یادداشت و نقدی بر کتاب «برای میلگردها سعدی بخوان»

چادُرمِلو یا چادِرمُلو یا چادُرمَلو؟

مریم حنطه‌زاده

پژوهشگر

 بچه‌ها بریم معدن؟
یک معدن آهن چه شکلی است؟ خیلی‌هایمان نمی‌دانیم، یعنی آنقدری که به خیال خودمان معدن را با دیدن تصاویر کارتون‌ها و فیلم‌ها شناخته‌ایم، هیچ‌وقت پی‌اش را هم نمی‌گیریم که اساساً چه‌جور معدن‌هایی داریم و این معدن‌های مختلف، چه شکل‌هایی می‌توانند داشته باشند. سختی کار در معدن هم که ضرب‌المثل است و خانم‌ها را هم که چه به مهندسی معدن! بنابراین پیشاپیش انگار وضعیت بسیاری از ما در نسبت با معدن معلوم است و وضعیت خانم‌ها خیلی معلوم‌تر! از سر این ناآگاهی بود یا نه، ولی یک روز وزارت صمت تصمیم گرفت که یک اردوی دوروزه بازدید از معدن آهن چادرملو استان یزد را برای تعدادی از نویسندگان و مستندسازان برگزار کند تا بتوانند صدای انفجارهای معدن را فراتر از کوه‌های اطراف، در آثارشان پژواک دهند و به گوش‌های بیشتری برسانند. این وسط هم پنج نویسنده زن (با همین تأکید) را انتخاب کردند که هیچ پیش‌فرض و تصوری هم درباره یک معدن آهن وسط کویر نداشتند. تنها سرنخی هم که قبل از شروع به آنها دادند در همین حد بود که «بدانید بعد از این سفر، به‌شدت احساس غرور خواهید کرد.»
احساس غرور
مضمون مشترک همه پنج روایت کتاب، آن حس غروری است که از دیدن یک معدن پیشرفته در یک محوطه سرسبزشده در دل کویر و مشاهده و لمسِ از نزدیک مراحل تهیه آهن و ابعاد این مجموعه، زیر پوست نویسندگان دویده و آنقدر دل‌هایشان را گرم کرده است که بدون اجبار کارفرما، قلم در دست گرفته‌ و هرکدام سعی کرده‌اند تجربه شخصی مواجهه با این ماجرا را برای «معدن‌ندیده‌های صنعت‌نشناخته لذت پیشرفت در جانشان ندویده» (عین عبارت یکی از روایان کتاب) بازگو کند.
ماجرا از آنجا شروع شده است که: حدود 80 سال پیش، یک زمین‌شناس ایرانی که با قاطر از منطقه عبور می‌کرده، متوجه سنگ‌های سیاه آنجا شده و بعد از آزمایش روی آنها و تشخیص وجود آهن، موقعیت منطقه را به مسئولان مربوطه گزارش داده است. بعد از پیگیری‌ها و قراردادهای خارجی استخراج گوناگونی که پیش از انقلاب انجام گرفته و هیچ‌کدام به نتیجه نرسیده است، بالاخره از دهه هفتاد، کم‌کم تکاپوی بهره‌برداری از معدن بیشتر می‌شود و البته باز هم به دلیل نبود امکانات، به مشارکت‌های خارجیانی گره می‌خورد که مدام خلف وعده می‌کنند تا اینکه در همین 15-10 سال اخیر، بالاخره عملیات حفر و استخراج، جدی می‌شود. حالا همین معدن، یکی از پیشرفته‌ترین معدن‌های روباز ایران است که اتفاقاً، تجهیزات بومی‌سازی‌شده‌ و پیشرفته زیادی را هم در جای‌جای خط تولیدش استفاده کرده است که از جمله آنها، نرم‌افزار دیسپچینگ یا همان کنترل ورود و خروج ماشین‌آلات و مواد استخراجی معدن است که توسط یک گروه جوان از دانشجویان یزدی طراحی شده است.
رد توضیحاتی را که مهندسان و مسئولان معدن و اردو از مراحل مختلف استخراج سنگ آهن تا تبدیل آن به گندله و بعد پودرهای ریز و کنسانتره آهن آماده فرآوری در صنایع فولاد، به بازدیدکنندگان داده‌اند می‌توان در روایت‌های هر پنج نویسنده گرفت و از مراحل تهیه کنسانتره آهن برای ساخت میلگردهای به‌ظاهر ساده تا دشواری‌های مدیریت یک مجموعه معدنی در دل کویر، چیزهایی آموخت. از ماجرای سرسبزی کویر و امکانات رفاهی مجموعه برای کارکنان و کارگرانش تعجب کرد و این وسط هم با حس‌وحال نویسندگان، تعجب‌ها و تصورات و دیدگاه‌ها و شیطنت‌های دوستانه‌شان، همراه شد. همه این‌هایی که گفتم، هر کدام می‌توانست اتفاق خوبی برای خواندنی‌ترکردن روایت پیشرفت برای مخاطب عمومی باشد و اجازه بدهد تا همه معدن‌ندیده‌ها بنشینند و 50-40 صفحه‌ای سفرنامه بخوانند و دلشان گرم بشود. اتفاقی که با جمع‌کردن این روایت‌ها در یک کتاب «برای میلگردها سعدی بخوان»، نه‌تنها نتیجه خوبی نداشته بلکه اساساً در حوزه روایت پیشرفت، هیچ اتفاقی را رقم نزده‌است! مسأله‌ای که نشان می‌دهد فهم ناشران از روایتگری پیشرفت، همچنان مقهور بی‌ایدگی و بی‌راهبردی است.

