این عبارت به ظاهر ساده در دل خود سیل خروشانی از صدها هزار نیروی داوطلب رزمی، هزاران تُن انواع کالاهای اهدایی، صدها هزار بانوی خانهدار به عنوان پیشران و روحیه بخش به نیروها، هزاران بانوی داوطلب در انواع فعالیت های درمانی و تدارکاتی و تغذیهای و... چندصد هزار نیروی ماهر و فنی داوطلب، هزاران مهندس و پزشک و نیروی متخصص دانشگاهی داوطلب، دهها صنف و کارخانه و کارگاه تولیدی و توزیعی داوطلب، هزاران کارمند و کارگر داوطلب و... داشت که باید به نحوی بهینه کنترل و هدایت میشدند تا ماشین رزم عراق را مختل کرده و وجبی از خاک میهن را در چنگ دشمن وانگذارند.
هرچند عامل اصلی تدارک چنین سیل خروشانی حضرت امام خمینی(ره) بود اما بدون وجود نهادها و سازمانهای واسط و رابط جمهوری اسلامی با بدنه مردم، تبدیل این حضور عظیم داوطلبانه به قدرتی کارآمد عملاً ناممکن بود. یکی از این نهادهای واسط یا شاید مهمترین آنها از نظر تعدد و تکثر شاخههای خدمات، جهاد سازندگی بود.جهادی که همانطور که از نامش پیداست نهضتی برای سازندگی و آبادانی میهن پس از پیروزی انقلاب بود. اما از روز اول جنگ با حداکثر توان و البته بدون خالی کردن عرصه سازندگی، در جبهههای نبرد با دشمن حضور پیدا کرد. سپس از همان ابتدای حضور در میدان، دریافت که جنگ فقط شلیک گلوله نیست و دهها فعالیت پشتیبانی، تدارکاتی، فنی و مهندسی لازم است تا یک نیروی رزمی بتواند به بهترین وجه بجنگد. تجربه یک سال و نیمه جهاد سازندگی در کار با مردم پیش از حمله صدام، سبب شد از همان روزهای آغاز دفاع، سازکارجذب و اعزام نیروهای داوطلب اعزام به جبهه و نیز دریافت، ارسال و توزیع کمکهای مردمی در مناطق جنگی را به سرعت راهاندازی کند. سازکاری که تا انتهای جنگ رشد کرد و بالید؛ به طوری که چندین بخش مهم و کارآمد از ماشین عظیم دفاعی کشور در طول این هشت سال از طریق جهاد سازندگی ساختارمند شده و به کار افتاده بود. ستادهای پشتیبانی در استانها برای جذب، آموزش و اعزام نیروهای داوطلب، جمعآوری و ارسال کمکهای مردمی از طریق هماهنگی با اصناف و کارخانهها و کامیونداران، فراخوان و جذب نیروهای متخصص در رشتههای مختلف مورد نیاز جنگ، سرکشی و حمایت از خانواده رزمندگان و شهدا، خریداری دستگاههای مهندسی و قطعات مورد نیاز آنها از داخل و خارج از کشور و ارسال به خطوط مقدم جبهه، برطرف کردن تمام نیازهای معیشتی و خدماتی رزمندگان خطوط مقدم، انجام امور مهندسی رزمی اعم از خاکریز، سنگر، جاده، پل، دکل دیدهبانی و...، انجام تمامی تعمیرات ماشینهای سبک و سنگین و... مهمترین بخشهای ساختار کلی جهاد سازندگی در جنگ بود.باید توجه داشت که صرف عریض و طویل بودن چنین ساختارهایی لزوماً تحسین برانگیز نیست؛ آنچه قابل تحسین، تدقیق و مطالعه است حداقل بروکراسی و حداکثر سرعت تصمیمگیری و انجام کار است؛ آن هم در نهادی که هیچگونه مسئولیت رسمی از جانب حاکمیت برای حضور مستقیم در صحنه نبرد بر دوشش گذارده نشده بود. همچنین آموزش حین کار از طریق اجازه بروز خلاقیت و تجربه کردن موقعیتهای جدید به نیروی تازه وارد و اعتماد به توانایی