او را نشناختمش

 «تویی که نشناختمت»، با خواندن این کتاب دریافتم که با مسمی‏ترین اسمی که می‏شد برای کتاب شهیدی اینچنین انتخاب کرد همین بوده است، چرا که با خواندن بخش‏های زیادی از کتاب به این نتیجه رسیدم که حتی من هم با 36 سال سن که قریب به 30 سال از زندگی پر فراز و نشیب پدر را درک کرده بودم، او را نشناختمش و شاید فقط قطره‏ای از این دریای بیکران چشیدم.شهیدی که بعد از رشادت‏های بسیار در جریان انقلاب و هشت سال دفاع مقدس، نه به پستوی خانه می‏رود و نه از جریان پیشرفت ناامید می‏شود، بلکه از همان روزهای آخرین جنگ تحمیلی تفنگش را زمین گذاشته و به خط مقدم جهاد علمی کشور می‏رود و با قریب به چهل سال مجاهدت [علی رغم بی‏مهری‏ها و کارشکنی‏های پی‏درپی داخلی و خارجی] معجزاتی می‏کند که پایه‏های استکبار جهانی آنچنان به لرزه می‏افتد که بیش از بیست سال تمام انرژی و همّ خود را می‏گذارند که از میان برش دارند و سرانجام به دستور و به دست چهار نفر از دانه درشت‏ترین رهبران استکبار جهانی و چهار نفر از شقی‏ترین اشقیای قرن در پییچیده‏ترین و عجیب‏ترین عملیات تروریستی تاریخ به شهادت می‏رسد.

جستجو
آرشیو تاریخی