در گفت‌وگو با سمیه ذاکری نویسنده وکارگردان

«اگلانتین» و هزاران قصه افتخارآفرین بی‌تصویر

مستند «اگلانتین» که در سال 1399 ساخته شده ، ماجرای عملیات موفق تکاوران ارتشی است که در نجات این کشتی ربوده‌شده از دست گروه معروفی از دزدان سومالیایی به تصویر کشیده شده است. این مستند توانست در هفدهمین جشنواره بین‌المللی مقاومت، جایزه بخش اصلی را در میان بیش از 300 اثر از حدود 40 کشور، به خود اختصاص دهد. با سمیه ذاکری، نویسنده و کارگردان، پیرامون اگلانتین، سایر آثار و زندگی ایشان به گفت‌وگو نشسته‌ایم.

مریم حنطه‌زاده

گفت‌وگو

 لطفاً خودتان را معرفی کنید و اینکه چطور و چه زمانی وارد مستندسازی شدید؟
 من سمیه ذاکری‌خطیر، متولد سال 1360 هستم. تقریباً 11 سال است که کار مستند را شروع کرده‌ام و البته در کنارش کتاب هم می‌نویسم. تا الان سه کتاب نوشته‌ام که یکی‌اش «کلاه سبز‌ها» است که خاطرات چندین نفر از کلاه‌سبزهای ارتش در زمان جنگ را روایت می‌کند و یکی هم «فرار از دوله‌تو» است؛ ماجرای تکاورانی است که برای نجات خلبانان یکی از هواپیماهای سقوط‌کرده در سال 1359، به ارتفاعات آذربایجان غربی می‌روند و آنجا به اسارت نیروهای کومله می‌افتند. با فرار یکی از آنها از زندان آلواتان، مکان زندان لو می‌رود و با عملیات موفق، سایر زندانیان هم آزاد می‌شوند.

 شما گفتید از 11 سال پیش وارد مستندسازی شدید، تحصیلات‌تان در چه زمینه‌ای بوده است؟
 لیسانسم مترجمی زبان است و ارشد هم علوم حدیث است؛ ولی به دلیل علاقه‌ای که از دوران نوجوانی و جوانی به سینما داشتم، مجدد شروع کردم سینما خواندن؛ البته نه در دانشگاه بلکه در مؤسسات دیگری مثل انجمن سینمای جوان، حوزه هنری، مؤسسه شهید آوینی، مؤسسه طلوع و... بسیاری از این دوره‌های کارگردانی و مستندسازی را گذراندم و فیلم دوره‌های خارجی را نگاه کردم.

 خب چرا موضوعات‌تان را بیشتر از سوژه‌های نظامی و آن هم ارتش انتخاب کردید؟
 یک دلیلش این بود که پدرم نظامی بود و من از وقتی که خودم را شناختم، از همان 3-4 سالگی که پدر می‌رفت جبهه، با نظامی‌گری آشنا بودم و در خانه ما همیشه افراد نظامی رفت‌وآمد داشته‌اند. فقط همین هم نبود و من از همان کودکی، علاقه خاصی به حوزه نظامی داشتم؛ با اینکه خانم بودم بسیار لذت می‌بردم. ما خانم‌ها مثل کشورهای دیگر نمی‌توانیم وارد حوزه نظامی‌گری بشویم. نمی‌توانیم خلبان جنگنده یا تکاور بشویم و من این حس را در کنار آن علاقه و عشقی که به سینما داشتم، ترکیب کردم و وارد مستندسازی حوزه نیروهای مسلح شدم. اینکه چرا رفتم سراغ بچه‌های ارتش، خب منِ مستندساز دوست دارم، موضوعاتی کار کنم که بکر باشند، دیدم ارتش عملیات‌ها و مأموریت‌هایی را در زمان جنگ و بعد از جنگ انجام داده که هیچ‌جا گفته نشده است؛ آنقدر بکر است که حد ندارد! گفتم خب حالا یکی 2‌بار می‌روم سراغ‌شان. رفتن سراغ بچه‌های ارتش همان‌ و ماندن همان! واقعاً هم با احترام و ادب با آدم همکاری می‌کنند، چون دوست دارند این سوژه‌ها ساخته بشود. درست است که تمام موضوعات من ارتش است ولی ارتش هیچ‌وقت اسپانسر کارهای من نبوده است؛ من خودم می‌رفتم سراغ مؤسسات مختلف هنری، طرح و نمونه کارم را می‌بردم و آنها اسپانسر می‌شدند و فقط ما با ارتش هماهنگی‌ها را انجام می‌دادیم؛ مثلاً برای ورود به پادگان یا برای اینکه بتوانیم با افراد مختلف مصاحبه کنیم.

