مادران میدان جمهوریت

روایتی از تلاش‌های جمعی و میدانی مادران سبزواری در عرصه‌های اجتماعی و سیاسی

مریم برزویی

نویسنده

چراغ اول!
10-15 روز مانده بود به انتخابات که دست به زانو گرفتیم و یک یا علی گفتیم و از جایمان بلند شدیم. باری روی دوش‌مان احساس می‌کردیم و باید با هم به مقصد می‌رساندیم.خانم عباسی می‌گفت:«امسال شرایط انتخاب با سال‌های قبل فرق می‌کنه. پس شیوه دعوت ما هم باید فرق کنه. این دفعه باید یک جور دیگه بریم برای دعوت مردم.»
می دانستیم باید مدل ورودمان فرق کند اما اولش خیلی نمی‌دانستیم باید چه کار کنیم.
خانم معراجی می‌گفت:«بهتره دست دست نکنیم و یک کانال راه بیندازیم برای شروع و از شیوه دعوت مردم به انتخابات حرف بزنیم. تا خدا بقیه راه رو نشونمون بده.» حق با خانم معراجی بود. کانال مادران میدان که متولد شد و کار پا گرفت، کم کم مسیر برایمان روشن شد.
هر روز تلاش می‌کردیم با مطالعه منابع مختلف، از جمله کتاب و سایت و مراجعه به سخنرانی‌های استادان، مطالبی را گردآوری و با هشتگ‌های مرتبط داخل کانال بارگذاری کنیم. هشتگ‌هایی مثل: من رأی می‌دهم، شبهه، دستاورد، چرا رأی بدهیم، انتخاب درست و.... هرکدام از این مطالب هم در قالب‌های متنوعی مثل عکس‌نوشته، پادکست، روایت، فایل کوتاه متنی و... در اختیار مخاطبان قرار می‌گرفت.
یک شب یکی از خانم‌ها برای نماز توی یک روستا توقف کرده بود و این توقف شده بود بهانه گفت‌و‌گویش با مردم سر انتخابات. وقتی از تجربه ارتباط و گفت‌و‌گویش با مردم حرف می‌زد و می‌گفت:«بچه‌ها من امشب برای اولین بار چشم تو چشم با مردم در مورد اهمیت انتخابات حرف زدم. حرف‌هامو شنیدن. شک و شبهه‌های دلشونو ریختن بیرون و دلم روشن شد به ادامه این کار.» راستش کار او دل ما را هم روشن کرده بود و کم کم داشت مسیر تازه‌ای برای دعوت مردم توی ذهن‌مان جان می‌گرفت.
فردای آن روز دست به کار شدیم و یک گروه دست و پا کردیم. اسمش هم  شد گروه هماهنگی انتخابات.
روزهای اول از اهمیت حضور در انتخابات و دعوت مردم به شرکت در انتخابات می‌گفتیم. کم کم بچه‌ها وارد گود شدند. هر روز عده‌ای به نقاط مختلف شهر می‌رفتند و پای صحبت مردم می‌نشستند. بعد هم نقل خاطرات‌شان را توی گروه می‌آوردند و بقیه را تشویق به میدان رفتن می‌کردند.طاهره می‌گفت:«دیشب رفته بودیم محله امامزاده اولش مردم تحویل‌مون نمی‌گرفتند. می‌گفتن از طرف فلان کاندیدا اومدین، پول گرفتین. چند دقیقه‌ای که حرف می‌زدیم و از خودمون و دغدغه‌هامون می‌گفتیم دلشون نرم می‌شد و می‌نشستن به درد دل‌.»
فاطمه می‌گفت:«وقتی پای درد دل‌شان نشستیم، فهمیدیم مردم چه قدر دلشون می‌تپه برای انقلاب، ولی از شرایط اقتصادی گله دارن و این شده بهانه نیومدن پای صندوق.»
دوست دیگرمان از هیاهوی رسانه‌های بیگانه وسط فکر و ذهن مردم می‌گفت. وقتی به چشم دیده بود که چه جوری سمپاشی دشمن ذهن مردم را نسبت به نظام خراب کرده بود. او هم به همراه دوستانش تلاش کرده بود تا قدری این سم‌ها را بشوید.حالا گروه مادران میدان انتخابات شده بود محفل این گپ و گفت‌ها و گذاشتن قرار و مدارهای دوستان.صبح اول هر روز، قول و قرارها ردیف می‌شد و هرکس گروهش را برمی‌داشت و می‌زدند به دل کوچه، خیابان، مسجد، امامزاده و پارک‌های شهر.آخر شب هم روایت دیدار‌ها و گفت‌و‌گوها را جمع می‌کردیم و می‌گذاشتیم توی کانال مادران میدان انتخابات و از کانال به هرجا که دستمان می‌رسید. رفتن روایت‌ها روی گروه‌های مختلف داشت کار خودش را می‌کرد. حالا دیگر جمع کوچک شهرمان روز به روز داشت بزرگ‌تر می‌شد.
یک روز صبح که پیام‌های ارسالی به کانال را نگاه می‌کردیم، خانمی از قزوین پیام داده بود و نوشته بود:«من دیروز به همراه خانومای محله‌مون رفتیم برای روشنگری و با مردم در مورد انتخابات صحبت کردیم.» بعد هم مو به مو روایتش را نوشته بود و همراه عکس برایمان فرستاده بود.هر روز که می‌گذشت، طول و عرض مادران میدان داشت بیشتر کش می‌آمد.افرادی از شهرهای مختلف ایران به جمع‌مان اضافه می‌شدند و برای حضور در جمع مادران روشنگر توی شهر و روستا و محله خودشان اعلام آمادگی می‌کردند.وقتش رسیده بود که این کار گسترده را سر و سامان بدهیم و دستی به سر و رویش بکشیم.اولین آجرهای گروه مادران میدان کشوری را دانه دانه گذاشتیم. افرادی از سراسر کشور عضو گروه شدند. مناطق مختلف تهران، اصفهان، قم، بوشهر، کرمان، مشهد و...
