نگاهی به انیمیشن «باد برمی‌خیزد»

جزیره رؤیـــــــــــاها

پریسا زارع مهرجردی

نویسنده

  هایائو میازاکی انیماتور، نویسنده و کارگردان مشهور ژاپنی سازنده انیمیشن‌های مهمی است که بی‌شک در شکل‌گیری شخصیت و روحیات کودکان ژاپن نقش مهمی ایفا نموده است.
ژاپن شبیه قهرمان‌های اسطوره‌های کهن می‌ماند. شبیه ققنوسی که از دل آتش متولد می‌شود. کشوری که پس از شکست در جنگ جهانی دوم و از دست‌دادن 41 درصد از ثروت ملی و محکوم شدن به پرداخت غرامت به متفقین، با داشتن 13 میلیون نفر بیکار، شیوع بیماری‌های واگیردار، کمبود مواد غذایی، نزول بلایای طبیعی و شرایط نامطلوب جغرافیایی و سیاسی، با گذشت سال‌هایی نه چندان طولانی تبدیل به یکی از قدرت‌های اقتصادی و فناوری در جهان شد.
در باب رمزگشایی از دلایل موفقیت ژاپنی‌ها اخیراً محتواهای زیادی تولید شده است و این یادداشت قصد مرور و بررسی مجدد آن را ندارد.
این یادداشت فقط قصد پرداختن به یک انیمه ژاپنی را دارد که در ژانر بیوگرافی است. «باد برمی‌خیزد» نام اثری سینمایی است که بی‌شک در گونه سینمای پیشرفت دسته‌بندی می‌شود.
در سکانس اول فیلم، پسربچه‌ای را می‌بینیم که کنار خواهرش درون یک پشه‌بند خوابیده است. دوربین روی صورت پسربچه می‌رود و ما را به تماشای رؤیای او دعوت می‌کند. او رؤیای پرواز دارد و خود را می‌بیند که از پشت‌بام خانه‌شان سوار هواپیمای نامتعارفی می‌شود و بر فراز آسمان محله‌های آشنا پرواز می‌کند و تحسین همسایه‌ها و دوستانش را برمی‌انگیزد. این دیدن رؤیا، تا آخرین سکانس فیلم بارهاوبارها تکرار می‌شود و نمادی از داشتن رؤیا برای یک ملت است. چیزی که با اندکی دقت، خلأ آن‌را که بزرگ‌ترین موتور محرک نیروی جوانی است، در نسل جوان خود می‌بینیم.
رؤیای اولیه پسربچه به همان شیرینی شروع، تمام نمی‌شود. ناگهان بالای سر خود هواپیمای جنگنده بزرگی را می‌بیند که بمب‌های ریز و درشتی را آماده پرتاب دارد. این هواپیما، می‌تواند نماد سایه جنگ بر سر ملت ژاپن باشد. رؤیای پرواز این پسربچه با مانع بزرگی روبه‌روست و آن ضعف شدید بینایی است که به شکل بمبی بر سرش آوار شده و موجب سقوط خود و هواپیمای رؤیایی‌اش می‌شود. پسر بچه آشفته از خواب برمی‌خیزد و آرزوی خود را از دست رفته می‌بیند.
تا اینکه یک روز مجله‌ای علمی از مدرسه‌اش امانت می‌گیرد و لابه‌لای مطالبش با «کاپرونی» طراح هواپیمای مشهور ایتالیایی آشنا می‌شود. پسربچه، کاپرونی را در رؤیا می‌بیند و متوجه می‌شود که او حتی یک‌بار هم خلبان هواپیمایی نبوده است. بعد از آن تصمیم می‌گیرد طراح و سازنده هواپیما شود و خلبانی را فراموش می‌کند. خیلی زود متوجه می‌شویم شاهد فیلم زندگی «جیرو هوریکوشی» طراح هواپیماهای جنگنده زیرو هستیم.درباره اینکه نیت واقعی جیرو هوریکوش در ساخت هواپیماها چه بوده است، قضاوت و اطلاعاتی ندارم. اما انیمیشن به‌خوبی موفق شده تا ساحت شخصیت یک فناور و دانشمند ملی را از جنگ‌طلبی و آتش‌افروزی پاک کند. از جایی که در صحنه‌ای گذرا در دوران نوجوانی، مدافع بچه‌ای می‌شود که پسرهای بزرگ‌تر آزارش می‌دادند. تا تک‌تک دیالوگ‌هایی که بین او و دیگران ردوبدل می‌شود؛ مبنی بر اینکه ما فقط رؤیای پرواز داریم و به دلیل وجود جنگ، از آن با عنوان «رؤیای نفرین‌شده پرواز» یاد می‌کنند.