 شما تقریباً حدود 31 سالتان بود که وارد این عرصه شدید، نگاه خانواده و مردم چه بود؟ اینکه در آن سن رفتید سراغ مستندسازی و آن هم این موضوعات را انتخاب کردید؟
 من آن زمان متأهل بودم و 2 تا هم بچه داشتم. 2-3 سال بود که شروع کرده بودم به کتاب نوشتن و آن‌موقع داشتم کتاب کلاه‌سبزها را می‌نوشتم. بعد مدام به همسرم می‌گفتم اینها را نمی‌شود فقط با کتاب به مردم فهماند، باید مستند ساخت. می‌گفتم من زمان نوجوانی عشق و علاقه زیادی به سینما داشتم که دنبال نشد. او گفت برو بخوان، برو شروع کن به یادگرفتن مستند. گفتم آخر با 2 تا بچه؟ واقعاً امکانش نیست. گفت برو من حمایتت می‌کنم و واقعاً با حمایت ایشان بود که من خیلی فشرده توانستم کلاس‌ها را بروم. خیلی سخت بود؛ بچه‌ام کوچک بود بعد می‌رفتم در کلاس‌هایی که همه نهایت 20-25 سالشان بود، ولی الان که به آن دوران نگاه می‌کنم به خودم می‌گویم دست مریزاد! 2 تا بچه داشتی و هیچ‌وقت کم نیاوردی، نگفتی که وای اینها چقدر جوان هستند و من چقدر عقب هستم. ولی مردم خیلی‌ها تعجب می‌کنند که من متأهل و مادر هستم. می‌گویند مستندسازها معمولاً یک مدل دیگر هستند و سبک زندگی متفاوتی دارند. تلقی عمومی از حوزه سینما جور دیگری است.

 درباره کارهایتان توضیح می‌دهید؟
 اولین کارم یک مستند 7 قسمتی بود راجع به هفت تن از شهدای مدافع حرم ارتش. بعد از آن هم مستند «خشاب‌های خالی» درباره کلاه‌سبزهای ارتش بود. بعد از آن هم «مَتل» یک کار اجتماعی است و بعد از آن مستند «منفی 38 درجه» و «پیش‌مرگان عرب» که درباره فداکاری عرب‌های منطقه هویزه در نجات یکی از خلبانان جنگنده سقوط‌کرده ایرانی است. مستندی هم راجع‌به یکی از سرداران سپاه ساختیم به نام «نامه‌ای برای ابراهیم». یک مستند داستانی اجتماعی هم ساخته‌ام به نام «طوبی» که پیرامون مسأله سقط جنین است. بعد از آن، «بر فراز چهارزبر» است و سپس «اگلانتین» که فانوس جشنواره عمار سال 99 در بخش ملت قهرمان را مال خود کرد و برنده مستند بلند بخش اصلی هفدهمین جشنواره بین‌المللی مقاومت شد. بعد از اگلانتین هم چند تا کار دارم انجام می‌دهم، چون هنوز کامل نشده و دارم تدوین می‌زنم، فعلاً به جزئیاتش اشاره نمی‌کنم؛ اما یکی‌شان یک مستند سریالی نظامی و میدانی است که 3-4 سالی رویش وقت گذاشته‌ام و به جرأت می‌توانم بگویم مشابه آن در ایران ساخته نشده است.