او، تجربهای همهزمانی و همهمکانی است که نمیتوان آن را صرفاً مختص شرایط بحرانی پیش آمده در جنگ دانست. لذا به نظر میرسد بحث و بررسی پیرامون نحوه انجام کار جمعی جهادگران و سیر شکلگیری ساختارهای متناسب با آن کار جمعی در دفاع مقدس، یکی از ضروریترین فعالیتهای پژوهشی در حوزه تجربه و راه طی شده انقلاب و نیروهای در صحنه آن است. کتاب رسم جهاد2 با زیرعنوان «تجربههای کار جمعی در پشتیبانی و مهندسی جنگ جهاد سازندگی» به روایت عبدالرحمن جزایری از فرماندهان پشتیبانی و مهندسی جنگ جهاد سازندگی استان فارس تلاشی است در این زمینه که در ادامه قسمتهایی متناسب با آنچه شرح داده شد از نظر میگذرد:
کمیته عمران انقلاب و جهاد سازندگی
بعد از یکیدو ماه، از بندرعباس برگشتم شیراز و از طریق همان دانشجوهایی که در بندرعباس با ما بودند، با کمیته عمران انقلاب اسلامی آشنا شدیم. رفتیم خدمت حاجآقا ربانی، مؤسس آن کمیته، گفتیم که ما هم میخواهیم خدمت بکنیم و جذب شدیم. بچههای آن کمیته مدرسهای گرفته بودند و جلوی مدرسه، روی یک تابلوی پایهدار با دست نوشته بودند «کمیته عمران انقلاب اسلامی». من هم روی آن و کنار نوشته آنها نوشتم: «یا أَیهَا الْإِنْسَانُ إِنَّک کادِحٌ إِلَى رَبِّک کدْحًا فَمُلَاقِیهِ»؛ ترجمهاش را هم زیرش نوشتم. وقتی آیتالله ربانی آمد، خیلی خوشحال شد و پرسید: «منظورت از کادح خودتان هستید؟» گفتم: «بله.» بعد از آن هم همیشه بچههای جهاد را بهعنوان کادح میشناختم؛ کسی که در راه خدا سعی فراوان میکند. این معنای کادح است....کمی بعد که جهاد سازندگی با تصویب حضرت امام تشکیل شد، ما هم کلِ تشکیلات کمیته عمران انقلاب اسلامی را با عنوان «جهاد سازندگی»، به ساختمانی در تپه تلویزیون منتقل کردیم. آیتالله ربانی هم نماینده امام در جهاد شد....
کمیته فرهنگی
... من با توجه به شناختی که از قرآن و وظایف انسان مسلمان داشتم، اصل هدفم این بود که از طریق جهاد کمیته فرهنگی راه بیندازم تا در روستا و پابهپای کارهای عمرانی، کار فرهنگی بکند و اسلام را به جامعه بشناساند؛ بنابراین علاوه بر مسئولیت مالی، مسئولیت کمیته فرهنگی را هم به عهده گرفتم. مهمترین فعالیتمان این بود که معلم قرآن تربیت میکردیم و میفرستادیم روستاها. معلمها اغلب از خانمها بودند. آن موقع خانمها حضور فعال داشتند و تعداد زیادی از اعضای کمیته فرهنگی خانم بودند. در سالن بزرگی که در ساختمان جهاد داشتیم، به آنها توحید و نبوت و معارف قرآنی دیگر آموزش میدادم. بعد از آموزش، هر روز آنها را با جزوه آموزشی و با رانندهای مطمئن میفرستادم به روستاها و بخشهایی از شهر شیراز تا به مردم قرآن آموزش دهند....بچههای جهاد، مؤمنها، اهل قرآن و مذهبیها جذب واحدهای کمیته فرهنگی شده بودند. خودم اوایل کار جهاد از ساعت دو بعدازظهر تا حدود ساعت ده شب، سـه تا جلسه قرآنی در دانشگاه شیراز داشتم و بیشترین استفاده را از آن کلاسها کردیم. دوره هر کلاس 45 روز بود. دانشجوها هم 50 نفر بودند که بهصورت ثابت اسمنویسی شده بودند؛ ولی حدود 100 نفر دیگر هم میآمدند و سَرپا میایستادند و درس را گوش میکردند.
