دانشجوی مهندسی راهآهن، گرایش مکانیک دانشگاه علم و صنعت
حوالی ساعت ۹ شب سهشنبه بود که جشن امامت امام زمان(عج) در مقبره شهدای علم و صنعت تمام شد. با امیرحسین و محمد و بچههای دیگر تاکسی گرفتیم و به سمت محل مقرر رفتیم تا شام را از دست ندهیم. شام را در سلف خوردیم.
شب باید آنجا میخوابیدیم. از یک راهروی تو در توی عجیب رد شدیم و بالاخره به خوابگاه رسیدیم.
با دانشجویان دانشگاههای دیگر جمع شدیم و نکات امنیتی را برایمان توضیح دادند. بدون مقدمه گفتند باید صبح اول وقت برویم فرودگاه! شوکه شدیم. تا قبلش فکر میکردیم فقط قرار است ماهواره رونمایی شود. غافل از اینکه قرار بود شاهد عملیات پرتاب ماهواره باشیم. خیلی خوشحال شدیم.
بعد از توضیحات امنیتی، یکی از فارغالتحصیلان دانشگاه علم و صنعت شروع به صحبت کرد. درباره اینکه چرا قرار است دانشجوها را ببریم و این قضیه از کجا شروع شده است، توضیحاتی ارائه داد. جریان از این قرار بود که سال ۹۵ چند نفر دغدغهمند از دانشکده راهآهن علم و صنعت عزمشان را جزم کردند و تصمیم گرفتند دستاوردهای جمهوری اسلامی ایران را به عموم دانشجویان نشان دهند و برای نمایش حقیقت پیشرفت عظیم کشور و افزایش انگیزه دانشجویان اردویی برگزار کنند.
حدود ۵۰ نفر راهی بندرعباس میشوند ولی هر شرکتی میرفتند، دستاورد و محصول اصلی را از نزدیک نشان نمیدادند و قصد داشتند به ارائه در سالن جلسات بسنده کنند، یا بدتر از آن اصلاً اجازه ورود نمیدادند. با پافشاری و مکاتبه با مسئولان، در اردوهای بعدی مشکل را حل کردند و بعد از آن، اردوهای «توقف ممنوع» و «مسیر روشن» علم و صنعت سر آغاز اردوی «راهیان پیشرفت» در سراسر کشور شد.
حالا آن روز ما آنجا بودیم تا در ادامه همان اهداف برای اولین بار از یکی از پیشرفتهترین تکنولوژیهای ایران بازدید کنیم که انشاءالله شروع حرکات بزرگ بعدی باشد.
بعد از اتمام سخنان ایشان، حدود ساعت یک نصف شب بود که خوابیدیم و صبح با شیطنت زنگهای خاص بچهها بیدار شدیم. از آن مسیر عجیبی که دیشب آمده بودیم، گذشتیم و راهی فرودگاه شدیم.
چند نفر از بچهها استرس داشتند و زیر لب دعا میخواندند. حدود ۱۵۰ نفر دانشجو و استاد پای هواپیمای نظامی ایلوشین رسیدیم. هواپیما شبیه هواپیمای فیلم «به وقت شام» بود. امیرحسین دقیق درباره مدل و اطلاعات فنی هواپیما توضیح میداد. پرسیدم: کلک این اطلاعات را از کجا آوردهای؟ گفت: کارآموزی اینجا بودم.
صندلیهای مسافری روبهروی هم، چهار ردیف پایین و دو ردیف بالا بودند. ما هم از دریچه بزرگ انتهای هواپیما وارد شدیم و آخر طبقه دوم نشستیم. محمد، خیلی ترسیده بود. ما هم کم نمیگذاشتیم. زیر پایمان را تکان میدادیم و ترسش را بیشتر میکردیم. همه گوشی به دست عکس یادگاری و فیلم میگرفتیم و هیجانزده بودیم. بالاخره موتورها روشن شدند و هواپیما راه افتاد. صدای خیلی زیادی داشت. به اطراف صندلی نگاهی انداختم؛ پشت صندلی یک زیپ بود. تا ماسک اضطراری داخلش را درآوردم، محمد دید و فوری از پشتش برداشت و گذاشت روی صورتش. فقط نمیدانست لوله ماسک را کجا نصب کند. از بس هول بود لوله را به نفر روبهرویی داد تا داخلش فوت کند. محمد مدام صلوات میگرفت برای اموات و سلامتی راننده و خودمان. با هر تکان هم ذکر یاابوالفضل سر میداد. خلبان خیلی خوب بلند شد. تکانش حتی از هواپیمای مسافربری کمتر بود و محمد هم آرام شد و مشغول خوردن بستههای صبحانه شدیم.
حدود یک ساعت بعد، به فرودگاه شاهرود رسیدیم. باد سردی میوزید. راهی پایانه فضایی امام خمینی(ره) سمنان شدیم.
در زمینی خاکی پیاده شدیم. از یک تپه کوچک خاکی بالا رفتیم. آن طرف تپه ارتفاع خیلی زیادی داشت. انگار روی قلهای بودیم. روبهرویمان یک دشت بزرگ و چند ساختمان و با فاصله زیاد سکوی پرتاب و ماهواره دیده میشد.
