آن دو باهم ازدواج کردند و تا سالیان سال به خیروخوشی زندگی کردند. اما صبر کنید. بهتر است به عقب برگردیم. اولین اتفاقی که برای عبدالله افتاد این بود که دوباره چاق شد. کتابها چیزی در این مورد نگفتهاند؛ اما معلوم است وقتی کسی والی میشود، یک خانم زیبا که حتماً دستپخت خوبی دارد برایش آشپزی کند مگر میشود چاق نشود.
خلاصه اینکه هم چاقوچله شد و هم صاحب یک پسر شد که اسمش را حسین گذاشتند.
حسین تا پنجسالگی در روستا بزرگ شد و کارش بازی با مرغ و خروس و گربه و بزغاله و بالارفتن از درختها بود. در همین سالها مادر حسین برای حسین یک برادر برایش آورد به اسم محمود که تا سالیان سال در کنارش بود.
وقتی حسین به مکتبخانه رفت تازه متوجه شدند او چه نابغهای است. او آنقدر خوب مطالب را یاد میگرفت که دیگر کتابهای مکتبخانه جوابگویش نبود. برای همین به راسته کتابفروشهای شهر بخارا میرفت و کتاب تهیه میکرد. پدرش که هوش و استعداد این بچه نابغه را دید برایش معلم خصوصی گرفت. معلمهای بزرگی که به او حکمت و فلسفه و حتی پزشکی یاد دادند.
حتماً تا حالا متوجه شدهاید دارم درباره چه کسی صحبت میکنم بله درباره ابوعلی سینا.
او تا بیستسالگی در بخارا زندگی کرد؛ اما به دلیل جنگ مجبور شد آنجا را ترک کند. خارج شدن از شهر بخارا همانا و شروع شدن سفر بزرگ بوعلی سینا هم همان. ابوعلی سینا چهرهای شناختهشده نهتنها برای ایرانیان که حتی برای جهانیان است. حتماً میدانید که برای مدت ۷۰۰ سال کتابهای او در دانشگاههای بزرگ دنیا تدریس میشد.
به او لقب حکیم داده بودند. حکیم به کسی میگفتند که واجد همه دانشها بود. بوعلی سینا هم اینگونه بود. او علاوه بر اینکه در علوم آن زمان همچون حکمت و فلسفه سرآمد بود، پزشک معروفی نیز بود.
امروزه اگر به مغازههای عطاری مراجعه کنید اغلب داروهایی را که او برای شفای بیماران توصیه کرده بود میبیند. نقش او در پزشکی قدیم که امروزه بهعنوان طب سنتی از آن یاد میکنند بسیار پررنگ بوده و هست.
آشنا شدن کودکان و نوجوانان با چنین شخصیتهایی همیشه لازم است. خیلی از آنها شاید مشاهیر بزرگ خود را نشناسند. خب آنها که تقصیری ندارند یا بزرگترها چیزی به آنها نگفتهاند یا کتابهای که برای آنها نوشت شده خیلی خوب نبوده.