یک روز زودتر از همه
.... من و جهاد فارس این افتخار را داریم که 24 ساعت قبل از شروع جنگ، کمیته جنگ را تشکیل دادیم. دوستان گفتند: «چه خبر است؟» آقای ربانی هم نشسته بود. گفتم: «آقای ربانی، جنگ است.» گفت: «چه میگویی؟» گفتم: «دیشب رادیو بغداد را گرفتم، صدام اولتیماتوم 24ساعته داده است.» گفت: «حالا چهکار کنیم؟» گفتم: «آگهی بدهید به رادیو و تلویزیون که برای ما خرما، پتو، چادر و تریلی بیاورند.» بنابراین این برای ما افتخاری شد که ورود تریلیهای ارسالی ما به خوزستان دقیقاً مصادف شد با ورود اولین گلولههای دشمن به آنجا. همان تریلیهای کانتینردار، اهالی آنجا را سوار کردند و به شیراز آوردند. البته اتوبوس هم فرستاده بودیم. هم اتوبوسها و هم تریلیها شروع کردند به برگرداندن مسافر و بار.
فوراً یک واحد تشکیل دادیم بهنام «پشتیبانی جنگ» و صد نفر نیروی مسلح را در حدی که در توانم بود، آموزش دادم. جز خودم فقط سه نفر سربازی رفته بودند. بقیه سربازی نکرده بودند؛ ولی داوطلب حضور در جنگ بودند. یک هفته طول کشید تا آنها را آماده جنگ کردم و با یک هواپیمای سی130 از شیراز بهسمت اهواز پرواز کردیم. البته قبل از این پرواز، عدهای از نیروهای جهاد فارس، با چهارده ماشین سبک به منطقه رفته بودند؛ یعنی همان روز اول و دوم شروع جنگ، نیروهای زبده خودمان را با لندرور و جیپ فرستادیم. رفتند آنجا و مشغول فعالیت شدند.... در آن ایام، از جهادهای مختلف نیرو و امکانات وارد اهواز میشد و ستاد جنگ جهاد سازندگی در نزدیکی جهاد خوزستان تشکیل شد. افرادی از جهاد فارس و اصفهان و تهران آن را مدیریت میکردند. ارتش بهعلت انقلاب، انسجام خود را تقریباً از دست داده بود؛ بهخصوص ازنظر تدارکات، آب و غذا، سوخت، سنگرسازی و خاکریززنی بهشدت در مضیقه بودند. ما که اول فکر میکردیم باید برویم کمک نیروهای رزمی و با تفنگ و آرپیجی با دشمن بجنگیم، کمکم متوجه شدیم نیاز جبهه پشتیبانی است؛ چه ازنظر ساختن راهها، سنگرها، خاکریزها و حمل مهمات و چه ازنظر غذا و آب.... آن روزها، جهاد سازندگی بهعلت خدماتش در روستاها و شهرها، مورد اعتماد کامل مردم ایران بود و مردم از اطراف و اکناف ایران، اغلب هم با امکانات شخصی، خود را به جبهه میرساندند و جذب جهاد سازندگی میشدند. جهاد هم پس از شناسایی مهارتهای آنها، در قسمتهای مختلف از جمله تعمیرگاهها، آشپزخانهها، مهندسی رزمی و آبرسانی، آنها را به کار میگرفت. بیشترِ این افراد نیروهای ماهری بودند. این مهارتها در جبههها بهعنوان نعمتهای آسمانی، بسیار به کار میآمد. خیلی از آنها هم هنگام رفتن به مرخصی، مقداری پول به صندوق جهاد میانداختند و میرفتند....
شروع سازماندهی
بعد از مستقرشدن در آبادان، بلافاصله شروع کردیم به جذب نیرو. وقتی وارد آبادان شدیم جمعاً دوازده نفر بودیم و حدود شش-هفت نفرمان رفتند. یا زخمی شدند و رفتند، یا به واحدهای دیگر مأمور شدند. ما ماندیم با پنجشش نفر. آبادان در حال محاصره بود. آخرین گروهی که با ماشین وارد آبادان شد، گروه ما بود. ازنظر روانی، حفظ جزیره آبادان بسیار مهم بود. به همین دلیل هم ما مقرمان را در این شهر مستقر کردیم....