روی صندلیهای چیده شده، نشستیم. چند تلویزیون هم تصاویر مختلف از زوایای مختلف ماهواره نشان میداد. یک بسته خوراکی شامل موز و چای کیسهای و بسته کوچک آجیل دادند. در همان حال تخمه شکستن، صحبتهای پاسدار متخصص هوافضا را گوش میدادیم؛ ماهوارهبر قاصد از سه قسمت تشکیل شده است. قسمت اول سوخت مایع و دو قسمت سوخت جامد است که هر قسمت بعد از ۱۲۰ ثانیه جدا میشود. در پرتابهای قبلی هم، ماهوارههای نور ۱ و نور ۲ با همین ماهواره بر پرتاب شدهاند.
در ادامه گفتند: «ماهواره نور ۳ با تکنولوژی جدید توانایی تصویربرداری با دقت ۵ متر را دارد که فقط ۳۲ کیلوگرم وزن آن است. اگر با دانش نسخه قبلی میساختیم، وزنش ۱۳۰ کیلوگرم میشد. ماهواره نور ۳ همچنین توانایی رصد امواج رادیویی را نیز در هر نقطه جهان دارد.»
پرسیدیم: «چند درصدش تولید داخل است؟» گفتند: «خدا را شکر به لطف تحریمها تکنولوژی کاملاً داخلی است. حتی دوربین را نیز خودمان تولید میکنیم.» در ادامه، نکاتی درباره بدنه قاصد گفتند که باید این وزن سنگین را تا قبل از پرتاب تحمل کند. همچنین باید مقابل باد ۲۵ کیلومتر بر ساعت مقاومت کند. البته سازه نباید وزن زیادی برای تحمل این باد داشته باشد و اینجا بخشی از تکنولوژی خاص ماهوارهبر است.
متخصصان را در نمایشگرها میدیدیم که در حال چکهای نهایی بودند و بعد، همه از سکوی پرتاب دور شدند. باد نسبتاً شدیدی میآمد و همه سردشان شده بود. صدای آژیر بلند شد. همه منتظر شمارش معکوس بودیم که یک باره از بلندگوها اصطلاحی به کار بردند و پرتاب چند دقیقه به تعویق افتاد.
سردار گفتند: «این اصطلاحی که شنیدید؛ یعنی تا پرتاب شروع بشود ما از سازمان هواپیمایی کشور درخواستمان را تمدید میکنیم تا هیچ پرندهای در فضای تعیین شده نباشد و چون خارج از جو هم میرویم با سازمانهای بینالمللی فضایی هماهنگ هستیم تا به پایگاههای فضایی چین و امریکا حتی نزدیک نشود و با بقیه ماهوارهها برخورد نکند.»
صدای آژیر دوباره پخش شد. دعا میکردیم انشاءالله با موفقیت پرتاب شود. شمارش معکوس آغاز شد. همه تکرار کردیم: ده، نه، هشت، هفت، شش، پنج، چهار، سه، دو، یک، یازهرا(س). همه لبه بلندی آمدیم و ماهوارهای را که با سرعت بهسوی ابرها میرفت تماشا کردیم.
سریع به سمت صندلیها برگشتیم و نمایشگر را نگاه کردیم و توضیحات پاسدار را گوش دادیم. گفت تا چند ثانیه دیگر قسمت اول جدا میشود و با موفقیت هم جدا شد. همه دست زدیم. یکی آن وسط جدی بلند شد و گفت: «الان کجا میافته؟» انتظار داشتیم بگوید ۲۰-۳۰ کیلومتر آن طرف تر. ولی گفت چابهار!
همه تعجب کردیم که چطور در عرض دو دقیقه به چابهار رسیده است. گفت سرعتش الان حدود 7.6 کیلومتر در ثانیه است. چشمهایمان چهار تا شده بود که دیدیم قسمتهای بعدی هم با موفقیت جدا شدند. فقط رهاسازی ماهواره مانده بود. هیجان زیادی بر فضا حکمفرما بود. قلبهایمان که به تالاپ تالاپ افتاد، ماهواره هم در مدار قرار گرفت. همه فریاد تکبیرمان بلند شد. از خوشحالی رفتیم سراغ سردار جعفرآبادی و چند بار به هوا پرتش کردیم. همه پاسدارها همدیگر را بغل میکردند و تبریک میگفتند. از ساختمان نزدیکمان سردار حاجیزاده بیرون آمدند و به بالای بلندی رسیدند.
من تا ایشان را دیدم ذوق زده گفتم: «اجازه هست پرتتون کنیم هوا؟» که با برخورد مشتی آهنین به قفسه سینهام یادم آمد با چه کسی روبهرو هستم. خداوند از سر تقصیرات محافظشان بگذرد. برادر! لااقل آرامتر میزدی!
بعد از تبریک وخوشوبش با دانشجویان، گفتند: «خدا را شکر سه پرتاب موفق پشتسرهم داشتیم و انشاءالله پرتابهای بیشتری برای سال پیش رو در برنامه داریم.» بعد دو تا از رفقای تیم امنیتی را رد کردند و وارد ساختمان اصلی رصد ماهواره شدند و آنجا با همه روبوسی کردند و تبریک گفتند.
این اردوی دانشجویی خاص یک شور و انگیزه عجیبی در ما ایجاد کرد. وقتی یک پیشرفت علمی را از نزدیک میبینید، حس دیگری دارد تا اینکه فقط خبری کوتاه از آن بشنوید. حقیقتاً جای تمام ایرانیها خالی بود!
ن