انتظار یک سال را داشتیم ولی 3 سال طول کشید. محصول آن شرکت هنوز وارد بازار نشده است.

هر که رنجی برد، گنجش شد پدید
 طی این سه سال هم باز خیلی ماجراها داشتیم. یک جایی دیگر دکتر مهبودی از دستمان خسته و ناامید شد. ما را فرستاد پرسیس‌ژن تا دکتر آقایی بتواند نظارت کند که چه‌ کار می‌کنیم و شرایط واقعی طرح را ارزیابی کند. آن زمان یک دوران طلایی بود. آنجا یک دروازه از امکانات و تجهیزات به روی ما باز شد. تازه آنجا HPV یک سر و شکلی گرفت و سال 97 شروع کردیم مطالعات بالینی این واکسن را انجام دادیم. در واقع ما به فناوری و فرایند تولید واکسن به طور کامل دست پیدا کردیم و الان می‌خواستیم وارد مرحله صنعتی شویم و در حجم بالا تولید کنیم. اما هنوز ممکن بود در فاز مطالعات بالینی کل پروژه شکست بخورد و واقعاً اتفاق بسیار بدی است شکست در این مرحله. در کار بیوتکنولوژی، حتی اگر 99 درصد کار را رفته باشی با صفر فرقی نداری. تا صد نشوی هنوز امکان شکست هست.بنابراین، ما برای حدود 300 نفر واکسن را تزریق کردیم و تقریباً 7 ماه باید صبر می‌کردیم تا نتایج را بررسی کنیم. در این مدت من و برخی از اعضای تیم فکرهای تازه‌ای داشتیم که وارد حوزه تولید واکسن‌های دیگری شویم. چون خیلی کارها هنوز در ایران انجام نشده بود و بازار بکری داشت. اگر می‌توانستیم انجامش دهیم حتی بازار منطقه را هم می‌توانستیم بگیریم.
دکتر مهبودی در جریان این ایده‌ها قرار گرفتند و گفتند بیایید انجام دهید من حمایت می‌کنم. خلاصه نقش پرسیس ژن را در تولید روتین HPV پررنگ‌تر کردیم تا بتوانیم برویم سراغ واکسن جدید؛ واکسن آنفلوانزا.از آن طرف بعد از اینکه مطالعات بالینی انجام شد و نتایج آمد و همه را تحلیل و آنالیز کردیم، بالاخره دیدیم آن اتفاقی که منتظرش بودیم، افتاد و تمام تست‌ها نتایج خوبی نشان می‌داد. عملاً و رسماً موفق به تولید واکسن پیشگیری از سرطان دهانه رحم شده بودیم. دیگر مانده بود بحث‌های نهایی مجوزهای غذا و دارو و ایجاد لوگو و بسته‌بندی محصول.روزی که محصول رفت در جعبه تازه انگار شخصیت یافت. اسمش را گذاشتیم پاپیلوگارد. دیگر به معنای واقعی کلمه به «محصول» رسیده بودیم. حسابی در نویان شادی کردیم و بالا پایین پریدیم. یک نمونه‌اش را بردم خانه و شادی‌ام را با خانواده‌ام قسمت کردم و دیدند انتظارها و تلاش‌هایمان نتیجه داد و همان چند جوانان دانشجو بعد از چند سال تلاش و کوشش و کمک‌های اساتید و... توانستند ایران را به فناوری تولید واکسن نوترکیب hpv برسانند.

خیز برای واکسن آنفلوانزا
بعد از آن دیگر با شرکت «نویان» تسویه کردیم و عملاً کار این شرکت تمام شد. شرکت جدید راه‌اندازی شد تحت عنوان «نیواد». آنجا کار واکسن آنفلوانزا را شروع کردیم. این بار دیگر سر خیلی مسائل متوقف نشدیم، کار رفت جلو. مثلاً تولید قراردادی سر HPV مفهوم جدیدی بود. ما برای اولین‌بار می­‌خواستیم تولید قراردادی در «نواژن» انجام دهیم. اینکه اصلاً تولید قراردادی چه الزاماتی دارد، نه‌تنها ما نمی‌دانستیم بلکه برای غذا و دارو هم تولید قراردادی محصولات بیوتکنولوژی موضوعی جدید بود. سر آنفلوانزا دیگر همه حدوداً می‌­دانستند که باید چه ای کار کرد. علاوه بر این در بخش فنی گیر و گرفت کار با ویروس نوترکیب را بلد بودیم و بحث‌های فنی را مسلط شده بودیم؛ بنابراین خیلی زودتر به محصول نهایی رسیدیم. واکسن HPV سال 92 شروع شد و سال 99 آمد در بازار. واکسن آنفلوانزا مهر 97 شروع شد اوایل 1400 در بازار بود.