... با توجه به شناختی که بهواسطه کشتیرانی از آبادان داشتم، میدانستم که در اینجا تلفنهای افایکس وجود دارد که میتوانیم با خارج از آبادان و مخصوصاً جزیره خارک صحبت کنیم. جزیره خارک از این جهت مهم بود که من شناخت کاملی از آنجا داشتم و پسرم هم آنجا بود. رفتیم فرودگاه آبادان. یک نفر را مأمور کردم شبانهروز در فرودگاه بماند و با ما مرتبط باشد. قرار شد ما نیازهایمان را به فرودگاه منتقل کنیم و فرودگاه از طریق تلفن افایکس به جزیره خارک منتقل کند و از آنجا هم به شیراز. تا بیش از دو ماه، تنها راه ارتباطی ما با شیراز و بهطور کلی با ایران همین بود.ما به پشتیبانیمان در شیراز خبر دادیم که نیرو و غذا نیاز داریم؛ بهعلاوه لازم است دو نفر تکتیرانداز به آبادان اعزام کنند. مخصوصاً درباره تکتیرانداز زیاد اصرار کردیم تا بتوانیم حداقل در روز، عراقیها را زمینگیر کنیم....
کمکم نیرو از طریق ماهشهر برای ما اعزام میشد. ارتباط زمینی ما هم با ایران قطع شده بود و ارتباط فقط از طریق موتورلنجها بود. این لنجها میتوانستند فقط در مواقع مَد، از ساحل ماهشهر وارد خور بهمنشیر شوند و خود را به بندر چوئبده در جزیره آبادان برسانند و بارشان را تخلیه کنند. نیرو و غذا و مهمات ما از طریق موتورلنجها وارد میشد. یکی از نیروهایمان بهنام محسن دباغمنش را به ماهشهر فرستادم و یک ستاد پشتیبانی در ماهشهر در دبیرستانی بزرگ با مدیریت ایشان ایجاد کردیم. به هر حال توانستیم با توجه به ارتباط تلفنی با جزیره خارک، بهعلاوه ایجاد پست پشتیبانی در ماهشهر و همینطور پست پشتیبانی در چوئبده، ارتباط خودمان را با ایران ایجاد کنیم. همان روزها، پیوستن بهموقع و مؤثر شهید محمدجواد کریمی به جمع ما بسیار مهم بود. اگر از من بپرسند «بنیانگذار مهندسی رزمی جهاد در جنگ کیست؟»، با تمام ایمان و باور خودم ایشان را معرفی میکنم. او واقعاً نابغه بود.... او کسی بود که در تمام روز مکانیکی میکرد و ماشین راه میانداخت و شب هم اولین کسی بود که میرفت مأموریت. مهندسی رزمی جهاد در همان سه ماه اول جنگ شکل پیدا کرد. بانی و باعث آن شهید جواد کریمی بود که خودش هم شبها به بیرون از آبادان میرفت و چهلپنجاه متر خاکریز میزد و ساعت پنج صبح برمیگشت....
نحوه استفاده از دستگاهها و ماشینآلات
درباره دستگاهها هم همینطور بود و دستگاهها بسیار حسابشده حرکت میکردند. یکی از محاسبات بسیار دقیق ما که آن را از شهید جواد کریمی یاد گرفتهام، این بود که وقتی یک بولدوزر را برای انجام کاری میفرستم، باید چند تا لودر همراهش باشد یا اینکه در چه منطقهای، چه بولدوزر یا لودری بفرستم. حتی رانندههای ما بابرنامه اعزام میشدند؛ نقطهای که خطرش خیلی زیاد است یا باتلاقی یا ماسهای است، راننده خاص خود را داشت. در ضمن، آنجا هیچ ماشینی راننده مخصوص نداشت که بگوییم فلانی راننده فلان لودر است یا راننده فلان بولدوزر است....به همین دلیل، بسته به موقعیت و بسته به داوطلببودن نیرو و آمادهبودنش برای کار، ماشین را تحویل او میدادیم. یک بولدوزر ممکن بود اول غروب دست یکی باشد، ساعت ده شب دست یکی دیگر باشد. درمورد ماشین سبک هم همینطور بود: کسی حق نداشت ماشین تحت اختیار داشته باشد؛ هیچکس....