  شما فکر می‌کنید چه عواملی باعث می‌شود که خانم‌ها به سمت مستندسازی نروند؟ حالا نه در موضوعات نظامی که شاید خاص باشد، بلکه در مجموع حضور خانم‌ها در این حوزه کمرنگ است.
 من چند تا دلیل برایش دارم؛ تجربه‌ام نشان داده است که اولاً خانم‌ها خیلی زود ناامید می‌شوند. من وارد کار شدم همه می‌گفتند که یکی 2 تا کار نظامی کند، می‌کشد کنار. روزهای اول اتفاقاً همکاری‌ها خیلی با من بیشتر بود، بعد که دیدند نمی‌کشم کنار، یکم سخت‌تر شد. ولی من واقعاً نیامده بودم 2 تا کار انجام بدهم و بروم، این عشق من بود علاقه من بود نمی‌توانستم بروم کنار. خانم‌ها می‌بینند که همکاری نیست، زود دلسرد می‌شوند. فکر می‌کنند که باید همه چیز روی اصول باشد؛ در حالی که دنیای سینما و مستند رحم ندارد. من خودم شده بارها وسط کار گریه‌ام گرفته از بس اذیتم کردند بابت هماهنگی، مجوز و... می‌خواستم بگویم که بابا تمام شد من دیگر نمی‌آیم! یا توهین شنیده بودم، عصبی و کلافه شده بودم و اوج خستگی‌ام بود، اشک‌هایم را پاک کردم؛ اصلاً انگارنه‌انگار که نیم‌ساعت قبل یکی آمده اینجا به من بد و بیراه گفته است. مستندساز باید اینطوری پوست‌کلفت باشد وگرنه به درد نمی‌خورد، خانم و آقا هم ندارد. برای مستندسازی، باید از حاشیه امن خودت بیایی بیرون. گاهی حتی آقایان هم سر تصویربرداری کم می‌آورند. کار سخت است باید تحمل کنی دیگر. سوژه‌های گل و بلبل که جذابیت ندارد برای مخاطب، باید یک سوژه خاص پیدا کنی. باید یک سال و گاهی بیشتر، روی سوژه کار کنی، باید از تهران سفر کنی بروی شهرستان. می‌روی در بیابان، باید تشنگی و گرسنگی را تحمل کنی، پایت آسیب می‌بیند و آنجا هیچ امکانات پزشکی‌ای نیست و باید تحمل کنی، فرقی هم نمی‌کند، چه برای خانم‌ها و چه برای آقایان، این سختی‌ها هست. اگر انسان بخواهد به قله‌های بزرگ‌تر دست پیدا کند، سخت است و باید مسیر بیشتری را نسبت به بقیه طی کند.

  درباره مستند اگلانتین و روایت پیشرفت صحبت کنیم.
 در سطح ارتش، بعد از جنگ کارهای بزرگی انجام شده است. نیروی دریایی ما اصلاً ناو نداشت. یک ناو قدیمی از قبل از انقلاب برای ما مانده بود که حتی نمی‌شد از آن استفاده عملیاتی درست و حسابی کرد. نیروی دریایی از سال‌های دهه 70 و بعد از جنگ شروع کردند به ساخت‌وساز زیردریایی و ناو. برای ساخت اینها هم می‌روند سراغ نخبگان دانشگاه‌های دیگر و فقط به بچه‌های نخبه در سطح ارتش اکتفا نمی‌کنند. اول هم با آزمون و خطا جلو می‌روند، اما شروع می‌کنند به ساخت ناو و زیر دریایی تا ایران بتواند در دنیا حرفی برای گفتن داشته باشد.
 قطعاً اگر این روایت‌ها به‌درستی و با بیان مناسب به مردم گفته شود، واقعاً استقبال می‌کنند و تا مدت‌ها راجع‌به آن صحبت می‌کنند؛ مثل اگلانتین که همچنان سر زبان است. ولی ما اصلاً در رسانه راجع‌به این موفقیت‌‌ها صحبت نمی‌کنیم. من بارها و بارها به مستندسازها گفته‌ام که اگر وارد روایت فقط همین ارتش بشوید، می‌بینید که در تمام قسمت‌های هوایی، دریایی، زمینی، چه کارهای بزرگی انجام شده است. قطعاتی که نیاز داریم خودشان دارند تأمین می‌کنند و به کمک آنها، جنگنده‌ها را اورهال می‌کنند. کسانی که سردرمی‌آورند می‌دانند که در حوزه نظامی، تولید کردن این قطعه‌ها چقدر سخت است. ما باوجود تحریم‌های کمرشکن نظامی، رزمایش‌های بزرگی داریم و کارهای بزرگی انجام‌ می‌دهیم و همه اینها به‌خاطر این است که واقعاً غیرت نیروی مسلح ما اجازه نداده است پیشرفت ما در حوزه نظامی متوقف بشود. همه این پیشرفت‌ها هم قصه دارند؛ یعنی بسیار فراتر از یک گزارش خبری است؛ درست مثل مستند «اگلانتین» که نشان داد ما می‌توانیم یک دزد دریایی که یک دنیا را اسیر خودش کرده است را، با توانمندی و اراده نیروی دریایی و تکاوران خودمان اسیر کنیم. همه‌مان می‌گوییم مگر ما در حوزه نظامی حرفی برای گفتن داریم؟ آره ما حرف‌های زیادی برای گفتن داریم اما کسی نیامده روایت کند و نگفتن اینها، به افکار بچه‌ها و نوجوان‌های ما آسیب بسیار زیادی زده است.
ما معمولاً آدم‌های ارتش را جدا از مسائل جاری کشور می‌دانیم و فکر می‌کنیم ارتش فقط برای جنگ و دفاع هست، ولی مثلاً مستند «منفی 38 درجه» نشان می‌داد که ارتش چقدر در موضوعات و اتفاقاتی که جاری هستند در کشور، به مردم کمک می‌کند. یعنی واقعاً جزئی از مردم و برای مردم هستند، اما متأسفانه به قول شما چون اینها روایت نمی‌‌شوند ، آن حس خاص افتخار نسبت به ارتش وجود ندارد.
 ارتش در سیل و زلزله و مردم‌یاری مثل آب‌رسانی در زاهدان، خیلی کارها انجام می‌دهد. وقتی مردم زاهدان دچار کمبود آب شده بودند، با هواپیمای نظامی c130  آب بردند یا در بحث کرونا و... . این خدمات همه مربوط به این روزها و مشکلات داخل کشور و غیر از زمان جنگ بوده است، ولی خب روایت نشده است. حالا مقصر بخشی‌اش خود ارتش است که مدیریتی برای نحوه مناسب روایت ندارد، بخشی هم تقصیر امثال و من و مستندسازهایی است که سوژه را از دست می‌دهیم و نسبت به این اخبار و عکس‌های پر از قصه، حساس نیستیم.

