فیلم اوپنهایمر زیر پاهای فیل رم کرده حقیقت

‌اتاق تاریک آخرالزمان!

نعمت‌الله سعیدی
نویسنده
سؤالات:
 یک: با توجه به فیلم اوپنهایمر آینده عملیات طوفان‌الاقصی را حدس بزنید. حیفا و عسقلان در اسرائیل و شهرک آلاموس در این فیلم (جایی که تمام شهروندانش دانشمند هستند و بمب هسته‌ای می‌سازند) چه تفاوت‌هایی دارند و چقدر؟
 به نظر کریستوفر نولان، آیا اسرائیل از تسلیحات اتمی استفاده خواهد کرد؟ فقط بر ضد غزه؟ یا جنوب لبنان و سوریه و یمن و... حتی ایران؟
 یا به همان بمب‌های فسفری رضایت خواهد داد؟ اکران جهانی موفق فیلم اوپنهایمر نشانه احتمال وقوع کدام یک از دو گزینه قبلی را افزایش یا کاهش داده است؟
تام شلبی (کلیان مورفی) در فصل ششم سریال نقابداران چگونه از فاشیست‌های ضد یهود انتقام خواهد گرفت و در فیلم بعدی نولان چه نقشی را بازی خواهد کرد؟
دو: با توجه به فیلم اوپنهایمر، چه تفاوتی بین ممنوعیت استفاده از بمب‌های فسفری علیه غیر نظامیان و حمله اتمی امریکا به ناکازاکی و هیروشیما وجود دارد؟ مرگ در هفت دهم ثانیه بهتر است یا در هفتاد سال؟
یعنی چه فرقی می‌کند که در یک جنگ، مردم غیرنظامی را با چه چیزی نابود کنی؟ فسفر سفید می‌تواند فولاد و سیمان را هم ذوب کند و تا تمام نشود خاموش نمی‌شود. فولاد و سیمان اگر زبان داشتند، بمب هسته‌ای را ترجیح می‌دادند یا فسفر سفید را؟ اگر با توجه به فیلم اوپنهایمر پاسخ سؤال قبلی هسته‌ای باشد، مغز آدم‌هایی که با فولاد و سیمان موافق نیستند چند گرم فسفر دارد؟  آنهایی که موافق‌اند چقدر از فولاد و سیمان سرسخت‌ترند و نظر خود فسفر سفید چیست؟ برای ذوب کردن باریکه غزه به چند میلیون تن فسفر سفید نیاز داریم و چند گرم اورانیوم؟ چند گرم فسفر مغزی صرف پاسخ به این سؤالات شد؟
آیا آنها را هم در نتایج نهایی حساب کرده‌اید؟ اگر نکرده‌اید، مثل دستیارانِ ریاضیدان «تامی شلبی» در نقش اوپنهایمر (رئیس مافیای برمینگام انگلیس که شهردار آلاموس در امریکا شد) که بارها یک چیزی را محاسبه می‌کردند دوباره محاسبه کنید! اگر هنوز فسفری برای مغزتان باقی مانده است، آیا با بازی کردن مهناز افشار در نقش نماینده مجلس اسرائیل (همان هیولایی که خواستار بمباران هسته‌ای نوار غزه بود) موافقید؟ حمید فرخ‌نژاد در نقش ژنرال «نمرود آلونی» (هزار بلانسبت، تقریباً فرمانده سپاه قدس اسرائیل!) چطور؟ گاهی وقت‌ها اگر مغز ما به‌جای فسفر از پلوتونیم استفاده می‌کرد بهتر نبود؟ (با فسفر یا پلوتونیوم، باقی سؤالات را نیز با توجه به فیلم اوپنهایمر پاسخ بدهید)

سه: حماس چگونه در طی چند سال از انتفاضه با سنگ... به آمادگی برای شلیک صدها هزار موشک و راکت، یا حمله پهپادی و توان بالای جنگ الکترونیک و تسلیحات ضد زره پیشرفته و... رسید؟ این همه موشک را سپاه قدس وارد باریکه نوار غزه کرده است؟ از کدام مرز؟ چگونه؟ پس فرمانده پنتاگون (با بازی مک دامون) و ماهواره‌های جاسوسی و نظامی امریکا چه می‌کردند؟ کریستوفر نول (مخفف کرستوفر نولان) در فیلم بعدی خودش چطور این مسأله را توضیح خواهد داد؟