معدن‌‌ندیده‌های صنعت‌نشناس
مسأله اصلی اینجاست که این کتاب برای چه مخاطبانی تهیه شده است؟ به نظر می‌رسد همان‌طور که برگزارکنندگان اردو، تنها این کد را به نویسندگان اردو داده‌اند که «احساس غرور خواهید کرد»، تنها هدف نویسندگان و ناشر هم این بوده که به مخاطبان معدن‌ندیده صنعت‌نشناس، احساس غرور را تزریق کنند. با این حال مشخص نیست که مخاطب این کتاب، بعد از خواندن روایت اولی که تقریباً همه ماجرا را گفته و واقعاً هم جذاب نوشته و احساس غرورش را به من مخاطب هم منتقل کرده، یا نهایتاً درصورت ادامه دادن روایت دوم که سعی کرده یک جاهای مغفول روایت اول را با توضیحات مسئولان اردو و معدن پُر کند، چرا باید روایت‌های سوم و چهارم و پنجم را هم بخواند تا دوباره همان اتفاقات را از دید کسانی که از نظر نسبتشان با موضوع کاملاً مشابه دو راوی اول هستند، مرور کند؟ آیا فقط قرار است ببینیم که این پنج نویسنده، چطور یک موضوع را پوشش داده‌اند و بعد به آنها رأی بدهیم؟
جالب اینجاست که حتی خود نویسندگان هم به ترتیب قرار گرفتن روایتشان در کتاب واقفند و برای همین هم عملاً راوی سوم، خاطرات کودکی و موضوعات و علایق شخصی را هم چاشنی خاطرات سفرش کرده تا حجم مطلب را پر کند و راوی آخر هم که درکل داستان اینکه چه‌طور ماجرا را برای بچه‌هایش تعریف کرده برایمان می‌گوید؛ حالا اینکه اساساً چه دسته مخاطبانی وجود دارند که می‌خواهند یک ماجرا را از دید پنج نویسنده همفکر و همسطح (در نسبت با سوژه معدن) بخوانند، احتمالاً آخرین مسأله‌ای است که ناشر به آن فکر کرده است. آیا این انتظار بزرگی است که در این وانفسای قیمت کتاب و اهمیت روایت پیشرفت، ناشر تلاش می‌کرد تا حداقل روایت چند اردو و بازدید مختلف را در یک کتاب تدوین کند؟
نویسندگان طی بازدیدشان سؤالاتی را مطرح می‌کنند، مانند اینکه معدن چقدر تخریب زیست‌محیطی دارد و این ادعای مدیران معدن درباره بی‌ضرر بودن انتقال آب دریا به داخل کویر درست است یا اینکه همسایگان و کارکنان معدن، چقدر دیدگاهشان با مدیران آنجا مشابه است؛ با این حال نه خودشان تلاش کرده‌اند تا بعد از اردو، پاسخی پیدا کنند و نه ناشر کتاب علاقه دارد که اساساً ورودی جدی به مسأله داشته باشد و اطلاعات دقیق‌تری به مخاطب بدهد؛ همه‌اش همان احساس غرور با چاشنی نگرانی پنج دوست برای چگونگی برگزاری جشن تولد وسط یک بازدید علمی است. نتیجه‌اش اینکه اگر مخاطبی این کتاب را به قصد روایت پیشرفت بردارد، تا همان روایت دوم، هر آنچه را گفتنی است و بضاعت نویسندگان بوده می‌فهمد؛ چرا که نویسندگان جز شرح ماوقع بازدید، چالش‌ دیگری در نسبت با سوژه نداشته‌اند و تحقیق و مصاحبه تکمیلی دیگری با مدیران و کارکنان معدن هم انجام
نشده است.