  درباره نحوه ورودتان به ساخت مستند اگلانتین و مسائل مرتبط با ساخت آن بگویید.
 زمانی که من برای یک سوژه دیگر رفته بودم نیروی دریایی، یک نفر اشاره کرد به ماجرای اگلانتین ولی دوباره بعدش گفت خودمون یک مستند کوتاه ساخته‌ایم و اصلاً ولش کن نمی‌خواهد بسازی. در اینترنت جست‌و‌جو کردم و گفتم این مستند که می‌گویی را پیدا نمی‌کنم. برایم ریخت روی فلش. وقتی آن را دیدم گفتم اینکه مستند نیست! یک کلیپ ساخته‌اید، یک موسیقی ورزشی هم رویش گذاشته‌اید و به این می‌گویید مستند. گفت همین کافی است دیگر. گفتم همین کافی است؟ مردم اصلاً نمی‌دانند داستان چیست. من رفتم دنبالش و فقط پیدا کردن آرشیو اگلانیتن، 2 سال طول کشید. افرادی که در آن مأموریت بودند بازنشسته شده بودند، شماره تلفن‌ها عوض شده بود، بعضی از این بچه‌ها با گوشی‌شان هم فیلم گرفته بودند در آن عملیات و فیلم را نداده بودند به ارتش. فیلم‌هایی که در خود عقیدتی ارتش تحویل داده شده بود، جایشان عوض شده بود و خیلی طول کشید تا من اینها را پیدا کنم. مسئولش می‌گفت خانم ذاکری فیلم‌ها نیست. می‌گفتم باز بگردید، پیدا کنید! من صبر می‌کنم شما هم صبر کنید.

