نویسنده
روایت گذر از دهه هفتاد یک روایت چندلایه است که باید آنها را روی هم قرار داد تا تصویر روشنتری ایجاد بشود.
در چنگال بوروکراسی
پس از رحلت امام و در دهه هفتاد، روند بوروکراسی شتاب میگیرد. تکنوکراتهای تازه نفسی که پس از جنگ از خارج آمدهاند در کنار صف قدیمیها، جانی تازه به پیکر بوروکراسی میدمند. روند حذف نظم مردمسالار ادامه دارد. برخی نهادهای انقلابی مثل جهاد سازندگی که قبلاً دولتی شدهاند و بخشهایی هم که در پرتو جنگ از آن باقی مانده مثل پشتیبانی و مهندسی جنگ جهاد بعد از جنگ منحل میشوند و نیروهایش براحتی رها میشوند.
وقتی از انحلال پشتیبانی و مهندسی جنگ جهاد میگوییم از سازمان مردمسالاری صحبت میکنیم که فقط بیش از 40 گردان مهندسی رزمی داشته است. ظرفیتی بزرگی که به نفع اقتصاد پیمانکاری مد نظر تکنوکراتها ذبح شد.
پس از مدتی و با تغییر دولت بهعنوان مشاور وزیر، مسئول مؤسسات و شرکتهای وابسته به جهاد تعیین شدم. آقای فروزش (وزیر وقت جهاد سازندگی) بعضی اوقات با من در مورد شرایط زمانه و نگاه خاص دولت به جهاد سازندگی درد دل میکرد. میگفت من هر پیشنهادی را که برای مأموریت آتی سازمان پشتیبانی و مهندسی جنگ جهاد به دولت میبرم با مخالفت رئیسجمهور مواجه میشود.
پیشنهادی مانند اینکه این سازمان بنادر را بسازد، کشتیسازی راه بیندازد، نیروگاهها را توسعه دهد و غیره، اما ایشان زیر بار نمیرود و مأموریتی به آن نمیدهد. لذا به آقای هاشمی رفسنجانی گفتهام اگر بخواهید این سازمان را منحل کنید هیچکس مثل من توان انجام آن را ندارد.
من شبیه این جمله (ندادن مأموریت برای انحلال) را با واسطه از زبان یکی از نزدیکان رئیس جمهور نیز شنیده بودم..... این گونه به نظر میرسید که دیدگاه حاکم بر سر آن دولت این است که اداره کشور را باید به دست تکنوکراتها سپرد. (زنده باد جهاد، ص 305 مصاحبه با حسینعلی عظیمی)
تکنوکراتها جوری فضا را گرفته بودند که حتی طاقت حضور نمادین انقلاب را در وزارتی مثل جهاد سازندگی هم نداشتند.
یکی از معاونان وزیر جهاد میگفت که من از این کاپشن و لباسهای ساده بسیجی بدم میآید و باید لباس سفید و کت و شلوار بپوشید.
این حکایت از نگاه مخالف و تحقیرآمیز آنان به نیروهای بسیجی و جهادی داشت که از بالا به دولت القا میشد. (همان)
اولین تلاشها برای حذف سپاه هم شروع میشود. ۱۲ خرداد سال ۶۷ امام طی حکمی مسئولیت جنگ را به هاشمی رفسنجانی میسپرند و او از طریق همان حکم ادغام سپاه و ارتش را دنبال میکند. عبدالله نوری که قبلاً مجری پروژه وزارتخانه کردن جهاد بوده و بعداً هم در مقام وزیر کشور، کمیتههای انقلاب در نیروی انتظامی را ادغام میکند، حالا از طرف این طیف به سراغ سپاه میرود. در نهایت طرح این ادغام از سوی امام به آیتالله خامنهای ارجاع میشود و ایشان به شدت با آن مخالفت میکنند. سخنرانی ایشان سه روز پس از رحلت امام را ببینید.
