چند خرده روایت از «چوکان حُمینی»

بچه‌های زرآباد

 علیرضا میرشکار

نویسنده

 

  همانند یک قرارگاه جنگی، محوطه با دیوارهای بلوکی و سیم‌خاردار احاطه‌ شده بود و سه کانکس بزرگ هم در وسط محوطه قرار داشت. یک سوله بزرگ هم درست در مقابل درب ورودی بیشتر از همه به چشم می‌آمد که بالای آن‌، روی پارچه‌ای جمله‌ای از امام خمینی(ره) نوشته‌ شده بود «این جوانان جهادگرند که بذر انقلاب را در دل هر روستایی می‌کارند.» کمی پایین‌تر از آن جمله هم، در قسمت راست درب بزرگ سوله که فقط ضدزنگ به آن زده بودند، نقل‌ قولی از شهید جواد خیابانیان نوشته‌ شده بود که «جهاد سازندگی زرآباد پدر و مادر مردم زرآباد است.»
  تیپ همه بچه‌های جهاد سازندگی تا مدت‌ها فقط یک پیراهن و شلوار معمولی، یا لباس محلی و کفش کتانی ساده بود که در زمستان‌ها یک اورکت سبزرنگ هم به آن اضافه می‌شد. آنها بدون توجه به اینکه ممکن است لباسشان خاکی شود، روی زمین در کنار روستاییان می‌نشستند و به درد دل آنها گوش می‌دادند و حداقل گوش شنوایی برای شنیدن مشکلات آنها با آن‌ همه محرومیت در روستاها بودند. چرا که سادگی، خلوص، یکرنگی و همدلی اعضای جهاد سیستان و بلوچستان از جمله ویژگی‌هایی بودند که سبب شده بود تا روستاییان آنها را از جنس خودشان بدانند و با اعتماد به جهادگران به ‌راحتی با آنها ارتباط برقرار کنند.
  نه تنها در زرآباد بلکه در ابتدای تشکیل جهاد در کل استان هم خبری از حقوق به صورت رسمی به بچه‌های جهاد نبوده و تنها وجه پرداختی به صورت کمک هزینه سفر به خانه یا لباس و خوراک آن هم در ازای فاکتور بوده و دخل‌وخرج زندگی با پول توجیبی خودشان بوده است؛ اما باز هم برای کم کردن هزینه جهاد تا جایی که امکان داشته صرفه‌جویی می‌کرده‌اند، مثل استفاده از شلوارهای سربازی خاکی رنگ ساده که علاوه بر چندجیبه و ارزان بودن، نیاز به اتو هم نداشته است.
  اهالی زرآباد از دور و نزدیک، پیاده و سواره کیسه‌های بزرگ و سنگین گندم را به همراه خود آورده بودند تا در اتاقک کنار درب ورودی جهاد به وسیله آسیاب نسبتاً بزرگی که بچه‌های جهاد راه‌اندازی کرده بودند برای خودشان آرد تهیه کنند تا مجبور نباشند آسیاب‌های کوچک دستی را با دست بچرخانند و گندم‌ها را مشت مشت به داخل آن بریزند تا آرد تهیه شود.
   وقتی برق نباشد به طبع خبری از یخچال حتی از نوع نفتی برقی آن هم نیست که بتوانند بچه‌های جهاد در آن گوشت نگهداری کنند برای همین عمده غذای بچه‌های جهاد به خوراک ­لوبیا یعنی پلو آن هم از نوع برنج تایلندی به همراه مخلوطی از رب، گوجه، سیب­ زمینی، پیاز و لوبیا محدود می­ شد؛ مگر اینکه تن­ ماهی یا شیرماهی می­ خریدند یا گوشت نذری و قربانی که اهالی برای آن­ها می ­آوردند که آن را هم به خاطر گرما و احتمال فاسد شدن باید همان روز می­ خوردند.