  خود اتفاق اگلانتین در چه سالی اتفاق افتاده بود؟ بعد شما چه سالی شروع کردید به تحقیق درباره‌اش؟
 سال 91 اتفاق افتاده بود و ما 97 تحقیقات را شروع کردیم. 2 سال هم طول کشید تا آرشیو جور بشود. حدوداً 99 تمام شد که در جشنواره عمار اکران شد. فقط هم آرشیو فیلم‌ها نبود، پیداکردن خود آدم‌ها و راضی کردن آنها یا سازمان مافوق آنها برای جلوی دوربین رفتن هم طول کشید. وقتی فیلم‌ها و آدم‌ها هماهنگ شد، سر تولید رفتیم و مصاحبه‌ها که تمام شد، دوباره هماهنگی با دفتر امیرسیاری که سال 91 فرمانده عملیات اگلانتین بودند، یک مقدار سخت و زمان‌بر شد.
در مستند، آنجایی که امیرسیاری درباره نحوه آزادسازی کشتی‌های ربوده‌شده توسط ارتش امریکا صحبت می‌کرد که معمولاً با تلفات بالا و آسیب زیاد به کشتی همراه است ولی آنها در فیلم‌هایشان یک جور دیگر نشان می‌دهند یا آنجا که درباره سابقه و حرفه‌ای بودن آن سردسته دزدان دریایی صحبت می‌شود، واقعاً آدم حسرت می‌خورد که ما سینمای قوی‌ای نداریم و آنچه از سینما هم که داریم، متأسفانه قدر این سوژه‌های واقعی را نمی‌داند.
 ما ماجراهای خیلی خوبی برای معرفی قهرمانان زمان جنگ تا الان‌مان داریم که خوب روایت نشده است که حالا دلایل مختلفی دارد؛ یکی‌اش این است که هم‌‍‌صنف‌های من به سراغ این موضوعات نرفته‌اند و همین‌جور دست‌نخورده مانده است. حتی دست‌نخورده هم نمانده بلکه دشمن ورود کرده و واقعیت‌های ما را به اسم خودشان زده‌ است؛ فیلم‌هایی که سال‌های اخیر در هالیوود ساخته شده است، قهرمان‌ها و کارهایشان و حتی نحوه کشته‌شدنشان هم، بسیار شبیه قهرمانان جنگی ما هستند. این تقصیر ماست که راویان خوبی نبوده‌ایم و این شده که وقتی یک مستند مثل اگلانتین ساخته می‌شود، همه تعجب می‌کنند. مثلاً وقتی ایرانی‌های ساکن سایر کشورها، بخش‌هایی از این مستند را در صفحات خود منتشر می‌کنند، می‌بینیم که کامنت‌های زیر این پست‌ها چقدر جالب است و خیلی‌ها فکر می‌کنند این قهرمانی‌ها فقط در نیروهای مسلح سایر کشورها وجود دارد. یک جمله مهم امیرسیاری در اگلانتین این بود که «ما نمی‌خواهیم قهرمان بسازیم، چون خودمان قهرمان داریم.» اما متأسفانه این کار را هم ما کوتاهی کرده‌ایم.

 چقدر از تصاویر بازسازی شد؟
 تصاویری که مربوط به عملیات است، تماما تصاویر واقعی است. یک‌سری تصاویری است که بچه‌های تکاور دارند کنار دریا تمرین انجام می‌دهند که ما می‌خواستیم برویم تصویربرداری کنیم، بعد یک بزرگوار دیگری گفت که اینها را در بندر انزلی بازسازی کرده است و همانی بود که من می‌خواستم و او هم به ما داد. این راحت‌ترین‌شان بود، سخت‌ترینش پیدا کردن آرشیوها بود که خیلی طولانی شد؛ راضی کردن افراد به گشتن در سیستم‌های خانگی‌شان و زیرورو کردن فایل‌های تصویری. من باید مطمئن می‌شدم این قصه‌ای که من نوشته‌ام برای روند مستند، تصاویرش وجود دارد و اگر نیست بروم سراغ بازسازی. اما دیدم که تصاویر الحمدالله هست و با توجه به تصاویر و خاطرات آنها، قصه درمی‌آید.