من معتقدم اگر ما امروز سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را نمیداشتیم، باید آن را به وجود میآوردیم. اینکه بعضیها پس از پذیرش قطعنامه، در گوشه و کنار -داخل و بیرون از سپاه- با زبانهای مختلف، زمزمههایی درست کردند که سرنوشت سپاه چه خواهد شد، به اعتقاد من این زمزمهها یا ناآگاهانه و ناهشیارانه بود و یا بدخواهانه و مغرضانه. (1368/03/17)
این روند درطی دهه هفتاد ادامه دارد. طرح ادغام کمیتههای انقلاب در نیروی انتظامی، طرح ادغام وزارت جهاد سازندگی در وزارت کشاورزی، انحلال امور تربیتی و واگذاری آن به «سازمان دانشآموزی»، طرح ادغام کمیته امداد در بهزیستی و.... پیگیری میشود و بجز کمیته امداد همه به ثمر مینشیند.
بسیاری از نهادهای انقلابی مثل بنیاد مستضعفان و جانبازان و... هم دچار تغییرات عمدهای میشوند یا اصلاً دچار دگردیسی میشوند و عملاً همان نظم بوروکراتیک را در قالبهای دیگر در درون خودشان جاری میکنند.
تلختر از سرنوشت نهادهای انقلاب، این است که جریان تکنوکرات کمکم به بخشی از جریان انقلابی میباوراند که الگوی مردمسالار اداره کشور چندان واقعی نیست و سازندگی پدیدهای از جنس تکنوکراسی است و باید در چهارچوب دولت پیگیری شود.
البته جریان تکنوکرات در طی سالهای جنگ، راه مشغول کردن ظرفیتهای مردمسالار را هم آموخته بودند. به هر حال تکنوکراتترین دولتها هم اگر ظرفیت رایگان یک نیروی وسیع را در اختیار داشته باشند، چرا آن را به کار نگیرند؟
این همان چیزی است که در بیان نسلهای بعدی تکنوکراتها با عنوان ظرفیت بومی توسعه یاد میشد؟ یعنی در بوم ایران عدهای هستند که حاضرند مجانی برای دولت کار کنند و این یک ظرفیت بومی در اختیار دولت است! ظرفیتهای انقلابی در واقع پیمانکاری از پیمانکارهای دولت هستند که یا مثل قرارگاههای سازندگی در ازای پول و یا مثل نیروی بسیج، مجانی برای دولت کار میکنند.
با همین نگاه دولت چهل گردان پشتیبانی و مهندسی جنگ را نمیپذیرد چون اگر نیروهای جهادی جان بگیرند چندان گوش به فرمان نخواهند بود اما از ایجاد قرارگاه سازندگی خاتم الانبیا استقبال میکند یا در جریان طرح ملی درختکاری یا واکسیناسیون گسترده فلج اطفال در سال 1373 یا سرخک و سرخجه در 1382 از نیروهای بسیجی استفاده میکند.
26 فروردین ۱۳۷۳، 350 هزار بسیجی و 50 هزار نیروی وزارت بهداشت، ۱۶ هزار پایگاه و بیش از ۱۵۰ هزار گروه امدادی واکسیناسیون تشکیل دادند و در یک روزِ جمعه و در واقع در کمتر از ۱۲ ساعت حدود ۹ میلیون کودک ایرانی را در مقابل فلجاطفال واکسینه کردند.
نتیجه این مشارکت یکروزه یکسال بعد معلوم شد و مبتلایان به فلجاطفال از ایران تقریباً صفر شد. همین کار در کشور همسایه ما ترکیه، با نسبت جمعیتی مشابه یک ماه به طول انجامید!
اتفاق مشابهی در سال ۱۳۸۲ برای واکسیناسیون سرخک و سرخجه رخ داد و با مشارکت پایگاههای بسیج و وزارت آموزش و پرورش در یک ماه بیشاز ۳۰ میلیون ایرانی زیر ۲۵ سال واکسینه شدند.
سرنوشت هستههای فرهنگی هنری انقلابی
جریان هستههای فرهنگی هنری انقلابی هم که در دهه شصت جان گرفته بود در این دهه دچار رکود میشود.
البته تا نیمه دهه هفتاد، موج فعالیتهای قرآنی و همینطور ضرب دست بازگشت رزمندهها از جبهه و همین طور بازگشت موج بازگشت آزادگان در سال 69 تا 72 این هستهها را زنده نگاه میدارد. در دهه هفتاد با یک چرخش نسلی در این هستهها مواجهیم که متأسفانه خلأ آن پر نمیشود.
