کشورها به دنبال پلن B برای کاهش وابستگی به ایالات متحده هستند
متحدان پس از آمریکا
سال اول دولت دوم دونالد ترامپ نشان داده است که دوران اتکای متحدان به ایالات متحده برای حفظ نظم جهانی به پایان رسیده است. در ۸۰ سالی که از پایان جنگ جهانی دوم میگذرد، همه رؤسایجمهور آمریکا به استثنای نسبی ترامپ در دوره اول، دستکم بهطور محدود خود را متعهد به دفاع از شبکهای از متحدان، جلوگیری از تجاوز، حمایت از آزادی ناوبری و تجارت و حفظ نهادها و قواعد بینالمللی میدانستند. اگرچه میزان پایبندی دولتهای مختلف آمریکا به این اهداف همواره یکسان نبوده، اما همگی بر یک فرض بنیادین توافق داشتند؛ اینکه تخصیص منابع قابلتوجه برای حفظ این نظم، جهان و در نتیجه خود آمریکا را امنتر و باثباتتر میکند. در دوره دوم ریاستجمهوری ترامپ، این فرض دیگر معتبر نیست.
پایان یک فرض قدیمی
کنار گذاشتن سیاست خارجی سنتی آمریکا از سوی ترامپ، پیامدهایی عمیق برای نظم جهانی در حال تغییر و برای کشورهایی دارد که دههها بهشدت به ایالات متحده متکی بودهاند. واقعیت این است که بیشتر این کشورها هیچ «طرح جایگزین» روشنی ندارند. بسیاری از نزدیکترین متحدان واشنگتن برای جهانی که در آن دیگر نمیتوان روی حمایت آمریکا برای حفاظت از خود حساب کرد آماده نیستند؛ چه رسد به جهانی که در آن آمریکا ممکن است به یک دشمن تبدیل شود.
آنها با اکراه در حال درک عمیق این تغییر هستند و میدانند که باید خود را آماده کنند. اما سالها وابستگی، شکافهای عمیق داخلی و منطقهای و ترجیح هزینهکرد منابع برای نیازهای اجتماعی بهجای دفاع، آنها را از گزینههای کوتاهمدت مؤثر محروم کرده است. در حال حاضر، اکثر متحدان آمریکا صرفاً در حال خریدن زمان هستند و تلاش میکنند تا حد ممکن حمایت واشنگتن را حفظ کنند و همزمان به آیندهای نامطمئن بیندیشند.
این کشورها ترامپ را با تمجیدهای اغراقآمیز میستایند، به او هدیه میدهند، از او در مراسم مجلل پذیرایی میکنند، وعده افزایش هزینههای دفاعی میدهند، با معاملات تجاری نامتوازن کنار میآیند و متعهد به سرمایهگذاریهای عظیم هرچند اغلب روی کاغذ در ایالات متحده میشوند. هدف همه این اقدامات روشن است؛ زنده نگه داشتن اتحادها، به این امید که ترامپ مانند دوره اول جای خود را به رئیسجمهوری بدهد که به نقش سنتی آمریکا در جهان باور دارد.
اما این تفکر، بیش از آنکه واقعبینانه باشد، آرزومندانه است. ترامپ سه سال دیگر در قدرت خواهد بود؛ زمانی کافی برای تضعیف بیشتر نظام اتحادها یا سوءاستفاده رقبا از خلأ ناشی از عقبنشینی آمریکا. کسانی که به اتحادها، هنجارها و نهادهای جهانی باور دارند، ممکن است امیدوار باشند که این رویکرد پایدار نباشد. اما چنین امیدی میتواند خطرناک باشد.
ترامپ صرفاً سیاست خارجی آمریکا را تغییر نمیدهد؛ او بازتابدهنده تغییر نگرش بخش بزرگی از جامعه آمریکاست. دههها مداخله ناموفق خارجی، کسری بودجه فزاینده، بدهی انباشته و تمرکز فزاینده بر مسائل داخلی، آمریکاییها را در سراسر طیف سیاسی نسبت به هزینههای رهبری جهانی بیمیلتر از هر زمان پس از جنگ جهانی دوم کرده است. متحدان آمریکا شاید هنوز طرح جایگزینی نداشته باشند، اما ناچارند هرچه زودتر به فکر طراحی آن باشند.