 همین افرادی که زحمت کشیدند و همکاری کردند بعدا بازخورد دادند؟ چطور بود؟
 خیلی زیاد! خیلی خوشحال شدند و خوششان آمد و حتی شخص امیرسیاری بعد از پخش مستند، خیلی‌خیلی تشکر کردند از اینکه این کار و مأموریت که چندین سال بود انجام شده بود و کسی سراغش نمی‌‌آمد، داستانش گفته شده است. چه بچه‌های نیروی دریایی و چه بچه‌‌هایی که من ازشان مصاحبه گرفتم، بازخوردهایشان فوق‌العاده بود. یکی از بازخوردها را به شما بگویم شاید برایتان جالب باشد؛ تقریباً 2 سال بعد از اگلانتین، یک نفر به من پیام داد و گفت من به شما مدیون هستم. گفت من تکاور نیروی دریایی و مستقر در بندرعباس هستم. دو سال بود می‌رفتم خواستگاری و پدر دخترخانم مخالفت می‌کرد و می‌گفت من بچه‌ام را به یک آدم نظامی مخصوصاً نیروی دریایی نمی‌دهم. گفت ما همدیگر را می‌خواستیم ولی به هم نمی‌رسیدیم. وقتی پدر دخترخانم، خیلی اتفاقی اگلانتین را از تلویزیون دیده بود، بلافاصله به من زنگ زد و گفت: «اگر نیروی دریایی این است، همین الان پاشو بیا من دخترم را می‌دهم. من نمی‌دانستم که شماها اینقدر قهرمان هستید، نمی‌دانستم شما این کارها را برای این کشور انجام دادید.» گفت ما الان ازدواج کرده‌ایم و من همه را مدیون مستند شما هستم. من گریه کردم وقتی این پیام را به من داد. خانم‌های این بچه‌های تکاور نیروی دریایی هم پیام دادند به من. یکی می‌گفت من از زمانی که این مستند را دیدم، دیگر سرم را بالا می‌گیرم یا یکی می‌گفت من وقتی اگلانتین را دیدم، شوهرم دیگر برایم قهرمان است، دیگر بهش نمی‌گویم چقدر مأموریت می‌روی؛ قبلاً فقط شنیده بودم ولی نمی‌دانستم شوهرم چه کارهای بزرگی انجام می‌دهد.

  یعنی حتی نزدیک‌ترین افراد به این قهرمانان هم آن درک را نسبت به اهمیت و سختی کارشان نداشتند حالا دیگر بقیه جامعه بماند!
 دقیقاً همینطور است! مستند «منفی 38 درجه» هم وقتی که پخش شد، آن چند نفری که ماجرا را توضیح می‌دادند در مستند، با خانواده‌هایشان برای اکران مستند دعوت شده بودند. دختر یکی‌شان آمد، گریه می‌کرد؛ گفت که من می‌دانستم بابام کار مهمی می‌کند ولی نمی‌دانستم اینقدر قهرمان است، حالا یک‌جور دیگر به پدرم نگاه می‌کنم و یک‌جور دیگری دوستش دارم. این بازخوردها، حس خیلی خوبی است که من را واقعاً دلگرم می‌کند.
بازگویی بازخورد‌ها نسبت به یک مستند هم خودش موضوعیت دارد چون نشان می‌دهد که اگر یک مستندساز وارد موضوعات واقعاً مهمی بشود، گرچه سختی دارد اما وقتی کارش را به‌درستی بتواند انجام بدهد، چه تأثیرات مثبتی را از لحاظ اجتماعی خواهد دید. با روایت اینها، انتقادهایی که درباره عدم حضور جدی آدم‌ها در روایت پیشرفت می‌شود هم معنا پیدا می‌کند.
 پس یکی دیگر هم بگویم؛ مستند «خشاب‌های خالی» که اکران شده بود، پیشکسوت‌های کلاه‌سبز آمدند دیدند. از تیمسار «بیژن پارسا» هم دعوت کرده بودم برای اکران؛ ایشان از تکاورهای قدیمی ارتش است که صدام برای سر ایشان جایزه تعیین کرده بود در زمان جنگ. پخش مستند که تمام شد، دیدم که ایشان دارند گریه می‌کنند؛ خیلی احساساتی شده بودند. در ارتش الان دیگر به تیمسار می‌گویند امیر. گفتم امیر چی شده؟ چرا دارید گریه می‌کنید؟ گفت دستت درد نکند برایت خیلی دعا می‌کنم. گفتم من که کاری نکردم، کار را شما کردید که 8 سال جنگیدید، زمان انقلاب تلاش کردید و بعد از آن در کردستان و منطقه غرب بودید و تا دهه 80 شما درگیری داشتید آنجا. یک جمله خیلی اثرگذاری گفت به من که هروقت بهش فکر می‌کنم حس خاصی بهم دست می‌دهد. گفت: «من خیلی کارها کردم، خیلی جاها رفتم و جنگیدم، ولی تو کار ناتمام من را تمام کردی!» این یعنی چی؟ یعنی منِ مستندساز چقدر مسئولیت سنگینی روی دوشم هست. خیلی از ارتشی‌های بازنشسته، به اشکال مختلف و با واسطه فرزندانشان در فضای مجازی، خوشحالی‌شان را از پخش مستندهایم نشان داده‌اند و گفته‌اند اینها یک «روایتِ درست» از بچه‌های ارتش است.