   محمد فدایی یک روز کامل برای تهیه وسایل مورد نیاز آن ساختمان پنج طبقه جهادسازندگی کشور در حوالی میدان انقلاب بالا و پایین رفت ولی وقتی نتیجه‌ای نگرفت روز بعد در حالی که لباس بلوچی به تن و همانند مردم زرآباد سواس پایش کرد دوباره به آنجا و مستقیم به طبقه چهارم رفت و بدون توجه به منشی وارد دفتر آقای علی­ اکبر ناطق نوری نماینده امام خمینی(ره) در جهاد سازندگی شد. ناطق نوری هم که با دیدن یک نفر با لباس بلوچی شوکه می ­شود و از شدت تعجب ناخودآگاه از روی صندلی‌اش بلند می ­شود پس از شنیدن حرف­هایش، با دعوت عباس آخوندی به اتاق، پیگیری درخواست­ های محمد فدایی را به او می­ سپارد تا سریعاً انجام شود.
یک میز، صندلی و البته یک کمد فلزی همه وسایل دفتر کارم بود. دیوارهای بتنی، گرمای اتاق را دوچندان می‌کرد. کولر وجود خارجی نداشت و فقط یک پنکه بود که روی میز داخل اتاق قرار داشت که البته آن هم به علت نبود برق بلااستفاده بود. برای همین ترجیح دادم زیر سایه درختان باغ بنشینم.
 به دلیل محرومیت زیاد در منطقه جهاد هیچ خدمتی را از مردم زرآباد دریغ نمی‌کرد، البته که این شرایط سخت زندگی در زرآباد برای بچه‌های جهاد هم وجود داشت که برای خیلی‌ها قابل تحمل نبود. به همین علت محمد فدایی هر فردی را که فکر می کرد می‌تواند گرهی از مشکلات مردم منطقه باز کند همیشه با استفاده از تاریکی شب او را از مسیر نیکشهر و چاهان به زرآباد می‌آورد تا متوجه شرایط سخت منطقه نشود. از طرفی فرد تازه ‌وارد زمانی که صبح در بالای پشت‌بام ساختمان جهاد، از خواب بیدار می‌شد با استشمام هوای لطیف صبحگاهی زرآباد و مشاهده جنگل‌های سرسبز کهور اطراف ساختمان از منطقه خوشش می‌آمد. البته اگر خوشش هم نمی‌آمد به دلیل نابلدی راه و نبود وسیله نقلیه مجبور بود برای خروج از زرآباد و بازگشت به جایی که از آن آمده منتظر بچه‌های جهاد بماند که همین مدت انتظار و البته حضور در جمع صمیمی بچه‌های جهاد کافی بود که نظرش تغییر کند و در منطقه بماند.
 محمد فدایی در دیدار با نیازخان درخواست خود را مبنی بر فرستادن یکی دو نفر برای نگهبانی از وسایل مطرح می‌کند. نیاز‌خان هم برای اطمینان‌خاطر دادن به محمد فدایی می‌گوید روی یک کاغذ بنویس یک بار تریلی طلا در رودخانه بندینی تحویل نیازخان شده است. در نهایت یک نفر را با محمد فدایی همراه می‌کند تا طبق سنت قدیمی منطقه، دور تریلی را با برگ‌های خرما صاف کند که اگر کسی به سمت تریلی برود و قصد برداشتن چیزی از داخل آن را داشته باشد از روی ردپاهایش توسط افرادی که رد‌زنی بلد هستند او را بشناسند؛ چون ردزن‌ها تبحر تشخیص ردپای هر فرد را داخل منطقه داشتند.
در آن بیابان غرق در ظلمات و تاریکی پیش روی ما، روشنایی جهاد سازندگی زرآباد از بلندی بعد از رودخانه بندینی سوسو می‌زد و می‌درخشید. هر چند آن روشنایی در مقابل آن همه تاریکی بسیار ناچیز بود ولی راه درست را برای رسیدن به مقصد به ما نشان می‌داد درست همانند جهاد سازندگی زرآباد که در آن منطقه دورافتاده چراغ راهی برای توسعه، پیشرفت و آبادانی بود.