چهار: کدام یک از این دو احتمال قبلی حیرت انگیز‌تر است؟ توان ساخت این همه تسلیحات پیشرفته در نوار غزه؟ یا توان انتقال چنین تسلیحاتی در این حجم و کیفیت توسط جمهوری اسلامی؟ گزینه سوم: یا مهاجرت نکردن به کشورهای غربی (با بورسیه دانشگاهی و تضمین شغل و مسکن و...) دانشجویان و نخبگانی که در نوار غزه چنین کاری کرده‌اند... و یا در ایران؟!

پنج: در صورت دوم دو گزینه حیرت‌انگیز بعدی چیست؟ نقش ماهواره‌های اخیر ایران در هک کردن ماهواره‌های دشمن؟ یا اینکه: آن راننده تریلی‌هایی که این حجم از تسلیحات را از ایران به نوار غزه رسانده‌اند چرا به عنوان نخبه به امریکا و غرب مهاجرت نکرده‌اند و از مدرسه جادوگری هاگوارتز (به سفارش خود شخص دامبلدور) بورسیه نگرفته‌اند؟! گزینه سوم: چرا شاگرد شوفرهای تریلی‌های مذکور همزمان نامزد دریافت جایزه نوبل در روانکاوی و جغرافیا نشده‌اند؟! (اگر فرض کنیم توانسته‌اند این طور با روان آدم بازی کنند!)

شش: اوپنهایمر گواهینامه پایه یک هم داشت؟! اگر داشت می‌توانست یک دکه همبرگر فروشی را مدیریت کند؟
هفت: یا مجبوریم برای یافتن پاسخ برخی از این پرسش‌ها فیلم «زندگی زیباست» را نیز همزمان با اوپنهایمر نقد و بررسی کنیم؟ (یک یهودی که با جسارت در دروغگویی توانست پسرش را از هولوکاست نجات دهد!)

هشت: یا مجبوریم پای نقد و بررسی تمام فیلم‌های مطرح جهان را در کنار تمام اتفاقات مهم اخیر به وسط بکشیم؟

نه: یا کل تاریخ فلسفه را شخم بزنیم؟

ده: اگر اوپنهایمر سناتور می‌شد و انیشتین فاجعه صبرا و شتیلا را محکوم می‌کرد، این دانشمند نابغه خرخره انیشتین را با سس قرمز می‌جوید یا سس مایونز فرانسوی؟! (انیشتین را کتلت فرض می‌کرد یا سالاد کاهو؟) کریستوفر نو (مخفف کریستوفر نول قبلی و کریستوفر نولان اولیه) چند بار این نما را تکرار می‌کرد و ترجیح می‌داد از چه زاویه‌ای و با چه نمایی (نمای دور، متوسط، یا نزدیک و کلوزآپ)
این سکانس را فیلمبرداری کند؟ بعد با یک جامپ کات فیلمنامه را چطور ادامه می‌داد که بازماندگان هیروشیما و ناکازاکی به مزه خرخره     اینشتین با سس سویا فکر کنند؟

یازده: آخرین خبری که همین الان به دستمان رسید: رسانه انگلیسی رویترز (احتمالاً مابین اخباری که جنایات حماس در اسرائیل را بازتاب می‌دهد) در بیانیه‌ای رسمی خبر کشته شدن خبرنگار خود را تأیید کرد. اما هیچ اشاره‌ای به هدف قرارگرفتن آن مرحوم توسط اسرائیل نکرد. با رسم شکل توضیح بدهید این دیگر یعنی چه؟! با توجه به نظریه داروین، مدیران این رسانه از میمون فرگشت پیدا کرده‌اند یا کفتار؟! کالبد برزخی این افراد چطور؟ تبدیل به خوک می‌شوند یا کرم خاکی؟! احتمال فرگشت آنها را در قیامت به سیانو باکتری چند درصد می‌دانید؟
دوازده: گسترش احتمالی دامنه این جنگ را به جنوب لبنان و سوریه و عراق و... ایران و امریکا و حاشیه خلیج فارس و آذربایجان و غیره، با هندسه اقلیدسی باید محاسبه کرد یا هندسه غیر اقلیدسی و نسبیتی؟ خبر بعدی: آثار حضور یک بشقاب پرنده (متعلق به موجودات فضایی و یوفوها) در جنگل‌های لهستان را چگونه ارزیابی می‌کنید؟ این بشقاب‌پرنده می‌خواهد به کمک ناوگان امریکا در مدیترانه و ارتش اسرائیل بیاید یا جبهه مقاومت؟

