طلاق به خاطر کافه‌گردی پسر جوان

گروه حوادث/ نم نم باران هوا را دلنشین کرده بود. نزدیک دکه روزنامه‌فروشی مقابل دادگاه خانواده پسری جوان لبه جدول پیاده‌رو نشسته و در رویاهای خودش غرق بود. لحظاتی بعد دختری جوان با عجله به او نزدیک شد و در حالی که نگاه شماتت باری به او انداخت، گفت: «اینجا هم دست از بی‌خیالی و بی‌مسئولیتی بر نمی‌داری کلی دنبالت گشتم مگه قرار نبود ساعت 10 دم شعبه باشی بلند شو دیر شد.»
بعد با هم به سمت حیاط دادگاه خانواده به راه افتادند. وقتی وارد شعبه دادگاه شدند، مدیر دفتر قاضی نگاهی به آنها کرد و گفت کجا بودید؟ خیلی صدایتان زدم اما اعلام حضور نکردید. دختر نگاهی به همسرش انداخت و قبل از اینکه حرفی بزند مدیر دفتر شعبه گفت: «زودتر وارد شوید قاضی منتظر شماست.» وقتی زوج جوان وارد اتاق شدند، قاضی سرش را از روی پرونده بلند کرد و گفت: «هنوز یک سال از امضای سند ازدواجتان نگذشته چرا آنقدر سریع تصمیم به جدایی گرفتید؟»
دختر جوان با بغض گفت: «از دست رفتارهای سینا خسته شدم اگر می‌دانستم آنقدر بی‌مسئولیت و بی‌خیال است اصلاً با او ازدواج نمی‌کردم. جناب قاضی ما با هم در یک کافه آشنا شدیم. آنجا مافیا بازی می‌کردیم. چند ماه دوست بودیم و بعد هم ازدواج کردیم. دو ماه دیگر سالگرد ازدواجمان است. اما در این مدت او بیشتر دنبال رفیق‌بازی و کافه‌گردی بوده تا زندگی مشترک. کار و بار درست و حسابی هم که ندارد، دائم در این کافه و آن کافه در حال خوشگذرانی با دوست و رفقایش است. اوایل من هم با او می‌رفتم اما کم کم احساس کردم او هیچ علاقه‌ای به خانه و زندگی مشترک ندارد و به ازدواج مثل بازی نگاه می‌کند. اصلاً به فکر زندگی نیست، مدام دخترانی در صفحه اینستاگرام به او پیام می‌دهند و او را دعوت به جلسات خصوصی بازی مافیا می‌کنند. من دوست ندارم همسرم با آنها بیرون برود. وقتی یک بار به‌شدت دعوایمان شد، قول داد که دیگر دور کافه و بازی و دختران غریبه را خط بکشد اما همین چند روز قبل دوباره او را در یک کافه با چندتا دختر دیدم و تصمیم گرفتم دیگر با او زندگی نکنم و دادخواست طلاق بدهم، چون این مرد توان اداره یک زندگی مشترک را ندارد و مرا خسته کرده است.»
قاضی رو به سینا کرد و گفت، پسرم حرف‌های همسرت را شنیدی چه پاسخی داری؟
سینا نگاهی به حلقه درون انگشتش کرد و گفت: «من قبول دارم که زیاد به همسرم توجه نکردم اما او هم به من توجه نکرده است. همسرم می‌گوید من کار درست و حسابی ندارم در صورتی که من یک مغازه اسباب‌بازی‌فروشی دارم و درآمدم بد  نیست. از صبح تا شب سرکارم. خوب آدم خسته می‌شود، نیاز به تفریح دارد. من عاشق کافه‌گردی هستم و بیشتر کافه‌های تهران را رفته‌ام. من کار خلافی نمی‌کنم. خوب در کافه افراد دیگری هم هستند و با آنها آشنا می‌شوم و حرف می‌زنم، اینکه گناه نیست.»
مینو دستش را به نشانه اجازه گرفتن بالا آورد و گفت: «جناب قاضی هر دختری با هزار امید و آرزو ازدواج می‌کند، دلش می‌خواهد همسرش همراهش باشد. باور کنید در این چند ماه من هر جا دعوت شدم تنها رفتم چون سینا می‌گوید حوصله میهمانی و خاله‌بازی ندارم. در میهمانی‌ها همه فامیل می‌پرسند چرا شوهرت نیامد؟ من هم مدام می‌گویم مریض بود یا سرکار یا مسافرت بود تا کی دروغ بگویم به خاطر این آقا که هنوز فکر می‌کند مجرد است و مسئولیت‌پذیر نیست.»  سینا در پاسخ گفت: «آقای قاضی من از جمع فامیل و میهمانی‌های آنها خسته‌ام، دوست ندارم شرکت کنم. بارها این را به همسرم گفتم اما او قبول نمی‌کند. فضای میهمانی‌هایشان سنگین است و من اذیت می‌شوم. ترجیح می‌دهم در جمع دوستانم باشم. من او را آزاد گذاشته‌ام و گفتم هر کجا که می‌خواهی برو، من مانع تو نیستم اما به من کاری نداشته باش.» قاضی پس از شنیدن صحبت‌های این زوج گفت: «فکر می‌کنم مشکلات شما با کلاس‌های مشاوره حل می‌شود، اگر نشد برای طلاق وقت زیاد است.»

 

امیر حسین صفدری
کارشناس حقوق

در این پرونده می‌بینیم که عواملی مانند لجبازی‌های کودکانه، بی‌مسئولیتی، سن کم در ازدواج و برخی موارد دیگر باعث شده این زوج به فکر جدایی بیفتند.  سینا هنوز نتوانسته بین زندگی متأهلی و مجردی تفکیک قائل شود. او فکر می‌کند هنوز در دوران مجردی است و می‌تواند هر کاری که دوست دارد، انجام بدهد. از طرفی در این پرونده مواردی همچون نبود شناخت کافی، انتخاب هیجانی، نبود درک متقابل و بی‌توجهی به حل مشکلات با گفت‌وگوی محترمانه و به دور از قضاوت یکدیگر و... سبب شده آنها راه‌حل مشکلات خود را در جدایی ببینند در صورتی که این زوج جوان می‌توانند با تغییر نگرش خود نسبت به زندگی و تعیین اولویت‌بندی در زندگی مشترک با صداقت، احترام ، تعهد ، وفاداری و مسئولیت‌پذیری یک زندگی مشترک سالم و موفق را دوباره شروع کنند چرا که پایه‌های اصلی یک زندگی مشترک سالم، صداقت، تعهد و اعتماد است.