ما در این فیلم با دوران اوج مشکلات ژاپن مواجه هستیم. از جنگ و بلایای طبیعی تا فقر و بیماری‌های واگیردار. اما با ناامیدی؟ اصلاً.
حتی نام اثر هم رسالتی در جهت امیدبخشی‌اش ایفا می‌کند. عنوان، از شعر کوتاهی اثر پاول والری وام‌گرفته شده است: «باد برمی‌خیزد. برای زیستن، کوششی باید...» این عبارت مانند ترجیع‌بند نویدبخشی تا پایان اثر در رؤیاهای جیرو تکرار می‌شود. هرجا ممکن است تصور شود امید ازدست‌رفته است کاپرونی او را با این سؤال مواجه می‌کند: «هنوزم باد می‌وزه؟»درست در صحنه‌ای که زلزله عظیمی رخ ‌داده و مردم وحشت‌زده و پریشان هستند، جیرو در بیرون کتابخانه‌ای نیم‌سوخته به‌طور اتفاقی عکس کاپرونی را می‌بیند که از وسط کتابی جدا شده بود. او درحال خاموش‌کردن آتش، دوباره در خیالش او را ملاقات می‌کند که در ساخت یکی از طرح‌هایش دچار مشکل شده است. اما امیدوارانه فریاد می‌زند: اکنون باید زیست. جیرو نیز همین را می‌گوید و با تلاش بیشتری کار خاموش‌کردن آتش را ادامه می‌دهد و این‌گونه صحنه‌ای پرالتهاب که شاید باید سراسر یأس و دلهره باشد، با جمله‌ای امیدبخش به پایان می‌رسد. این القای امید در جای‌جای فیلم دیده می‌شود؛ تا آخرین جمله‌ای که در سکانس آخر می‌شنویم: زندگی جریان دارد. تو باید به زندگی ادامه بدی جیرو.
از نقاط برجسته این فیلم برای من این بود که درعین‌حال که توسعه‌یافتگی دیگران و عقب‌ماندگی خود را نفی نمی‌کند، اما خودتحقیری و خودناتوان‌پنداری را نیز القا نمی‌کند. شوق‌مندانه هواپیمای ساخت آلمان را می‌بیند و می‌گوید این نمادی از پیشرفت و تکنولوژی آلمان است.
ولی از آن طرف می‌گوید: «ما مثل خرگوشی هستیم که بیست سال دیرتر از لاک‌پشت شروع به دویدن کرده است.»
این جمله، از نظر من یک جمله بسیار طلایی است که درعین‌حال که عقب بودن خود را می‌پذیرد، دلیل این عقب ماندن را فقط در دیرتر حرکت‌کردن می‌داند، نه در کمبود استعداد و توانمندی. این یعنی ایجاد امید و خودباوری در نسلی که به تماشای زندگی یک شخصیت سازنده نشسته است.البته بعضی دیالوگ‌های همراه با سرخوردگی در جای‌جای فیلم مطرح می‌شود، اما جوابی شعارگونه در لحظه دریافت نمی‌کند. بلکه به‌زعم من در مجموعِ فیلم به آن حرف‌های ناامیدکننده پاسخ داده می‌شود.
ناگفته نماند به دلیل حجم بالای اندوه، صحنه‌های دلهره‌آور از جنگ، زلزله، بیماری و شکست، مخاطب این اثر کودکان نیستند. قطعاً روح لطیف کودک توانایی تشخیص امیدها و زیبایی‌ها در دل سختی و مصیبت را ندارد. اما برای نوجوانان و بزرگسالان می‌تواند مفید و اثرگذار باشد و از کلیت اثر حس پویایی و امید دریافت کند.
در آخر، یادداشتم را با این جمله از انیمه تمام می‌کنم که شاید در ظاهر هیچ ربطی به ژانر پیشرفت نداشته باشد. ولی با اندکی تعمق، ربط‌های بسیاری پیدا خواهد شد. جایی که همکار جیرو در آستانه سفر مهم آموزشی به آلمان، به او می‌گوید: دارم می‌روم توکیو ازدواج کنم. برای سخت‌کار کردن، آدم به خانه و خانواده نیاز دارد...

جستجو
آرشیو تاریخی