سیزده: آیا عدد 13 نحس است؟ ادامه بحث احتمالی را چگونه حدس می‌زنید؟ رویکرد فلسفی و سیاسی غلبه خواهد داشت یا معرفتی و شهودی و هنری؟ اصالت را به فرم خواهد داد یا محتوا؟ این متن تبدیل به طنز خواهد شد یا مرثیه؟ یا هر دو؟ (باقی سؤالات را خودتان از متن‌های بعدی استخراج کنید.)

1: رد دود موشک‌های مقاومت آسمان عسقلان و حیفا و کلی دیگر از شهرک‌های صهیونیست‌نشین را خط خطی کرده و مدفوع سگ خیابان‌ها و پارک‌ها و گردشگاه‌های تهران را. فلسفه غربی (منظور فلسفه کلاسیک یونانی‌ست. نه این پریشان بافی‌های ریزومی دلوز و نیچه و هیوم و...!) بیشتر گرایش دارد به اینکه در مورد چیزهایی که موجودیت دارند بحث کند. (به وجود داشتن‌شان پی ببرد، یا اثباتش کند.) به همین دلیل وقتی موضوع تفکر به جهان فیزیکی می‌رسد (مابعد الطبیعه را کنار می‌گذارد) عملاً چیزی غیر از یک مشت حرف‌های بی‌اهمیت برای گفتن ندارد.چرا؟ چون حس و تجربه بهتر جهان فیزیکی را اثبات می‌کند. حرف اصلی زبان شناسان حلقه وین مگر غیر از این بود؟! (گزاره‌ها سه دسته هستند: ریاضی، تجربی و... مزخرفات! مزخرفات شامل فلسفه و کلام و اخلاق و عرفان و هر چیزی مثل اینها.) مثلاً در دوره‌های اخیر هیچ سیاستمدار و جامعه شناس و زیست شناس و شیمیدان و... اهمیت خاصی به تفکرات فلسفی نمی‌دهد. فلسفه‌ای که نه می‌تواند امکان وجود ابر موشکی را در آسمان عسقلان واقعاً توضیح دهد و نه در مورد اینکه: چطور قدم بزنیم که پا روی مدفوع سگ نگذاریم؟  می‌ماند عمدتاً عرصه هنر و ادبیات و زیبایی شناسی، که آن هم وقتی بیشتر دقت می‌کنیم، باز هم روانکاو و جامعه شناس و زبان‌شناس و... هستند که در همین عرصه نیز حرف آخر را می‌زنند. حالا اینکه روانکاوی و زبان شناسی و غیره را اصلاً می‌توان از جنس تفکر فلسفی به شمار آورد یا نه، بحث دیگری ست. (ممکن است با رویکرد فلسفی به دلیل کلیت نگری‌هایی که خاصیت تفکر فلسفی ست نظراتی در این مورد داشت... و حتی ممکن است این نظرات خیلی مؤثر باشند... اما به هر حال روانکاوی و زبانشناسی و غیره اسم شان روی خودشان است! فلسفه نیستند.) اما حکمت شرقی و اسلامی (مخصوصاً شیعی) ظرفیت بالایی دارد که در مورد امور ممکن‌الوجود نیز بحث و تفکر کند. یعنی چه اموری امکان محقق شدن دارند؟ یا حدود معرفت و شناخت ما چیست و چه چیزهایی را ممکن است بتوانیم بشناسیم؟
2:           می‌خواهم توضیح بدهم که چرا خیلی وقت است بخش عمده‌ای از نوشته‌هایم اختصاص به توضیحات و اشارات مکرر در مورد طولانی بودن بحث‌ها دارد. تا جایی که انگار به نالیدن بابت این موضوع عادت کرده‌ام! عادت کرده‌ام هرچند خط یک بار بگویم «الغرض» «خلاصه» «بگذریم». (دارم تلاش می‌کنم از این کلمات استفاده نکنم.) اما همین مطلب هم نیاز به کلی بحث دارد! الغرض، بگذریم. می‌خواستم در ادامه مطالب قبلی در مورد رابطه لیبرالیسم و تکنولوژی و توسعه بحث کنم. (اصلاً خود سیر بحث‌ها همین بود.) توسعه بر مبنای بندگی برای رسیدن به آزادی و رهایی... و توسعه بر اساس آزادی، به سمت بندگی. قید و بندهایی چون تعویض بموقع روغن ماشین، طرز استفاده درست از شارژر موبایل، من مصرف می‌کنم پس هستم، چگونه در هشتاد روز مولتی میلیاردر شویم، چرا ویندوز لب تابم به روزرسانی نمی‌شود و... (حرکت از نور به ظلمت و برعکس.)