  یونیماگ عصای دست بچه‌های جهاد زرآباد در زمان طغیان رودخانه‌ها بود چون با طراحی فوق‌العاده‌اش به راحتی در آب حرکت می­ کرد و به هیچ وجه داخل
ماسه ­بادی فرو نمی ­رفت. یونیماگ هر امر نشدنی را برای بچه­ های جهاد به شدنی تبدیل کرده بود حتی بچه ­های جهاد با یونیماگ برای اولین بار به بالای ماسه
­بادی­‌های درک می ­روند؛ چون در واقع هیچ ماشینی توانایی بالا رفتن از آن­ها را نداشته است و وقتی به خانه برمی­‌گردند برای خانواده‌هایشان از این سفر تعریف می‌کنند و به آن­ها می­ گویند که به درک رفته ­اند.
 مردم منطقه، افراد غیربلوچ از جمله نیروهای پاسگاه را گجر به معنی قجر یا همان قاجار صدا می کردند؛ اما بچه‌های جهاد سازندگی را به عنوان بچه­ های خمینی یا به قول خودشان «چوکان حمینی» می­‌شناختند و جالب‌­تر این­که اگر شکایتی از پاسگاه داشتند آن را نزد جهاد می‌آورند چون درب جهاد به روی اهالی همیشه باز بود و همچنین اهالی جهاد را دوست داشتند و آن را خانه خودشان می­ دانستند که البته این دوست داشتن هم دوطرفه بود.
 برای اینکه زنگ آغاز سال تحصیلی مدرسه راهنمایی، اولین بار در مهرماه 1368 در زرآباد نواخته شود، حسینی با هماهنگی جهاد استان در نامه‌ای به آموزش ‌و پرورش تعهد داده بود که جهاد زرآباد تمام هزینه‌های مدرسه، دانش‌آموزان و حتی اسکان معلمان را برعهده بگیرد. در واقع حسینی با تمام توان به دنبال تحقق راه‌اندازی مدرسه از طریق بکارگیری امکانات جهاد سازندگی بود تا زمینه پیشرفت در حوزه آموزش منطقه ایجاد شود که البته بیشتر شبیه به یک جهش آموزشی در آنجا بود.
خوش‌ترین لحظات دانش‌آموزان زرآباد زمان اردو بود و به هیچ وجه مقصد و وسیله نقلیه مهم نبود؛ حتی زمانی­ که در سفر به چابهار، پشت کامیون و خاور می­‌نشستند نهایت لذت را می‌­بردند چون جهاد علاوه بر گشت ­و ­گذار در دریا و بازار چابهار از آن­ها به عنوان میهمان رسمی در چابهار پذیرایی می‌کرد. از طرفی به علت نبود جریان برق سراسری در زرآباد، شرایط نگهداری بستنی فراهم نبود، برای همین خوردن بستنی و همینطور نوشابه پای ثابت تمام اردوها بود.
 نصب مخازن برای اهالی سورو تبدیل به یک آرزو شده بود. برای همین در محل اجرای پروژه، سه گوسفند قربانی کرده بودند. جرثقیل‌ها بچه‌های جهاد را ناامید کرده بود، یک سر سیم بوکسل را به مخزن آب و سر دیگر آن را به بولدوزر وصل کردند. با افزایش توان جرثقیل­‌ها به کمک بولدوزر و در عین حال دعای مردمی که با چشمانشان مخزن را به سمت بالا هدایت می ­کردند، بالاخره مخزن در محل مورد نظر قرار گرفت. پایه‌های مخزن که روی زمین ثابت شد بار سنگینی از روی
بچه­‌های جهاد برداشته شد. بچه­‌های جهاد و مردم، قدرت توکل به خداوند را از نزدیک با چشمان خود دیدند همه از شدت خوشحالی به هوا پریدند و این بار برخلاف مخزن آن­ها روی زمین نبودند.