نکته دیگر که از وظایف گروه شناسایی ما بود اینکه قبل از زدن خاکریز، در روشنی روز میرفت و منطقه را بررسی میکرد و به ما میگفت چه دستگاهی باید آن شب برود برای کار؛ بولدوزر برود یا لودر؟ اگر بولدوزر باید برود، کدام بولدوزر؟ د۸، د۸۵، د۶، د۴ یا د۲؟ اگر لودر میرود، د۶۶ برود یا ۹۲۰؟ لودر زنجیری برود یا لودر لاستیکی؟ اینها همه وظیفه گروه شناسایی بود. جنس خاک، دید دشمن و حتی جنگافزارهای دشمن، در اینکه چه نوع دستگاهی بفرستیم تعیینکننده بود.ما فقط لودرها و بولدوزرهای کاترپیلار را میفرستادیم نزدیک دشمن؛ کوماتسو را نمیفرستادیم به پانصدمتری یا سیصدمتری دشمن؛ کوماتسو دود میکند. به آن میگوییم نیمدیزل، یعنی دیزل کامل نیست؛ کاترپیلار اصلاً دود ندارد، چون دیزل کامل است. یا اگر دشمن خیلی به ما نزدیک است و اصلاً در دل دشمن کار میکنیم، باید کاوازاکی بفرستیم. گاهی پیش میآمد که دیگر جنگ لودر با آرپیجی بود و آن موقع باید کاوازاکی میرفت؛ کاترپیلار اجازه نداشت برود. کاوازاکی آنقدر فرز بود که وقتی گلوله شلیک میشد طرفش، راننده بیلش را میگرفت جلوی گلوله؛ ولی با کاترپیلار این کار را با سرعت نمیتوانست انجام بدهد. حتی این مسأله محاسباتی بود که باید کاوازاکی برود یا کاترپیلار یا کوماتسو....نکته بعدی اینکه گروهی که میخواهد برود مأموریت چه تعداد ماشین سبک باید همراهش حرکت کند؛ اینها همه محاسباتی بود. امکان نداشت یک دستگاه لودرمان حرکت کند و اسکورت همراهش نباشد. برای اینکه بهمحض زخمیشدن راننده، ماشینی باشد که بلافاصله او را برگرداند عقب....نکته بعد اینکه هیچ گروهی حرکت نمیکرد، مگر اینکه حتی اگر دو نفر بودند رئیس داشتند. میگفتم: «آقا، الان که دو نفر دارید میروید، فرمانده این است؛ اگر این شهید شد، شما خودت میشوی فرمانده خودت.» اگر سه نفر میشدند، فرمانده و معاون مشخص میشد....
معنویت و انگیزه قرآنی
.... احمد پورمیدانی در عملیات محرم فرمانده مهندسی بود. صبح عملیات، پیروز از جبهه برگشت؛ ضربه سختی هم به دشمن زده بودند. من برایش صبحانه آماده کردم و کره و مربا و نان تَنُک گذاشتم سر سفره. شیشه مربا را از وسط سفره برداشت و نوشته روی شیشه را خواند و شروع کرد به گریه. گفتم: «احمد، چرا گریه میکنی؟! الان روز خوشحالی است، ساعت خوشحالی است؛ دشمن تارومار شده؛ شما وظیفهتان را انجام دادید.» من فقط بهعنوان بازرس رفته بودم عملیات؛ احمد فرمانده بود. گفت: «شما فکر میکنید ما ارزش این را داشته باشیم که خانوادههای ساکن فلکه خاتون شیراز جیره شکر بچههایشان را بردارند، برای ما مربا درست کنند و بفرستند؟» فرمانده را نگاه کنید؛ یک مجاهد فیسبیلالله! انانیت از وجود این آدم رخت بربسته، منیت خداحافظی کرد....