دو نوع مدل توسعه که نه در مقدمات و نه در نتایج نمی‌توانند مثل هم باشند... هر چند بخش‌های بسیاری از مسیرشان مشترک به نظر برسد. دیدم طبق معمول، دو- سه مقاله باید مقدمه بنویسم که چرا این بحث خیلی مفصل است! نهایتاً به این نتیجه رسیدم تقصیر خودم بوده که دقت نداشتم حجم یک کتاب حداقل دو جلدی را چطور می‌توان در یک یا دو مقاله ریخت؟! هگل بدبخت هم ظاهراً در یک کتاب قطور (فلسفه تاریخ) نتوانسته بود حرفش را تمام کند. از همین ابهامات بعدها ماتریالیسم دیالکتیک بیرون آمد و یک انقلابی دوست داشتنی احمق به اسم مارکس دنیا را به گند کشید! خب این طرف قضیه (دنیای سرمایه‌داری) آدم چه خاکی توی سرش بریزد... وقتی یک تفکر جبرگرا از نظر فیزیکی و متافیزیکی حرف از آزادی و لیبرالیسم می‌زند، آن هم وقتی اصلاً نمی‌فهمد چقدر دارد ضدونقیض می‌گوید؟! یک تمدن پا در هوا باید به چه درجه‌ای از حماقت رسیده باشد که ابتدا جبر را اثبات کند و بعد دنبال آزادی برود؟! چه ماجراهایی گذشت بماند، تا بنا شد فیلم اوپنهایمر را نقد و بررسی کنیم. خوشبختانه این پیشنهاد می‌توانست از مخمصه‌ای که گرفتارش شده بودم نجاتم دهد. اما شروع که کردم، متأسفانه بدتر شد! هر چه دست و پا می‌زدم که از کنار بحث قبلی عبور کنم، می‌دیدم گلاب به رویتان... «کریستوفر» (مخفف و اصلاح ژنتیکی شده اسامی قبلی) انگار این فیلم لامصب را در راستای همین بحث قبلی ساخته است! تا اینکه حماس با پاراگلایدر در آسمان ظاهر شد و موشک‌های مقاومت انگار در کلمات متنم فرود آمدند! «ضرورت برهم‌زدن تمام معادلات قبلی!» و دوباره نوشتن آنها. کاری که من باید چندین سال قبل در نقد ادبی و هنری می‌کردم! از خود می‌پرسیدم امکان ساخت چنین جلوه‌های ویژه‌ای را باید از کرسیتوفر نولان توقع داشت یا اسپیلبرگ، یا آلفرد هیچکاک یا تارنتینو یا...؟ قبلاً کدام یک از کارگردانان بزرگ هالیوود می‌توانستند (یا می‌توانند و خواهند توانست) یک چنین کارهای عجیب و غریبی را که جبهه مقاومت در طوفان‌الاقصی رقم زد، تصور کنند؟ (به تصویر کشیدن‌شان پیشکش!) چرا سینمای هالیوود که می‌تواند تقریباً هر چیزی را (با جلوه‌های ویژه رایانه‌ای و ساخت ماکت و بدل کاری و...) به تصویر بکشد، سال‌هاست قدرت تخیل خودش را ازدست‌داده و به تکرار و ابتذال رسیده است؟! نسل بعدی بزرگانی چون هیچکاک کجا هستند؟ اصلاً من اگر استراتژیست نظامی می‌شدم بهتر نقد فیلم می‌نوشتم، در مورد طوفان الاقصی؟! یا حالا که بنا ست منتقد سینمایی و فیلسوف زیبایی شناسی دینی باشم؟ بگذریم... یادداشت نوشتن در مورد یک فیلم مثل اوپنهایمر یک چیز است و نقد آن موضوع دیگری. در یادداشت می‌توانی برای حرفه‌هایی که از قبل داشته‌ای، یک فیلم را بهانه کنی و... نهایتاً به این نتیجه برسی که: دیدی می‌گفتم؟! اما نقد واقعی یک اثر هنری وقتی است که مثل داعش به خودت نارنجک ببندی و خودت و هنرمند و اثرش را با هم منفجر کنی. بعد با کالبد اختری خودت مثل انکر و منکر بر جنازه آن نازل شوی (سالن تاریک سینما بشود شب اول قبر ماجرا!) و سؤال‌وجواب را شروع کنی. من ربک... رب تو کیست پدر سوخته؟! پیغمبرت کیست؟ و امامت؟
با جوانی خود چه کرده‌ای؟ ثروت خود را از کجا آورده‌ای و چقدر در گیشه فروش داشته‌ای؟ کجا خرج کرده‌ای؟ نماز مقبول داری؟ حالا راحت بخواب، در غرفه‌ای از غرفه‌های بهشت... یا بتمرگ در حفره‌ای از حفره‌های دوزخ... ما دامت السماوات و الارض! تا بیگ بنگ که به بیگ کرانچ رسید، بروی صحرای محشر و تکلیف نهایی‌ات معلوم شود. (یعنی وقتی زمین و آسمان به‌غیراز این زمین و آسمان تبدیل شود!) در نقد مختصرتر می‌شود با یکی دو سکانس همین کار را کنی. یکی دو سکانس را منفجر کنی، اما نمی‌شود خودت منفجر نشوی! منتقدی که منفجر نشود اصلاً منتقد نیست... البته می‌شود فرض کرد منفجر شده‌ایم! تقصیر اوپنهایمر هم که نباشد، حماس همه چیز را به هم زد! گلاب به روی‌تان، کریستوفر نولان را هم به‌غلط کردن انداخت. حالا چون همه می‌دانند انیشتین یهودی بوده است و همه خیال می‌کردند مقصر اصلی تولید بمب اتم تئوری نسبیت... بلانسبت مخاطب را خر فرض کرده‌ای؟! عوام شاید متقاعد شوند که بمب اتم کار یک دانشمند یهودی نبوده، اما این اسطوره ساختنت از اوپنهایمر چه صیغه‌ای است؟! یک دانشمند باهوش ضدجنگ که حتی در مورد انتخاب هدف انفجار هسته‌ای هم نظر می‌دهد؟! خودش بمب اتم بسازد و خودش پیشگام مبارزه با تسلیحات اتمی بشود؟! مردم بدبخت ژاپن و بازماندگان قتل‌عام ناکازاکی و هیروشیما متقاعد شدند که چرا بمب اتم حقشان بود؛ حالا توقع‌داری مردم نوار غزه هم متقاعد شوند؟! واقعاً خیال می‌کنی دو میلیون و دویست هزار آدمی که ده‌ها سال است در یک باریکه حدوداً هشت در چهل - پنجاه‌کیلومتری محاصره و زندانی و تحریم شده‌اند از مرگ دسته‌جمعی می‌ترسند؟! خط زمانی داستان را چرا این قدر عقب و جلو می‌کنی؟ یعنی واقعاً مفهوم صدرایی زمان را قبول داری؟! (یک‌جور کیفیتی از ذهن ما که جهان را قابل‌فهم و تعقل پذیر می‌کند...) جرأت‌داری زمان را در سرزمین‌های اشغالی هم از مرزهای سال ۱۹۶۷ تا سال ۱۹۴۷ تا و... یا از طنطوره تا کفر قاسم و...عقب و جلو کنی و به مخاطب نشان بدهی؟! اگر متوجه شده‌ای «امکان وجود عالمی وجود دارد... که در آن زمان می‌تواند مثل مکان عقب و جلو و بالا و پایین شود» (یعنی: هر مقطع عمر ما ابدی می‌شود!) خیال می‌کنی این همه جنایت مشمول گذشت زمان و فراموشی می‌شود؟! جرأت‌داری یک سکانس از دانشگاه نوار غزه هم به تصویر بکشی؟!  