دولت دوم ترامپ؛ گسست کامل
در دوره اول ترامپ، تعهد آمریکا به شبکه اتحادهای جهانی تضعیف شد، اما از بین نرفت. بخشی از این امر به احتیاط اولیه ترامپ و بخشی به حضور چهرههای سنتی سیاست خارجی در دولت او بازمیگشت. بسیاری از مشاوران ارشد او همچنان به این باور پایبند بودند که آمریکا از نظم امنیتی و اقتصادی پس از دهه ۱۹۴۰ سود برده است. دولت دوم اما ماهیتی متفاوت دارد. اینبار «جهانیگرایان» کنار گذاشته شدهاند و رئیسجمهوری در محاصره افرادی قرار گرفته که تعهدات خارجی آمریکا را باری غیرضروری میدانند. جهانبینی غالب در این دولت، بازتاب مستقیم باورهای دیرینه ترامپ است؛ اتحادها هزینهاند، تعامل با استبدادها سادهتر از همکاری با دموکراسیهاست، تجارت آزاد ناعادلانه است و قدرتهای بزرگ حق دارند بر همسایگان کوچکتر خود مسلط شوند. در چنین چهارچوبی، نظمی که پس از جنگ جهانی دوم بر پایه متحدان عمدتاً دموکراتیک و اتکای آنها به آمریکا شکل گرفت، در عمل فروپاشیده است.
این تغییر رویکرد بیش از همه در سیاست آمریکا نسبت به اروپا و ناتو مشهود است. در حالی که رؤسایجمهور پیشین تعهدی بیقیدوشرط به ماده ۵ ناتو داشتند، ترامپ این تضمین را به «پرداخت سهم» از سوی متحدان مشروط کرده است. حتی فراتر از آن، او تمایل خود را برای کنترل گرینلند یعنی قلمرو دانمارک و عضو ناتو آشکارا بیان کرده و امکان استفاده از زور را نیز منتفی ندانسته است؛ اقدامی که در عمل احتمال استفاده از ارتش آمریکا علیه یک متحد ناتو را مطرح میکند. این تردیدها با اظهارات و رفتارهای معاون رئیسجمهوری، جیدی ونس، تشدید شده است؛ کسی که آشکارا نسبت به امنیت اروپا بدبین است و تهدیدهای «درونی» را جدیتر از روسیه یا چین میداند.
سیاستهای دولت ترامپ در قبال اوکراین، آسیا و خاورمیانه همگی بازتاب دیدگاه پذیرش روایتهای روسیه، محدودسازی کمک نظامی، تردید در تعهدات امنیتی و اولویت دادن به معاملات کوتاهمدت بر منافع راهبردی بلندمدت است. در چنین شرایطی، متحدان آمریکا از اروپا تا شرق آسیا و خاورمیانه با یک واقعیت تلخ روبهرو هستند؛ اینکه اتکا به واشنگتن دیگر تضمینی برای امنیت نیست.
با این حال، بیشتر آنها هنوز به دلیل نبود گزینههای بهتر، به حفظ این رابطه چنگ زدهاند؛ از افزایش هزینههای دفاعی گرفته تا امتیازدهی تجاری و حتی چاپلوسی آشکار. اما این راهبرد نیز پایدار نیست. ترامپ معاملهگر است، منافع ملی را محدود تعریف میکند و بهندرت وفاداری بلندمدت نشان میدهد. در نتیجه، اعتماد به آمریکا بهسرعت در حال فرسایش است. نظرسنجیها نشان میدهند که اکثریت افکار عمومی در بسیاری از کشورهای متحد، دیگر اعتمادی به قضاوت ترامپ در امور جهانی ندارند. در چنین فضایی، گرایش به خوداتکایی نظامی، کاهش وابستگی به صنایع دفاعی آمریکا و حتی بازاندیشی در مورد بازدارندگی هستهای، هرچند پرهزینه و پرریسک، در حال افزایش است.
منبع: Foreign Affairs
برش
«طرح B»؛ طرحی ناقص یا نسبی؟
هیچکس نمیتواند خواهان فروپاشی سیستم اتحاد به رهبری آمریکا باشد؛ سیستمی که با وجود همه نقصها، دههها ثبات نسبی ایجاد کرده است. اما هیچکس هم نباید بر تداوم آن حساب کند. دولت دوم ترامپ متعهد به حفظ این نظم نیست و تضمینی وجود ندارد که دولتهای بعدی مسیر متفاوتی برگزینند. همکاری با واشنگتن همچنان ممکن است، اما دیگر نمیتوان آن را بدیهی دانست. متحدان آمریکا باید با حفظ هر میزان همکاری عملی ممکن، بهطور جدی به طراحی «طرح B» بیندیشند؛ چرا که نداشتن جایگزین، در جهانی بیثباتتر و خشنتر، نه فقط خطرناک، بلکه غیرمسئولانه است.