 برخلاف من که مجبور به فعالیت در دفتر جهاد بودم، حسینی مدام در روستاها حضور داشت و از طرفی با وجود مسئولیت جهاد زرآباد، خلق‌وخوی پشت میزنشینی نداشت؛ حتی بیشتر نامه‌هایش را به جای میز کار روی کاپوت پاترول زرد امضا می‌کرد. خیلی منتظر رسیدن بودجه از استان نمی‌ماند تا پروژه‌ای در زرآباد اتفاق بیفتد، در واقع با همان ابزاری که در اختیار داشت یکسری اقدامات اولیه و ضربتی را تا موقع رسیدن اعتبار انجام می‌داد تا مشکل و گرفتاری مردم به صورت موقت حل شود تا بعداً با تصویب بودجه آن را به صورت کامل حل کند.
  حاج‌احمد یگانه‌ مقدم اهل کاشان، بسیار باهوش و باسواد بود. بعد از اینکه محمد فدایی در اردیبهشت سال 1360 از جهاد زرآباد رفت، حاج‌احمد تا بهمن 1361 مسئول جهاد زرآباد بود. باهوش به این علت که به زبان بلوچی ظرف چند ماه حضور در منطقه مسلط شده بود و درست مثل اهالی زرآباد صحبت می‌کرد. با پوشیدن یک دست لباس بلوچی و همچنین با بستن شال بلوچی دور سرش بعلاوه لهجه بلوچی، هرکس او را می‌دید تصور می‌کرد حاج‌احمد واقعاً بلوچ اهل زرآباد است.
مردم عادی و ریش‌سفیدها با شنیدن صحبت‌های قاچاقچی‌ها به دفتر جهاد مراجعه می‌کنند و با ابراز دوستی و علاقه‌شان به حاج‌احمد، به او هشدار می‌دهند که از زرآباد برود چون یک عده ممکن است به جان بچه‌های جهاد سوء قصد کنند. ولی حاج‌احمد با وجود تنها بودن در دفتر جهاد زرآباد به علت مرخصی سایر اعضای جهاد، در حالیکه فقط 21 سال داشته است با شجاعت تمام در جواب آنها می‌گوید: خدا یک بار به من جان داده و یک بار هم آن را می‌گیرد، هرچه می‌خواهد بشود بشود من از هیچ‌کس ترس و واهمه‌ای ندارم.
 دو هفته از حمله سارقین به جهاد گذشته بود و حاج احمد پس از گذراندن دوره درمان مجروحیت پاهایش در زاهدان به زرآباد برگشته بود. خبر بازگشت او زمانی در کل منطقه پخش شد. دسته­ دسته اهالی زرآباد از روستاهای مختلف برای عیادت او به دفتر جهاد آمدند و با در آغوش گرفتنش به زبان بلوچی به او می­ گفتند «واجا احمد، پِهِل کن» به معنی برادر احمد حلال کن.
  کاشت گندم در منطقه آن­چنان مرسوم نبود ولی به صورت محدود کشت می شد که نشانه­ های آن هم در زرآباد صدای فریاد کشاورزان بر سرگاوهای خیره ­سری بود که با حرکت شلاق در هوا هم تکان نمی­ خوردند و درنتیجه کشاورزان با صرف وقت از صبح تا شب تنها می­ توانستند یک زمین کوچک را با گاوآهن شخم بزنند. جهاد با ارتقای ادوات کشاورزی از جمله با تراکتورهایی که در سال 1359 به زرآباد ­آورد، ­ در کمترین زمان تمامی زمین‌های قابل کشت منطقه را آماده برای زراعت کرد.
  حمید پارویی حتی مسئول پیگیری نامه‌های اداری اهالی در زاهدان هم بود. برای مثال افرادی در زرآباد بودند که تا آن زمان هنوز شناسنامه نداشتند؛ به همین علت حسینی با تأیید بزرگان هر قوم و روستا و همچنین پاسگاه، نامه معرفی افراد بی‌شناسنامه را به او برای بردن به ثبت احوال می‌داد تا آنها صاحب شناسنامه شوند.