  درست منظورشان چی است؟ طبیعی؟
 یعنی بدون تحریف. درست روایت شدن می‌دانید یعنی چی؟ یعنی تحقیق و پژوهش زیادی پشت اثر باشد. مثلاً من به خودم می‌گفتم الآن‌ داری پیش‌مرگان عرب را می‌سازی، خاطره کجا نوشته شده است؟ سندت کو؟ مدرک کو؟ من می‌رفتم می‌گشتم، تحقیق میدانی می‌کردم. مدارک ارتش را زیر و رو می‌کردم، کتاب‌ها را می‌خواندم تا نفر را پیدا کنم. یکی دیگر از ویژگی درست روایت کردن، قصه داشتن است. برخی فکر می‌کنند که مستند یعنی یک گزارش کش‌دار. مستند باید قصه داشته باشد نه اینکه شعار بدهد. ایده‌آل یک مستند آن است که به داستان نزدیک شود و ایده‌آل یک داستان این است که به مستند نزدیک باشد. متأسفانه بسیاری از کارهای ما قصه ندارد؛ نه در موضوع مادران شهدا، نه بحث طلاق، نه اعتیاد و... بچه‌ها قصه‌گویی را نمی‌شناسند. حتی وقتی که تحقیق هم درست انجام شده، می‌بینید مثلاً همه صد صفحه تحقیق و پژوهشی که انجام داده را در کار آورده است، در حالی که باید بگردد و از بین آن، یک داستان دربیاورد.

  من دوباره برگردم سر قضیه خانواده‌تان شما گفتید 30 سالتان بود 10-11 سال پیش می‌شود تقریباً سال 1390 که وارد این عرصه شدید 2 تا بچه کوچک هم داشتید. در این بازه چه طوری مدیریت کردید، فرزندان و کارتان را؟
 آن اوایل که فقط کلاس می‌رفتم و دخترم کوچک بود، می‌گذاشتمش مهد. اما کارم را هم که شروع کردم، دوباره کنار کارم، کلاس‌ها و کارگاه‌های مختلف می‌رفتم. خیلی‌ها می‌گفتند رفته‌ای دیگر، می‌گفتم خب باشد این یک کلاس پیشرفته‌تر است. مثلاً اگر فیلمنامه کوتاه رفته بودم، الان این فیلمنامه سینمایی است و من قصه نیاز دارم و باید یاد بگیرم. یا تصویربرداری واقعاً برای یک خانم نیاز نیست، ولی من می‌‌‌رفتم که قاب‌ها را بشناسم، کار با دوربین را بشناسم که بتوانم روی تصویربرداری کار خودم مسلط باشم. بعضی‌ وقت‌ها می‌شد دخترم را هم می‌بردم.
دخترم مریض بود، آلرژی داشت و نمی‌شد مدام گذاشتش مهد. چون خودم کارگردان و تهیه‌کننده بودم، می‌بردمش سرِ کار، کنار خودم می‌نشاندمش و خودش هم یک گوشه می‌نشست نقاشی می‌کرد، خوراکی می‌خورد، بازی می‌کرد و می‌دانست باید ساکت باشد. کم‌کم که بچه‌ها بزرگ‌تر شدند و من به‌خاطر کارم می‌رفتم شهرستان برای تصویربرداری می‌رفتم جهرم، گرگان، شیراز، اصفهان- خب بچه‌ها را نمی‌توانستم ببرم. همسرم هم چون نظامی بود، مأموریت می‌رفت. یک وقت‌هایی برنامه‌ریزی می‌کردیم که ایشان مأموریت است، من خانه باشم و وقتی او خانه است، من مأموریت‌هایم را بروم. بچه‌ها مستقل شده بودند و بزرگه حواسش به کوچیکه بود. موقعی هم که نبودم، چون بچه‌ها درس داشتند، غذایشان را از قبل آماده می‌کردم در فریزر می‌گذاشتم و فقط لازم بود گرم بکنند و این باعث می‌شد به ایشان فشار نیاید.
 من هم 3-4 روز یا نهایت 5 روز بود سفرم، وقتی برمی‌گشتم حتماً می‌بردمشان بیرون. یعنی می‌فهمیدند که مادرمان درست است 4-5 روز نبوده است ولی الان من را دارد می‌برد بیرون و خودش حواسش است به تنهایی ما. برایشان جا افتاده بود که بالاخره این مادر من است و کارش را دوست دارد. خیلی وقت‌ها که خودشان نیاز به حمایت داشتند و من و همسرم مایه می‌گذاشتیم برایشان، متوجه می‌شدند که تا کجاها آنها را کلاس می‌بریم. برایشان جا انداخته بودیم؛ می‌گفتم: «مامان، زمانی تو نیاز‌داری و من کنارت هستم و حمایتت می‌کنم، زمانی هم من نیاز دارم و تو دختر من هستی و از من حمایت می‌کنی.» همسرم گاهی مأموریت‌های طولانی 2-3 ماهه می‌رود، می‌دانیم که در کنار هم باید حواسمان باشد، هوای همدیگر را داشته باشیم. خلاصه خانواده‌ای هستیم که همه‌مان می‌دانیم باید حواسمان باشد که هرکداممان می‌رویم مأموریت، بقیه پشتیبانی کنند.