ماشینآلات و دستگاههای مهندسی
.... بیش از نوددرصد ماشینآلات ما را خود عراق تأمین کرده بود؛ اصلاً ماشینها عراقی بودند. باقیمانده هم مال مردم بودند که همان روز اول، توی آبادان جمعآوری کرده بودیم. یاد ندارم از دولت بولدوزر گرفته باشیم، بهجز یکی که مال شرکت نفت بود و از روی دوبه پیاده کردیم.
از همه، برای همه
... وقتی میرفتم وارد انبار میشدم تعجب میکردم که اینهمه جنس از کجا آمده. خب، اینها برکتهای خداوندی بود و کرم و بخشش و حضورِ در صحنه مردم. خداوند برکتهایش را به واحد جهاد فارس، از آسمان و زمین نازل میکرد. هیچکس نمیتواند بیان کند که مردم چگونه رزمندههای اسلام را از پیرانشهر تا اروندکنار تدارک کردند.... جنس مصرفی واحد خودمان یکصدم اجناس اهدایی مردم هم نبود. روزانه چند کامیون جنس میآمد. میرفتیم آمار واحدها را میگرفتیم. معمولاً هم آمار نیازهای همه واحدها را داشتیم. بسته به آمار بارگیری میشد و میرفت یا مثلاً زنگ زده میشد که: آقای فرمانده توپخانه، ماشینت بیاید بار بزند و ببرد....
ستاد پشتیبانی جهاد استان
.... روزی با بچههای ستاد پشتیبانیمان در شیراز صحبت میکردیم. میگفتند: «آقا، به این مسئولها بگویید ما فقط صدتومانیها را شمارش کنیم؛ حاضر نیستیم بیستتومانی را بشماریم»؛ مردم آنقدر پول میریختند که با اینکه بیستسی نفر در پشتیبانی ما کار میکردند، شب که میشد قدرت بستهبندی و شمارش پولها را نداشتند و سعی میکردند صدتومانی و پانصدتومانی و هزارتومانی را بستهبندی کنند؛ عاجز بودند از شمارش و بستهبندی بیستتومانی.... یک گاو صندوق در آن ستاد بود که فقط طلاهایی را که مردم میآوردند در آن جمع میکردند و تحویل امامجمعه شهر میدادند.
شیشه مربایی در جبهه دیدم که روی آن نوشته بود: «اهدایی محله شیخعلیچوپان»؛ محلهای در شیراز داریم بهنام شیخعلیچوپان که بسیار فقیرنشین است؛ خانوادهای از آنجا مربا درست کرده و فرستاده بود جبهه. مشخص است این مربا را از شکری درست کرده که برای بچهاش بوده؛ جیره بچهاش را فرستاده بود برای ما.یکی از بچهها از روستا آمده بود. برایم تعریف میکرد: «وقتی ما در روستا میگشتیم که کمکهای جبهه را جمع کنیم، پیرزنی ما را صدا کرد که بیایید، من هم یک چیزی دارم. وقتی رفتیم، عینکش را از روی چشمش درآورد و گفت: تنها چیزی که توی این دنیا دارم عینکم است. این عینک را ببرید برای رزمندها.» خلوص و ایثار بهمعنای واقعی در همین کمکها نشان داده میشد و مصداق پیدا میکرد.
نقش زنان در پشتیبانی جنگ
.... یک سالن چندهزارمتری داشتیم بهعنوان پشتیبانی جنگ جهاد در شیراز، در چهار طبقه؛ یک طبقه مختص خانمها بود. روزهای اول جنگ، دویست نفرشان آمده بودند و کوکتلمولوتف میساختند و میفرستادند منطقه. بعد که دیگر دوره کوکتلمولوتف گذشت، هزار نفر خانم رفتند سالن پشتیبانی جنگ. پانصد نفر، بیستوچهارساعته نان میپختند و پانصد نفر دیگر هم مسئول پاککردن برنج و بُنـشن، خشککردن سبزی و مرباسازی بودند. مثل خانه خودشان، برای ما سبزی خشک میکردند. هزار نفر از خانمها در شیراز بودند؛ دویست نفر هم در جنگ و در دوونیمکیلومتری خط مقدم در آبادان، آشپزخانه ما را اداره میکردند. هم اهل خرمشهر و آبادان بودند و هم اهل شیراز.