این جوان‌هایی که در اوج محاصره و تحریم زمینی و دریایی و هوایی، تمام سرویس‌های اطلاعاتی جهان را شکست دادند، کار بزرگ‌تری کرده‌اند، یا نوابغی که رئیس پنتاگون مثل گوسفند ریخت‌شان در آلاموس؟! (و گفت تا بمب اتم نساخته‌اید، حق خروج از این پروژه را ندارید!) رابطه دانشمند و سیاستمدار در حماس بهتر است یا تشکیلات خودگردان؟! راستی چرا یک اینشتین و تسلا در کل نظام سیاسی امریکا و انگلیس و فرانسه و... پیدا نمی‌شود؟! کدام اوپنهایمر یا هایزنبرگی در نظام‌های سرمایه‌داری پیدا می‌شود که مثل برده در آزمایشگاه‌های شرکت‌های بزرگ و صنایع نظامی خریدوفروش نشود؟! کدام متخصص نابغه‌ای خودش پیشگام نمی‌شود که خودش را به قیمت بالاتری به شرکت‌های بزرگ سرمایه‌داری بفروشد؟!
یک «شهید تهرانی مقدم» در کل تاریخ توسعه و تکنولوژی خودتان سراغ دارید که هم دانشمند باشد و هم مهندس و هم سردار؟! باز هم تمام اینها به کنار، یک‌بار شده از پدر و مادرت بپرسی این چه اسمی است که روی یک نابغه سینمایی می‌گذارید؟! نه... مثل اینکه یا زود، یا زیادی منفجر شدیم! خلاصه بناست همین فیلم اوپنهایمر را نقد و بررسی کنیم... اگر شد... به فرض اکران در نوار غزه. اما قول نمی‌دهیم موفق شویم. چون می‌بینیم که نوشته‌هایمان دارد تبدیل به مرثیه می‌شود. عزاداری برای حجم حرفه‌هایی که دارد خفه‌مان می‌کند... (سرعت مطالعه خود را کاهش داده و با دنده‌سنگین فکر کنید.)
3: در فلسفه دکارتی ذهن و عامل شناسا در یک دیالکتیک و دوگانگی با عینیت جهان قرار دارد. در گفت‌و‌گوهای دکارتی هر یک از حریفان سعی می‌کند دیگری را تبدیل به سوژه و موضوع شناسایی خود کند. یعنی من ذهنی هستم که ابتدا تو را می‌شناسم و سپس بر تو احاطه و تسلط پیدا می‌کنم. مثلاً شرق‌شناسی می‌کنم. و بعد از اینکه بشناسم تعریف خواهم کرد.
همانگونه که بر جهان احاطه و تسلط یافته و آن را می‌شناسم، تعریف می‌کنم، و سپس در صورت نیاز تغییر می‌دهم. 300 سال هندوستان را غارت می‌کنم و هنوز کسر بودجه دارم. به این ترتیب، در گفت‌و‌گو نیز می‌توانم تو را تعریف یا تحریف کنم و تغییر دهم. دیگری نیز متقابلاً وارد همین دیالکتیک شیطانی مانند می‌شود. اما گفت‌و‌گوی حقیقی می‌تواند جدی‌تر و مخاطره آمیز‌تر از دیالوگ دکارتی شود.
در گفت‌و‌گویی حقیقی مسأله خوردن یا خورده شدن است! در جنگ‌های نظامی آدم‌ها کشته می‌شوند. در جدال‌ها و گفت‌و‌گوهای فکری آدم‌ها نابود! در فلسفه کانتی معلوم نیست ذهنمان در مغزمان است، یا مغزمان در ذهنمان؟ در فلسفه نعمت‌الله سعیدی سونامی تجلی آدم را خفه می‌کند...
اولین پیامی که ما با ورود به جهان به جهان ارسال می‌کنیم گریه‌کردن است. البته اگر لگدزدن به شکم مادر را به حساب نیاوریم! چون در این صورت نمی‌توانیم مشخص کنیم کی به جهان وارد شده‌ایم. وقتی با یک تقسیم میوز وارد یکی از تخمدان‌های مادر شده‌ایم، یا وقتی با همین تقسیم وارد صلب پدر؟ از اینجا به بعد فقط با یک سری از فرمول‌های ژنتیکی خاص در کروموزوم‌ها و نردبان‌های «دی ان ای» مواجه هستیم که در طول میلیاردها سال به تدریج تغییر کرده است. یا یک سری از اتم‌ها و مولکول‌ها که تا یک ابر ستاره قدیمی قابل پیگیری است. ابرستاره‌ای که در مرکز آن (مثل یک رآکتور عظیم) و در آخرین لحظات حیاتش بسیاری از عناصر مثل کربن، اکسیژن، نیتروژن و غیره، ‌زاده شده و سپس از بقایای انفجار وحشتناک آن زمین، خورشید و منظومه شمسی (شاید بعد از صدها میلیون سال) متولد شده است. یعنی حداقل بخش‌های مهمی از تولد مولکول‌های بدن ما در فعل‌وانفعالات هسته‌ای بسیار عظیم ریشه داشته... اگر فعلا  از احتمال مرگ توسط بمب‌های هسته‌ای زپرتی در حد هزاران مگا تن تی‌ان‌تی صرفنظر کنیم! که سرگذشت آن ابرستاره هم تا خود لحظه صفر مهبانگ قابل پیگیری است.
مهبانگ مادر اولیه بوده و ابر ستاره مادر بعدی و زمین مادر بعدی و... مزرعه‌ای که پدر و مادر ما از آن تغذیه کرده‌اند و اسیدآمینه‌هایی که تبدیل به فرمول «دی‌ان‌ای» در کروموزوم شده‌اند و...به همین دلیل فعلاً تا وقتی ماتریالیست‌ها و وهابی‌ها در مورد روح و جسم مشکل بین خودشان را حل کنند مجبوریم از دوران جنینی صرف‌نظر کنیم. (نه فقط به دلیل اینکه فعلا اردوگاه جنین مهم‌تر است. بلکه ما کمی بعد، فقط با سکوتی نسبتا ازلی و ابدی کار داریم که در دوران پیش از تولد و بعد از مرگ وجود دارد.)اولین زبان و اولین حرفی که نوزاد با ورود به جهان باز می‌کند و می‌گوید، گریه‌کردن است. مادر اولین کسی است که زبان گریه را می‌فهمد و ترجمه می‌کند. گریه‌هایی که دلیل آن گرسنگی است آمیزه‌ای از التماس و خشم را دارند. اگر مقدار خشم و بیزاری غلبه کند، احتمالاً جای کودک خیس است. اگر گریه‌ها متناوب بوده و پس از اوج گرفتن خاموش شوند، احتمالاً بچه دل‌درد دارد. اما اگر گریه‌ها مداوم باشند و با پهلوبه‌پهلو شدن کودک تغییر کنند، باید به‌احتمال گوش - درد فکر کرد. بعضی از گریه‌ها نشانه آن است که بچه حوصله‌اش سر رفته و نیاز به توجه و سرگرمی دارد. یک وضعیت فیزیکی جدید... یا دیدن یک منظره تازه... شکلک‌های مسخره‌ای که پدر در می‌آورد و معنی خاصی ندارد... یا هر چیز دیگری که بتواند توجه کودک را به خود جلب کرده و حواسش را پرت کند. در مورد سوختن بچه با بمب‌‌هایی فسفر سفید نیز گریه می‌تواند نشانه آن باشد که کودک هنوز زنده است و جز با مرگ خاموش نمی‌شود. تمام اینها کارها و روش‌هایی است که می‌تواند بچه را ساکت کند. کودک تا وقتی مشکلی ندارد ساکت است. اما هر وقت ساکت است به این معنا نیست که مشکلی ندارد. بچه اگر گریه نکند ممکن است دچار مشکلات به‌مراتب شدیدتری شده باشد. مشکلاتی که خود کودک نه آنها را حس می‌کند و نه تشخیص می‌دهد. پدر و مادر شک می‌کنند که بچه هنوز زنده است یا نه؟ دقت می‌کنند نفس می‌کشد یا نه؟ قاعدتا این اشاره‌های کوتاه و پراکنده را نمی‌توان به عنوان آموزش‌های قبل از بارداری و زایمان در نظر گرفت. مطلب اصلی مورد نظر ما در اینجا، رابطه مشکل نداشتن و سکوت است. سکوت و دیگر هیچ. البته تمام مطالب قبلی در حکم جمع‌بندی بود. جمع‌بندی حرف‌هایی که شاید از یک کتاب جداگانه در این مورد