چادُرمِلو یا چادِرمُلو یا چادَرمِلو؟
یکی از موضوعاتی که لابد برای شما هم سؤال شده این است که اسم این معدن چطور تلفظ می‌شود و چه معنایی دارد؛ چادُرمِلو یا چادَرمِلو یا چادُرمَلو؟ اتفاقاً این مسأله، از همان ابتدای تشکیل گروه مجازی اردو، برای نویسندگان هم خیلی سؤال‌برانگیز بوده و تقریباً همه‌شان، چند خطی درباره حدس‌های عجیب خودشان و واقعیت ماجرا نوشته‌اند. چادُرمَلو، مخفف محلی «چاهِ دره ملون» است؛ اسم منطقه‌ای که معدن در آن واقع شده و به‌خاطر وجود چاهی که گربه‌های وحشی (همان ملون‌ها) از آن آب می‌خورده‌اند، نامگذاری شده است. حالا واقعیت این است که گرچه در مواجهه اول با اردوی معدن، این سؤال خیلی بزرگ به نظر می‌رسد اما در واقع، توضیح و جست‌و‌جوی معنی آن وقت چندانی نمی‌گیرد و در تعمیق نگاه مخاطب به معدن هم تأثیر چندانی ندارد. قصه پشت سر هم قراردادن پنج روایت از یک اردو، بدون اینکه حتی تدوینی مکمل یا خلاقانه از این روایت‌ها انجام شده باشد، در حد تأثیری است که تفاوت تلفظ نام معدن برای ما دارد؛ خیلی اندک و در حد تازه‌کردن دیدار با قلم چند نویسنده. ای کاش اکنون که «روایت پیشرفت» موردنیاز جدی جامعه است و ناشران هم به‌درستی متوجه لزوم استفاده از ظرفیت‌های گوناگون برای رواج آن شده‌اند، سنجیده‌تر و با نگاه واقعی به مخاطب و نیازهای آن و واقعیت‌های بازار کتاب عمل کنند چراکه بیش از آنکه مسأله روایت پیشرفت، انتخاب بین قلم نویسندگان باشد، انتخاب و پرداخت مناسب سوژه، جدی‌گرفتن سؤالات مخاطب و تعمیق نگاه اوست.

جستجو
آرشیو تاریخی