رسیدن تدارکات از همه استانها
ما از استانهای بوشهر و خراسان و اصفهان و... هم تدارک میشدیم؛ حتی از کرمانشاه تدارک میشدیم. چقدر انبار داشتیم در ساختمان شرکت نفت و جاهای دیگر که همیشه پر از برنج، روغن، آرد، پوشاک و وسایل مورد نیاز جبهه بود؛ بشکههای صدکیلویی عسل از خوانسار میآمد. حتی بعضی از قطعات یدکی ما از کویت تأمین میشد؛ من را میشناختند. قطعات یدکی سنگینی را که در ایران گیر نمیآمد، کویتیها برای ما میفرستادند گناوه؛ در گناوه هم ما پول نمیدادیم و خود گناوهایها حساب میکردند. گاهی برخی تاجرهای ایرانی مقیم کویت، با یک تلفن قطعاتی را از طریق هواپیما میفرستادند شیراز و بچهها آنها را میفرستادند منطقه برای ما. دو تا شهید را خودم بردم گناوه. اهل محل که همشهری من هم بودند، چیزی گذاشته بودند توی پارچه. گفتند: «این را هم ببر بده به رزمندهها.» فکر کردم جوراب یا زیرپیراهنی است؛ آن را گذاشتم توی داشبورد. وقتی برگشتیم جبهه، راننده یادم آورد که هدیه مردم توی ماشین است. آن را برداشتم و باز کردم؛ دیدم پانصدهزار تومان پول است. اهداکننده اسمش را هم رویش ننوشته بود.
.... حتی ما چند گله گوسفند در شیراز داشتیم؛ ولی حتی یکی از آن گوسفندها را نخریده بودیم؛ همه اهدایی مردم بود. بسته به نیاز، یک کامیون و دو کامیون بار میشد و برایمان میآمد.
حتی قطعات یدکی و لاستیک و... همه اهدایی مردم بود. ما در یک برهه، روزی یکمیلیون تومان مخلوط میخریدیم که از اندیمشک با قطار میآمد خرمشهر و با آن جاده شهدا را میساختیم. روزی یکمیلیون تومان پول از کجا آمده بود؟ مردم. جهاد این افتخار را دارد که پل امینی بود برای مردمی که میخواستند هدیه بدهند به جنگ. مردم با طیب خاطر و مطمئن، هدایاشان را میدادند به بچههای جهاد؛ جهاد هم مستقیم میآورد خط مقدم.
مأموریت بابرکت به کویت
.... من سخنرانی کردم و وضع جبهه را برای اهل کویت گفتم. فردا صبح، یکی از تجار به من زنگ زد: «آقا، میخواهم بیستوچهارهزار دست لباس نظامی بدهم به شما که یک مقدارش را بدهید به اسیران عراقی و یک مقداری هم برای بچههای خودتان باشد. یک نفر را بفرستید تا چک این مبلغ را بگیرد و بیستوچهارهزار دست لباس از بازار بخرد.»آقای دیگری که ایرانیالاصل بود ولی شناسنامه و پاسپورت کویتی داشت به عواملش گفت: «ببینید چند تا وانت توی انبار است.» آمدند و گفتند: «صدوهشتاد تا.» گفت: «همهاش را بدهید به جنگ.» صدوهشتاد وانت گالانت را از آنها تحویل گرفتیم و بار کشتی کردیم آمد بندرعباس.
نیروهای ماهر از سرتاسر ایران
یک تعداد آدم از اطراف و اکناف ایران آمده بودند، همهفنحریف: محمود خصالی از تهران یا تعمیرکارهای خیلی ماهر مثل بچههای قم، شهید طوسی، بچههای خوانسار و شاهرود و.... مکانیکهای درجهیکی داشتیم که موتور بولدوزر را ظرف یک شب پیاده میکردند و دوباره میبستند.... توپ 155 ارتش میآمد میگفت: «موتورم سوخته.» میکشیدیمش قرارگاه، موتورش را پیاده میکردیم، تعمیر میکردیم و جا میزدیم. این نیروها اعجوبههایی بودند در این جنگ. واقعاً اعجوبه بودند.