حالا هر روز توی این گروه کوچک جمع می‌شدیم و طرح‌ها را می‌گذاشتیم روی میز. محور اصلی، گفت‌و‌گوی چهره به چهره با مردم بود. هر شهر بنا بر شرایط منطقه و بوم خودش یک شکل و شمایلی برایش اجرا می‌کرد.یکی برنامه را توی پارک می‌گرفت. یکی سر صحبت را با مغازه‌داران محله باز می‌کرد. یک شهر توی کوچه‌ها راه می‌افتاد. یکی پرسشنامه طراحی می‌کرد و با صحبت در مورد سؤال‌ها و جواب‌ها سعی در انتقال حرف‌هایش داشت.
هر شب هم گزارش‌ها از شهرهای مختلف به گروه مادران میدان سرازیر می‌شد. بعد هم دستی به سر و رویش می‌کشیدیم و روانه کانال مادران میدان می‌کردیم. کانالی که دیگر فقط متعلق به سبزوار نبود و سفره‌اش را آن قدر باز کرده بود که آدم‌هایی از کل کشور دورش نشسته بودند و هر شب جمهوریت را برای خودشان و مردم مرور می‌کردند و از چشیدن طعم و مزه‌اش سر کیف می‌آمدند.
جایی برای همه!
فعالیت‌های روشنگرانه مادران میدان اما به همین راحتی‌ها هم نبود. در پس شیرینی‌ها، سختی‌ها و فراز و نشیب‌های بسیاری هم داشت.
اغلب افراد حاضر در برنامه‌های روشنگری، مادر بودند. مادری با دو، سه، چهار و حتی پنج فرزند؛ مادری که وظیفه مادری، همسری و خانه روی دوش‌اش بود. این جا هم مادرها به فکر چاره افتاده‌اند. مراقبت شیفتی از فرزندان یکدیگر، اعلام آمادگی گروه‌هایی از مادران برای نگهداری از فرزندان مادران روشنگر، پخت غذا، کمک به انجام امور منزل و... جلوه‌هایی از تسهیل مسیر حرکت برای مادران بود.
قرار دادن این دست روایت‌های همدلانه نیز خودش سبب شده بود، افرادی که به خاطر فرزند و امور خانه، توان حضور در میدان را به چشم نمی‌دیدند، الگو بگیرند و وارد عرصه روشنگری شوند.
قالب‌های کمک به مسیر روشنگری هم البته محدود به صرف حضور بیرونی نبود. آن‌هایی که به هر دلیلی امکان حضور میدانی نداشتند‌، برگزاری حلقه‌های دعا و مناجات برای حضور حداکثری مردم در انتخابات و همچنین فعالیت‌های مجازی را عهده‌دار شدند.
روزها می‌گذشت و داشتیم به روز موعد نزدیک می‌شدیم. درست یک روز مانده به انتخابات که سکوت و عدم تبلیغ کاندیداها اعلام شد، دست به کار تازه‌ای زدیم. نذری سیاسی! اطلاعیه‌اش را با مشورت اعضای میدان آماده کردیم و روی کانال گذاشتیم. حالا مادران با ظرف‌های نذری، حامل پیام دعوت برای شرکت مردم در انتخابات شده بودند.
شله زرد، آش، سوپ، کیک، حلوا و... هرکدام از در خانه مادری توی یک نقطه از کشور، با شعار «من رأی می‌دهم» و «در انتخابات شرکت می‌کنم»، روانه خانه در و همسایه می‌شد.
انگار مادران میدان با این کار یک فصل جدید توی نذری دادن باز کرده بودند. نذری از جنس سیاسی!
روز انتخابات هم بیکار ننشستیم و همزمان با اعلام هشتگ کار درست از طرف کانال‌های مجازی سایت رهبری، تصاویر مادران و فرزندان‌شان به همراه مهر توی شناسنامه را در کانال مادران میدان منتشر می‌کردیم که این کار سبب ایجاد شور و نشاط و انگیزه در روز انتخابات شده بود.با اتمام انتخابات پرونده کانال مادران میدان انتخابات بسته شد. اما این به معنای پایان راه نبود. حالا یک ظرفیت اجتماعی و یک مسیر تازه برای حضور در میان مردم در کشاکش حوادث مهم کشور پیدا کرده بودیم.
 چراغ دوم؛ زباله‌های تمیز!
«مدتی قبل، از طریق رسانه‌ها از موضوع کمبود غذای دام در کشور باخبر شدیم. همین کافی بود برای اینکه پویش جمع‌آوری «خشکاله» را در گروه مادران میدان راه‌اندازی کنیم. به‌ این‌ ترتیب که قرار گذاشتیم دیگر پوست میوه‌های مصرفی در خانه را دور نریزیم.
با تفکیک زباله‌های خشک و تر، این پوست میوه‌ها را خشک می‌کردیم و از طریق میوه‌فروشان محله‌هایمان یا طرق دیگر، دست دامداران می‌رساندیم تا به‌عنوان غذای دام استفاده کنند. حرکت کوچکی که ما در سبزوار شروع کردیم، بتدریج در شهرهای دیگر هم شروع شد و خوشبختانه اتفاقات خوبی رقم زد. در برخی شهرها با توجه به محدودیت خانه‌های آپارتمانی، مساجد محله‌ها پای کار آمدند و فضایی را برای خشک کردن پوست میوه‌ها اختصاص دادند. بعد از مدتی، این کار را به یک گروه تخصصی در حوزه محیط زیست واگذار کردیم که آنها هنوز هم این طرح را ادامه می‌دهند. حرکتی که در دل اهداف کوتاه‌مدت و بلندمدت خود سبب شد هم مردم و بویژه زنان به‌عنوان مدیران خانه، به تفکیک زباله مبدأ روی بیاورند و هم سبب تأمین غذای دام‌های محلی اطراف مناطق مختلف شد و فضای همدلی و دغدغه‌مندی در سراسر کشور نسبت به این مسأله به‌وجود آمد.