دستیابی به پلتفرم تولید واکسن
تا قبل از اینکه شرکت‌های نیواد و نویان وارد بشوند، عملاً تجربه واکسنی که وجود داشت مربوط به 20-25 سال قبل بوده است. دانشش به‌روز نشده بود و بحث انتقال دانش فنی هم آن‌چنان اتفاق نیفتاده بود. دانش کارآمد نبود. مطالعات بالینی دقیقی برایش انجام نشده بود. زمانی که خدای‌نکرده بیماری همه‌گیر در جهان اتفاق بیفتد، همان‌طور که در دوران کووید دیدیم، هیچ کشوری قرار نیست به کشور دیگر دارو و واکسن و تجهیزات بدهد. پس داشتن پایه و مبنای دانش و فناوری در این حوزه‌ها بسیار ضروری است. اتفاقی که بعد از تولید واکسن HPV افتاد همین بود. دیگر پلتفرم و قالب کار مشخص شد حالا برای هر بیماری می‌توانیم به تولید واکسن فکر کنیم و تازه در آغاز یک راه بزرگیم.فعالیت من در صنعت دارو و واکسن تمام این تلاش‌ها با آرزوی حل یک مشکل شروع شد. 7 سال تلاش شبانه‌روزی این تیم و حمایت اساتید صنعت بیوتکنولوژی و مسئولین منجر به تولید واکسن HPV واکسن ضدسرطان دهانه رحم، یکی از پیچیده‌ترین واکسن‌ها شد، و برای اولین بار در کشور یک شرکت خصوصی موفق به تولید واکسن انسانی شد. . علاوه بر نیاز داخل، نیاز صادراتی این واکسن 50 میلیون دوز بوده که هم‌اکنون تنها 20 میلیون دوز آن در دنیا تولید می‌شود. اگر زیرساخت تولید برای صادرات فراهم شود می‌توانیم در آینده ظرفیت صادراتی خوبی ایجاد نماییم علاوه بر این، دانش فنی به‌دست‌آمده در این واکسن پایه توسعه واکسن‌های کلیدی دیگر نیز است. همان‌طور که بر پایه دانش فنی به‌ دست‌ آمده از واکسن HPV موفق به توسعه و تولید محصول استراتژیک واکسن آنفلوانزای فصلی طبق جدیدترین تکنولوژی تولید آن در دنیا شدیم. مهم‌تر از تمامی این موارد، نشان دادیم که امکان انتخاب مسیری جز رفتن از کشور یا هیأت‌علمی و استخدام‌شدن وجود دارد و اگر این مسیر مثمر باشد می‌تواند الگویی برای سازندگی در میان دانشجویان باشد.

این تازه اول راه ماست
مسیری که من و دوستانم وارد آن شدیم و در 7 سال گذشته طی کردیم مسیر بسیار پ فراز و نشیبی بوده است. افراد زیادی به تیم ما پیوستند و خیلی‌ها نیز از جمع ما جدا شده یا از کشور رفتند. خیلی مواقع به در بسته خوردیم و بارها احساس کردیم راهی نیست، و به لطف خدا هر بار راهی پیدا کردیم یا اساتید متخصص آن حوزه و نهاد‌های دولتی به‌خصوص معاونت علمی و فناوری ریاست‌جمهوری به کمکمان آمدند. نتیجه این شد که تیم 3- 4 نفره ما الان 130-140 نفر شده است که متشکل از خروجی‌های دانشگاه‌های برتر کشور است. تعداد بیشتری از دانشجویان سال‌های پایین‌تر از من در کشور مانده‌اند. تعداد بیشتری از دانشجویان وارد کارهای صنعتی می‌شوند؛ حتی با اینکه سیستم دانشگاهی ما برای کار صنعتی طراحی نشده، و با  اینکه پایان‌نامه همه ما عقب می‌افتد چون درگیر کاریم ولی این تازه اول راه ماست. من، به عنوان کسی که این فرصت در اختیارش قرار داده شد، دغدغه‌ام این است که این حرکت ادامه‌دار باشد و بتواند منجر به قرارگیری شرکت ما در زمره تولیدکننده‌های جهانی واکسن‌ها بشود.


[1] بیان پروتئین یک فرایند حیاتی برای عملکرد صحیح سلول‌ها و بافت‌هاست و به معنای ترجمه اطلاعات ژنتیکی به فرم پروتئین است.
[2] فضای آزمایشگاهی

 

جستجو
آرشیو تاریخی