مصاحبه
بهناز مظلومی
تدوین
آغاز علاقه به توپ و تور
مهدی بابادی متولد بهمنماه 1370 در سبزوار هستم. پدرم معلم تربیتبدنی بودند و بازنشسته شدهاند؛ مادرم علاوه بر تحصیل در مقطع دکترای فیزیولوژی، همچنان مشغول به تدریس تربیتبدنی هستند.
پدر بنده والیبالیست مطرح در سطح استان بودند و مادرم در رشته بسکتبال فعالیت داشتند. چون فضای خانواده، ورزشی بود؛ به خاطر ندارم چه زمانی، پنجه و ساعد را یاد گرفته بودم. خیلی مشتاق ورزش بودم و تقریباً با همه رشتههای ورزشی آشنایی داشتم. همیشه ورزش بر تحصیل برای بنده اولویت داشت و به همین دلیل در مدرسه سطح درسهایم متوسط بود؛ اما در ادامه روی ادامه تحصیل زمان زیادی صرف شد و دوران کارشناسی تربیتبدنی تمام شد؛ در حال حاضر علاقهمند به ادامه تحصیل در مقاطع بالاتر هستم. در حال حاضر هم یک پسر دوساله دارم که از بازیهای موردعلاقهاش، مشخص است که مشتاق توپ است.
کوچکترین عضو تیم و حمایتهای خانواده
همه بچهها نوستالژی خلبان شدن دارند؛ اما من از 8 سالگی بهعنوان کوچکترین رده سنی در تیم والیبال شهرستان بودم و از دوران ابتدایی با رویای ورزشکار ملیشدن، زندگی میکردم. مشوق اصلی همیشه پدر و مادر هستند؛ البته که پدرم به دلیل تجربة اینکه ورزش در سطح شهرستان پیشرفت ندارد و نمیتوان به تیم ملی رسید، مخالف بود؛ اما هرزمان که پشتکار بنده در تمرینهای ورزشی را میدیدند، حمایت میکردند.
از دوره ابتدایی تا دانشگاه، در تیمهای والیبال بازی میکردم. سوم دبیرستان بودم که از سبزوار به مشهد رفتیم؛ بعد از قبولی در دانشگاه پیام نور دوباره به سبزوار آمدم. پدر و مادرم همچنان مشهد بودند و بنده در سبزوار ساکن شدم. دوران دانشگاه در مسابقات ورزشی وزارت علوم شرکت کردیم و قهرمان شدیم.
اولین سالی که در مشهد بودیم، ارتباط با همکلاسیها کمی سخت بود. یک روز که از کلاس درس به حیاط مدرسهرفته بودم، چند نفر والیبال بازی میکردند و من هم به جمعشان اضافه شدم و شروع دوستیمان شد. آنقدر غرق بازی بودم که فراموش کردم کلاس درس ادامه دارد. وقتی معلم ورزش، بازی ما را دید، پیشنهاد داد که تیم تشکیل دهیم. تیم تشکیل شد و همان سال در مسابقات آموزشگاهی ناحیه چهار مشهد، رتبه دوم را کسب کردیم. البته شروع دوباره والیبال، بعد از مدتی، از دوره پیشدانشگاهی بود.
شروع مسیر متفاوت
سال دوم دبیرستان، آن زمان تمرینهای فشردهای داشتیم تا به سطح ملی برسیم. بعد از مدتی متوجه آسیب دیدن عصب سیاتیک پا شدم. پنجه پایم روی زمین حرکت نمیکرد و توانایی کنترل مچ پا را نداشتم؛ با پیگیریهای بسیار برای درمان، به نتیجه نرسیدیم. بعد از مدتی پزشکهای مطرح تشخیص دادند که در اثر فشار زیاد تمرین، مصدومیت موجب معلولیت شده است و برای مدتی ورزش را کنار گذاشتم.
روزهای درمان را هیچوقت فراموش نمیکنم که مربی گفت: تاحدیکه باید برای درمان باید تمرینهای فشرده انجام میشد، شما انجام دادید. روز آخری مربی آمد با بغض، تقویمی هدیه داد که صفحه اول آن نوشته بود که: «هرزمان به تو تمرین دادم، شبها از فشاری که به تو میآوردم گریه و استغفار میکردم.» الحمدالله با همین تمرینهای سخت مربی، عضلههای هر دو پا مثل یکدیگر ماند و تغییر نکرد.
مربی بنده با سرمربی تیم ملی والیبال نشسته، رفاقت داشتند. بعد از اتمام دوره تمرین و درمان، پیشنهاد بازی در تیم والیبال نشسته را دادند.
با سرمربی تیم ملی والیبال نشسته که صحبت شد، عرض کردم که آسیبدیدگی پا از عصب سیاتیک است؛ آتروفی عضله داشتم و بهتر شده است. ایشان به بنده گفتند: «برو سالمی هستی اصلاً والیبال نشسته نمیخواهد.» بنده با این صحبت، خوشحال شدم تا اینکه به دوره مسابقات ورزشی وزارت علوم رسیدم.