گاهی اوقات هم که اهالی زرآباد برای درمان به زاهدان می‌رفتند حمید پارویی آنها را راهنمایی می‌کرد و در برخی مواقع همراه آنها می‌رفت چون مردم زرآباد تنها ارگانی که دیده بودند جهاد بود و با ارگان‌های دیگر آشنا نبودند.
نامه مهم دیگری هم که حمید پارویی بعد از پیگیری مدرسه دنبال می‌کند ایجاد دکل صدا و سیما در زرآباد بود که بالاخره تلاش‌هایشان جواب می‌دهد و در قسمت پشتی اداری جهاد دکل را نصب می‌کنند که با توجه به سیستم دستی تغییر شبکه‌ها، کنترل آن را در اختیار نگهبان جهاد قرار می‌دهند و با پخش برنامه‌های تلویزیون ایران برای اولین بار شوق دیدن مسابقه فوتبال در مردم زرآباد در آن زمان ایجاد می‌شود. البته برای پخش تصاویر صدا و سیما قبل از نصب دکل تلویزیون، با استفاده از موتور برق نیروگاه قدیمی به جا مانده از زمان قبل انقلاب زیرساخت برق زرآباد تا حدود زیادی ایجاد شده بود.
  بهمن ­ماه تولد دوباره مردم زرآباد هم به ­حساب می ­آمد؛ چون اولین بار جهاد در بهمن 1358 برای آبادانی پا به زرآباد گذاشته بود و در واقع این جشن تولد را هر سال پدر و مادر برای فرزندانشان بهتر و باشکوه ­تر برگزار می­ کردند. بزرگترین مراسم در زرآباد، جشن 22 بهمن به حساب می­ آمد که با اطلاع ­رسانی قبلی در مساجد روستاها، اکثر اهالی زرآباد آن روز را به جهاد می ­آمدند؛ حتی به دلیل آنکه در بعضی روستاها ماشین یا موتور به اندازه کافی برای رفت­ وآمد وجود نداشت و یا اینکه مسافت طولانی بود؛ بنابر درخواست اهالی، جهاد تمام ماشین­ های خود را به آن مناطق می ­فرستاد.
 همان شب حضور تیم مستندساز، به جهاد اطلاع می‌دهند که مار پای یک نفر را گزیده است. بچه‌های جهاد هم مثل همیشه برای درمان، وسایل لازم را آماده می‌کنند تا به بالای سر بیمار بروند. تیم مستندساز به هر طریقی با بچه‌های جهاد همراه می شوند تا از یکی از مشکلات منطقه تصویربرداری کنند. مجتبی پیشوایی در آن شرایط، علت خوشحالی آنها را متوجه نمی‌شود و با ناراحتی می‌گوید یک نفر را مار گزیده است آن وقت شما به فکر فیلم گرفتن خود هستید! علت خوشحالی آنها این بود که هر آنچه برای روایت نیاز داشته‌اند مانند تاریکی، مردم پابرهنه و کپر، به صورت واقعی در آن شب اتفاق می‌افتد که در مدتی بعد تحت مستند «هفت قصه از بلوچستان» گروه روایت فتح با صدای دلنشین مرتضی آوینی، از تلویزیون پخش می‌شود.
  بیشتر جهادگران مثل مجتبی پیشوایی که اولین بار اسم زرآباد را شنیده بودند با خودشان فکر می ­کردند که احتمالاً زرآباد یکی از روستاهای نزدیک زاهدان است. آنهایی در جهاد زرآباد ماندگار شدند که آب­ و­هوای گرم منطقه خودشان با زرآباد مشابه بود، مثل حاج ­احمد و احسان طاهری که اهل کاشان بودند و یا مجتبی پیشوایی، ابوالقاسم افسر و مجید زارع که هر سه اهل قم بودند.

 

جستجو
آرشیو تاریخی