(آیین گفت‌و‌گو) نیز حذف شوند. اما اگر بخواهیم این جمع‌بندی را یک‌بار دیگر جمع‌بندی کنیم، این گونه می‌شود: ذهن ما برای تعریف و تشخیص خیلی از چیزها از رابطه اضداد استفاده می‌کند. تعریف و درک ماهیت روز با چیستی شب، تعریف گرما با سرما، نور با ظلمت، جنگ با صلح، دوستی با دشمنی و غیره.
حالا آیا می‌توان «گفت‌و‌گو» را ضد سکوت دانست؟ سکوت مفهوم ضد گفت‌و‌گو است یا ضد صدا؟ سکوت نیمه شب کویری، سکوت رادیویی، سکوت دانش‌آموزان در کلاس درس، سکوت مرگ، سکوت چهره‌های سیاسی و رسانه‌ای در برابر فاجعه انسانی در فلان جا، سکوت ذهنی و... گویی سکوت نیز مثل گفت‌و‌گو، مثل عشق، مثل فضیلت، مثل هنر و... و دقیقاً مثل گفت‌و‌گو، به‌راحتی تن به تعریف‌شدگی نمی‌دهد! هر ارتباط‌گرفتنی ممکن است از جنس گفت‌و‌گو نباشد. ما گاهی بیش از هشتاد درصد پیام‌ها را با استفاده از زبان بدن منتقل می‌کنیم. اما هر گفت‌و‌گویی از جنس تلاش برای ارتباط‌گرفتن است. ما انسان‌ها تکامل یافته‌ایم که حیوان ناطق باشیم.
این ناطق بودن می‌تواند مرز تمایز بین حیوانیت و انسانیت باشد. درست همان‌طور که نخستین سلول زنده از اشیا و عناصر غیر زنده تمایز یافته است. همان طور که در زیست شناسی نمی‌توانیم چیستی زندگی را فقط با یک ویژگی تعریف کنیم... و مجبوریم از توان رشد و نمو گرفته تا تغذیه، حرکت، واکنش به محیط، تولیدمثل و غیره را به‌صورت یک مجموعه (برای تمایز بین موجودات جاندار و بی‌جان) در نظر بگیریم... در تعریف گفت‌و‌گو نیز ویژگی‌های متعددی دخیل است. بلورهای نمک طعام در یک محلول اشباع شده رشد می‌کنند، تپه ماسه‌های کویری حرکت دارند، ابرها با جذب بخار آب بزرگ‌تر شده و در اثر ضربه‌های باد و طوفان تقسیم می‌شوند، بدافزارهای رایانه‌ای تولیدمثل می‌کند و... اما هیچ یک از این پدیده‌ها موجود زنده به شمار نمی‌آیند. همان‌طور که این حرف‌ها هم برای ما تعریف گفت‌و‌گو و سکوت نشد... یا همان‌طور که حماس و اسرائیل هم نمی‌توانند با هم گفت‌و‌گو کنند. حالا همه چیز به اوپنهایمرهای غزه و حیفا بستگی دارد... که چه بسازند کریستوفرهایی که چه چیزی را به تصویر بکشند؟ (کریستوفر آنها پیشدستی کرده و عملیات غافلگیرانه انجام داده یا فرماندهان نظامی حماس؟ خیال می‌کنید یک نماینده هیولای زن در مجلس اسرائیل، یا کلی چهره سیاسی و نظامی دیگر در شاباک و غیره، همین طوری بدون مقدمه... و در همان ساعات اولیه شروع جنگ... موضوع حمله هسته‌ای را مطرح می‌کنند؟ خیال می‌کنید کریستوفر حاضر است به خاطر یک پیام اخلاقی و انساندوستانه، به مخاطره احتمال کاهش فروش گیشه فیلمش هم نقشی بدهد که بازی کند؟ خیال می‌کنید واقعا گلشیفته فراهانی هم می‌تواند سوپر استار هالیوود شود؟!
تمام سؤالات را باید من برایتان در بیاورم؟!)
ادامه در شماره بعد...

 

 

جستجو
آرشیو تاریخی