والیبال نشسته؛ فرصتی جدید
بعد از حدود دو سال گذشت از آن ایام که ساعت تمرین بنده کمتر شده بود، عضله پایم دوباره مقداری آتروقی شده بود؛ یعنی این پای آسیبدیده از پای دیگر لاغرتر شده بود. پیگیری برای درمان را شروع کردم.
با بعضی افراد و دوستان پدر مشورت کردم و به رشته والیبال نشسته ورود پیدا کردم. دستبرقضا همان سال ثامنالحجج بود برای والیبال نشسته، تیم باشگاهی اعلام کرد و بنده وارد شدم. فعالیت باشگاهی والیبال نشسته با ثامنالحجج آغاز شد و الباقی در عرصه ملی بود.
سال دوم حضور بنده در ثامنالحجج، از سمت فدراسیون، استعدادیابی برای مسابقات پاراآسیایی جوانان برگزار شد. بعد از طی شدن مراحل گزینش، انتخاب شدیم و به اردو رفتیم. سال 2011 بود که برای مسابقات جوانان به مالزی سفر کردیم. در این مسابقات، من کاپیتان تیم ملی بودم و بهترین بازیکن آن دوره شدم. خدا را شکر در این مسابقات جوانان، قهرمان آسیا شدیم.
بابادی؛ بازیکن جوان تیم ملی
بعد از مدتی، طبق گزینش از تیم ملی جوانان، برای تیم ملی بزرگسالان انتخاب شدم. به خاطر دارم که بعد از مسابقات نوجوانان، مسابقات جهانی در لهستان بود. برای بنده اهمیت داشت که در ترکیب تیم ملی حضورداشته باشم؛ با توجه به اینکه نسبت به سایر بازکنان، سن کمی داشتم.
حدود 9 سال اختلاف سنی با سایر اعضا داشتم؛ یعنی تجربهشان 9 سال از بنده بیشتر بود. طبق صحبت با مربی و توضیح شرایط، تصمیم بر آن شد که در ترکیب تیم ملی حضور نداشته باشم. تا مدتی ناراحت بودم و در اردو شرکت نکردم. از خبرگزاری تماس گرفتند و پرسیدند که ناراحت هستی؟ عرض کردم که مگر میشود ناراحت نباشیم؟! گفت: «این ناراحتی ممکن است باعث شود که دیگر والیبال بازی نکنی؟» گفتم غیرممکن است که من والیبال بازی نکنم.
تیم ملی که به لهستان رفت؛ متأسفانه سوم شد. سرمربی تیم در مصاحبهای فرموده بودند که پشیمان هستم که بازیکن جوان تیم در اینجا حضور ندارد؛ چون حضورشان تأثیرگذار بود.چندین سال است که در تیم ملی حضور دارم و تا الآن که خدمت شما هستم، فقط در مقام دریافت طلا بودهایم. اینچئون، جاکارتا، چین و تایلند میزبان چندین دوره بودند. بعد از آنها به مسابقات توکیو رسیدیم. در حال حاضر تیم ملی در شرایط خیلی خوبی است و بازیکنان جوانی به تیم پیوستهاند و در حال پیشرفت هستند.
خدمت به ورزش، اولویت است
حداقل هشت سال است که پیگیر ورود به حوزه کاری و اداری هستم؛ کار اداری با رویکرد ورزشی و در سطح شهرستان. بیشتر از بعد مالی اهمیتش برای بنده، پاسخ به این است که چرا از سبزوار، ورزشکار جهانی نداریم؟
ورزش سبزوار تنها صنعت سبزوار است؛ هیچ احدی نمیتواند مانع آن شود. هرچه ورزشکاران سبزواری بیشتر باشند، آوازة سبزوار بیشتر میپیچد. هیچکسی نمیتواند پیشرفت سبزوار در حوزه هندبال را کتمان کند. همه سبزوار را مهد هندبال میشناسند؛ ولی از سبزوار دومیدانی کار خانم هم هستند که به مسابقات آسیایی اعزامشدهاند. ورزشکاران بسیاری از سبزوار هستند که از سطح باشگاهی شروع کردهاند و در حال حاضر، سطح ملی هستند. چرا شناختهشده نیستند؟ چرا حمایت نمیشوند؟ به نظر بنده دلیل امر، عدم درک صحیح مسئولین نسبت به ورزش است.
بنده هرجایی که باشد برای والیبال کارخواهم کرد. چندین بار عرض شده است که یک سالن بدهند و بگویند که میخواهند اینجا بازی کنند و شما فقط کف سالن را تمیز کنید؛ تمیز خواهم کرد. پیشرفت و خدمت به والیبال و ورزش بر جایگاه و شخصیت اولویت دارد. درگذشته، سبزوار تیم والیبال نشسته داشت؛ اما در حال حاضر، تیمی وجود ندارد و به نظر بنده باید با از شروع کار هیئت جانبازان و معلولین در سبزوار، حمایت شود.