 خودشان هم از محتوای کار شما تأثیر گرفته‌اند؟ چون کار شما فرهنگی است، به‌طور غیر مستقیم هم روی فضای خانواده و به‌خصوص کودک تأثیر می‌گذارد دیگر.
 بله! دختر کوچک‌ترم که کلا عاشق کار من است. عاشق هنر و سینما شده است. هردو همه کارها را رصد می‌کنند و هر دوتای‌شان با همین سن 12 و 18 سالی که دارند، در کنار درسشان وارد کار فرهنگی و رسانه‌ای شده‌اند. به‌طور بسیار جدی و کاملاً مستقل، خارج از منزل در گروه‌های بسیار بزرگ فرهنگی وارد شده‌اند و کار رسانه‌ای انجام می‌دهند. در همین قضایای سال 1401، کار فرهنگی می‌کردند؛ من استرس داشتم و نگرانشان بودم ولی آنها دلشان خیلی قرص بود و من تازه متوجه شدم که چقدر کار من اثر داشته است که آنها این حوزه را جدی بگیرند و خطر بکنند؛ کار من اینها را کشانده به سمتی که من هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم آنها واردش بشوند. هیچ‌وقت مستقیم نگفتم به ایشان که بچه‌ها شما به این سمت بروید و می‌توانید چنین فعالیت‌های مهمی بکنید، این را در زندگی‌مان دیده‌اند و در ناخودآگاهشان رفته است.

 فکر می‌کنم در آثارتان هم پرداختن به مسأله خانواده مهم بوده است؛ چون هم در «اگلانتین» و صحبت‌های احساسی ناخدای کشتی درباره دوری از خانواده و دخترش و هم در «منفی 38 درجه» در بحث مأموریت ناگهانی آنها در تعطیلات عید و نگرانی‌ها برای تکاوری که تازه عقد کرده بود، ما مدام این اشاره‌ به خانواده را می‌بینیم.
 همیشه دغدغه‌ خانواده را داشته‌ام؛ بالاخره نظامی‌هایی که در عملیات‌ها و مأموریت‌های سنگین شرکت می‌کنند، تا وقتی که خانواده‌ای نباشد که آنها را حمایت بکند و اطمینان خاطر به آنها بدهد که من مراقب زندگی و فرزندان هستم، نمی‌توانند سختی‌ها را با موفقیت بگذرانند. حتی همیشه دلم می‌خواسته که به‌طور تخصصی زندگی یک خانواده ارتشی را در نبود همسرش نشان بدهم، سختی‌ها و نگرانی‌هایی که دارند؛ اما متأسفانه اسپانسرها چندان تمایلی نداشته‌اند. برای همین هم سعی کرده‌ام در آثارم به این مسأله اشاره کنم که کسانی که در این عملیات‌های سخت جانشان را کف دست می‌گیرند، عزیزی دارند که نگرانشان هست و آنها هم آرزوی بازگشت به آغوش خانواده را دارند، ولی باز هم برای کشورشان این فداکاری‌ها را انجام می‌دهند.

جستجو
آرشیو تاریخی