چراغ سوم؛فصل همدلی
درست چند ماه بعد از پویش خشکاله‌ها و در بحبوحه بیماری کرونا، سخنرانی رهبری مبنی بر راه‌اندازی نهضت‌های احسان مؤمنانه برای کمک به حل بحران کرونا، دوباره ما را به میدان کشاند؛ میدانی که این بار جنس‌اش همدلی با مادران و خانواده‌های درگیر کرونا بود. بدین ترتیب موضوع را با شورای مادران میدان مطرح کردیم و کار شروع شد.
بیماران در نقاط مختلف کشور از طریق تیم‌های مادران میدان، شناسایی می‌شدند. سپس متناسب با شرایط خانواده توسط مادران هر محله غذا طبخ و دراختیار بیماران قرار می‌گرفت. اما کار مادران میدان فقط پخت و رساندن غذا نبود چون رسالتی شبیه خیریه در این موضوع برای خودش تعریف نکرده بود.
علاوه بر تهیه غذا، ارتباط با مادران بیمار در هر خانه، گفت‌و‌گو و همدلی، قرار دادن بسته‌های دعا و کتاب کنار غذا، تهیه غذا ویژه کودکانی که خانواده‌هایشان در خانه درگیر بیماری بودند نیز از دیگر برنامه‌های مادران میدان بود.
ابتدا کار را بدون هیچ بودجه و صرفاً بر پایه کمک‌های مادران هر محله شروع کردیم. اما وقتی روزانه روایت‌های این همدلی روی کانال می‌رفت، خیرینی از شهرهای مختلف کشور دست به جیب برای شرکت توی این کار می‌آمدند. از سیب‌های یک باغدار دماوندی، تا کیسه‌های برنج کشاورز شمالی و اهدای چندین کیلو گندم و جو خیر خراسانی. علاوه بر مواد خوراکی مقادیر زیادی کمک نقدی و فرهنگی از جمله کتاب و هدایا برای بیماران نیز به دستمان می‌رسید.
در کنار این کمک‌ها، افراد بیمار نیز که بعد از طی دوره بیماری بهبود پیدا می‌کردند برای امتداد این نهضت خودشان نیز وارد گود می‌شدند.
بیماری کم کم داشت فروکش می‌کرد. تعداد بیمارها کم می‌شد و کار سبک تر. تصمیم گرفتیم به جای پایان این نهضت همدلانه و مؤمنانه شکل دیگری برایش تعریف کنیم. تبلیغ نهضت به شکل محلی و فامیلی که  شد امتداد نهضت بزرگ احسان مادرانه.
در این شیوه طی یک اطلاعیه از همه اعضای کانال خواستیم هر کدام خودشان یک عضو نهضت شوند و با شناسایی بیماران در میان قوم و خویش و در و همسایه، نهضت را ادامه دهند. حالا دیگر گزارش‌های توی کانال رنگ و بوی جدیدی گرفته بود. هر مادر یک عضو فعال نهضت شده بود و روایت همدلی‌اش با اعضای فامیل و اهل محل را برایمان می‌فرستاد.
این‌ها گوشه‌ای از فعالیت‌های گروه مادران میدان بود؛ گروهی که تلاش می‌کند تا به قدر توان خود نقشی از الگوی سوم زن مسلمان ایرانی را در میانه میدان به تصویر بکشد.

جستجو
آرشیو تاریخی