امامان جماعتی که در دهه شصت فعال بودند پا به سن میگذارند و کمتر فعال میشوند.
معلمان، مربیان و... که حلقه واسط مدرسه و این کانونهای فعالیت بودهاند بازنشسته میشوند و به نوعی ارتباط این فضاها با مساجد قطع میشود.
بسیاری از کسانی هم که در آن دوره جوان بودهاند وارد دوران نقشآفرینی تخصصی میشوند مثلاً کسانی که کار هنری میکردند وارد عرصههای تخصصی هنر مثل حوزه هنری یا امثال آن میشوند و طبیعتاً فرصت ارتباطشان با مسجد کمتر میشود.
تعطیلی امور تربیتی آموزش و پرورش هم که متکفل فعالیتهایی مثل گروه سرود و فعالیتهای هنری در مدرسه است به تعطیلی این فعالیتها در مدرسه منجر میشود.
البته فضای فرهنگی مساجد- در خلأ نبود مدیریت هوشمند حوزههای علمیه- به بوروکراسی دچار میشود. نمونهاش «ستاد هماهنگی کانونهای فرهنگی هنری مساجد کشور» است که در اسفند 71 با مأموریت شورای عالی انقلاب فرهنگی به وزارت ارشاد! تشکیل میشود.
این مدل رسیدگی را با رسیدگی رهبر معظم انقلاب در تشکیل امور مساجد مقایسه کنید. انتخاب فردی مقبول میان ائمه جماعات برای ایجاد هماهنگی میان فعالان مسجد کجا و تأسیس ستادهای تمرکزگرا در وزارت ارشاد اسلامی کجا! به حکم رهبر معظم انقلاب درباره تشکیل امور مساجد دقت کنید!
بسمالله الرحمن الرحیم
آیتالله جناب آقای مهدوی کنی دامت برکاته
مراجعات متعدد از سوی مرتبطان با مساجد تهران از جمله ائمه جماعت، گروههای بسیج، متولیان و متصدیان و غیره هم حاکی از فقدان مرکز و مرجع مقبول و آگاه و نافذالکلمهای در امر مساجد یعنی اصلیترین پایگاه دین و معنویت و اخلاق است.
شک نیست که حفظ قداست مساجد و تقویت هماهنگ جنبههای معنوی و انقلابی و تعلیمی و تبلیغی آن نیازمند سلامت و امنیت محیط آن و دور ماندن از منازعات و مناقشات داخلی در آن است.
لذا شایسته است جنابعالی که بحمدالله برخوردار از وجاهت و قبول و حرمت در نزد حضرات آقایان ائمه جماعت مساجد شهر تهران هستید با تعیین مرکزی و نمایندگانی به همه مساجد پرداخته و در موارد لازم با کمک و حمایت از برنامههای اسلامی در مساجد و یا لدیالاقتضاء با نصب امام جماعت و دیگر مسئولان مربوط به مساجد، به رونق و کارایی و شکوفایی هر چه بیشتر این پایگاههای انقلاب و اسلام کمک نمایید. توفیق متزاید جنابعالی را از خداوند متعال مسألت دارم.
عملاً در پایان دهه هفتاد ظهور فرهنگسراها، گسترش سالنهای سینما، گسترش موسیقی پاپ و امثال آن این خلأ بزرگ را پر میکنند.
درنهایت موج تغییر اجتماعی پس از 76 این فضای نیمه جان را کاملاً ضعیف میکند و فضای مساجد، فعالیتهای فرهنگی، هنری اجتماعی کمرنگتر و فضای بحثهای سیاسی پس از فضای دوم خرداد در آن پررنگتر میشود.
موج بعدی ظهور مساجد فعال هم تقریباً از اوایل دهه هشتاد دوباره جان میگیرد که رویکرد اکثرشان یک رویکرد تربیتی است و رویکرد معطوف به تغییر فضای اجتماعی- مانند فضای دهه شصت- در آنها کمرنگ شده است.