گروه محمود خصالی که افرادی ماهر و فنی بودند، از اول جنگ با جهاد فارس همکاری داوطلبانه داشتند. بهمحض اینکه کاری بود که دیگران از نظر فنی از انجامش عاجز بودند، از او میخواستیم بیاید و انجام بدهد؛ مثلاً لوله تانک که داخل آن خان دارد و گلوله را به چرخش درمیآورد، وقتی گلوله توپ میخورد و خراب میشد، او میآمد و درست میکرد یا کاتیوشاهای کوچکی را که تازه از کره شمالی خریده بودیم، روی ماشین سوار میکرد. به اینها مینیکاتیوشا میگفتند. اگر روی زمین مستقرش میکردیم، دشمن آن را میزد؛ به پیشنهاد ما و با موافقت ارتش، قرار شد آنها را روی وانت سوار کنیم که از روی وانت شلیک کند و سریع جابهجا شود تا محل آن شناسایی نشود. محمود خصالی اولین بار این کار را انجام داد. او با گروهش که از نزدیکانش بودند، از تهران میآمد آبادان و این کارها را انجام میداد و برمیگشت.
نقش مهم جهاد فارس بهدلیل نیروها و امکاناتش
.... اگر جادهها و پلهای بتنی و سایتهای موشکی را در کمترین زمان و به بهترین وجه مهندسی میساختیم، اسکلهها را با آن دقت آرشیتکتی میساختیم، جز بهخاطر پشتیبانی مردم نبود. مردم بودند که این قدرت را به ما دادند که در منطقه جنگی، ظرف هجده روز اسکلهای بسازیم که الان در امنیت کامل نمیتوانند آن را در شش ماه بسازند. آن روز فرودگاه هلیکوپتر و اسکله و بارانداز در ظرف هجده روز تمام شد. ببینید چگونه آرماتورها تأمین میشد، ورقها تأمین میشد. نیروها، نیروهای کارایی بودند؛ کارا و زبده و هنرمند. تمامی لوازم کار خود از قبیل موتورجوش، میلگرد و امکانات آرماتوربندی را از اموال شخصی خود میآوردند و این خدمات مهندسی را به جبهه میدادند....
واحد همهکاره
این افتخار برای جهاد وجود دارد که در طول حضورش در جنگ، هیچگاه خودش را در رسالت مشخص محدود نکرد. در واقع رسالت جهاد در جنگ این بود که هر خلأیی را که در جبهه وجود داشت پر کند. نمیگفت «من جهادی هستم و بایستی خاکریز بزنم؛ یا من آشپز هستم و باید غذا بپزم؛ یا من فقط باید راه بسازم». ما در لحظهلحظه حضورمان در جبهه، این مأموریت را برای خودمان قائل بودیم و به آن ایمان داشتیم و با تمام توان مأموریتمان را اجرا میکردیم: پرکردن خلأها در جنگ. یک وقت باید سایت موشکی ساخته میشد و کسی نبود سایت موشکی بسازد، ما میساختیم؛ اگر مثلاً ناخدای لنج یا مهندس آرشیتکت نیاز بود ما با یک تلفن میآوردیم. یک وقت زباله جمع شده بود و منطقهای آلوده شده بود، باید زبالهها را جمع میکردیم. این نبود که بگوییم این کار ما نیست. همان اهمیتی را که به ساخت سایت موشکی میدادیم، به جمعکردن زباله از منطقه میدادیم و همان اهمیت را به آبرسانی به نیروها و....
اینطور نبود که فکر کنیم فقط باید به نیروهای رزمی که در خط مقدم هستند آب و غذا بدهیم؛ عده زیادی از خانوادههای آبادانی، خرمشهری و اروندکناری را در حدود چوئبده جا داده بودیم و اغلب اوقات آب و غذا به آنها میدادیم. هر چیزی در جنگ کم میآمد، ما راجع به آن احساس وظیفه میکردیم....