اروپا در راهبرد جدید آمریکا
از ستون فراآتلانتیک تا بار ژئوپلیتیک
عابد اکبری
استاد روابط بینالملل
انتشار سند امنیت ملی ۲۰۲۵ نشان میدهد که دگرگونی در نگاه آمریکا به اروپا یک تغییر لحظهای یا محصول اختلافات سیاسی روزمره نیست؛ بلکه نتیجه مسیری ساختاری و طولانیمدت است که طی دو دهه گذشته بهتدریج جایگاه اروپا را در محاسبات قدرت آمریکا تغییر داده است. سند جدید برخلاف ادبیات آراسته درباره «اتحاد ارزشها»، عملاً نشان میدهد که اولویتهای واقعی واشنگتن اکنون خارج از اروپا تعریف شدهاند: بازدارندگی چین، برتری فناوری، ایجاد انعطاف در زنجیرههای تأمین و آمادگی برای مدیریت رقابت قدرتهای بزرگ در هند-پاسیفیک. اروپا در این چشمانداز نه یک شریک راهبردی هموزن، بلکه یک متغیر محیطی است که باید پایدار بماند تا مزاحم تمرکز آمریکا بر اولویت اصلی نشود.
جنگ اوکراین بیش از هر چیز ضعف ساختاری اروپا را آشکار کرده است. قارهای که سه دهه به امید «صلح دائمی» بودجههای دفاعی خود را کاهش داده بود، اکنون در عمل ناتوان از تأمین مهمات، زنجیره تولید تسلیحات یا مدیریت یک جنگ متعارف بدون اتکای حیاتی به آمریکا است. از منظر رئالیستی، این یعنی اروپا عملاً توانایی ایفای نقش یک قدرت مستقل را ندارد و در عمل به بازیگری تبدیل شده که هزینههایش بیشتر از ظرفیت راهبردی آن است. چنین بازیگری برای واشنگتن در شرایط رقابت همزمان با چین و روسیه نه مزیت، بلکه بار ژئوپلیتیک محسوب میشود.
تحول ژئوپلیتیکی انرژی نیز موقعیت اروپا را شکنندهتر کرده است. جایگزینی گاز روسیه با محمولههای LNG آمریکا که با قیمت بالاتر و قواعد عرضه سختگیرانهتر همراه است، نوعی وابستگی جدید ایجاد کرده که از نظر راهبردی حتی محدودکنندهتر از وابستگی گذشته است. اروپا که تصور میکرد با کنار گذاشتن گاز روسیه به سمت استقلال بیشتر حرکت میکند، اکنون به زیرساخت انرژیای متصل است که مدیریت راهبردی آن در واشنگتن است. در زبان ژئوپلیتیک، انرژی تنها منبع اقتصادی نیست؛ ابزاری برای شکلدادن به ترجیحات دولتهاست. بنابراین وابستگی جدید عملاً آزادی عمل اروپا را در سیاست خارجی و امنیتی کاهش میدهد.
در داخل اتحادیه نیز انسجام لازم برای ایفای نقش جهانی وجود ندارد. رشد احزاب راستگرای حاکمیتگرا، شکاف میان شرق و غرب درباره تهدید روسیه، اختلافات ساختاری در سیاست صنعتی و فناوری و ناتوانی در توافق بر سر اولویتهای دفاعی، چشمانداز «خودمختاری راهبردی اروپا» را به ایدهای آرمانگرایانه بدل کرده است. نبود یک سیاست خارجی مشترک و ناتوانی در تخصیص منابع لازم باعث شده این مفهوم از حالت یک هدف راهبردی به سطح یک شعار سیاسی تنزل یابد؛ شعاری که حتی دولتهای اصلی اروپایی نیز در عمل اراده چندانی برای تحقق آن ندارند.
اهمیت سند امنیت ملی ۲۰۲۵ در آن چیزی است که نمیگوید: اروپا دیگر موضوع مرکزی راهبرد آمریکا نیست و قرار نیست بشود. نگاه واشنگتن به اروپا در حال تغییر از «شریک» به «پروندهای مدیریتی» است؛ منطقهای که باید پایدار نگه داشته شود تا آمریکا بتواند ظرفیت خود را بر چالش اصلی یعنی چین متمرکز کند. از منظر نسخههای مختلف موازنه فراساحلی، این تغییر منطقی است: قدرت مسلط جهانی باید تمرکز خود را بر مهمترین تهدید سیستم بگذارد و این تهدید امروز چین است، نه روسیه و نه بحرانهای درونی اروپا.
اگر اروپا نتواند ظرفیت دفاعی خود را به شکل واقعی بازسازی کند، تنوع انرژی ایجاد کند، شکافهای داخلی را مهار کند و یک سیاست خارجی منسجم تولید کند، این روند ادامه خواهد یافت. سند ۲۰۲۵ نه نقطه پایان، بلکه مرحلهای دیگر در فرآیند لغزش ژئوپلیتیکی اروپاست؛ فرآیندی که بر اساس آن اروپا از موقعیت «ستون غرب» به سمت «بار ژئوپلیتیکی» حرکت میکند، بخشی از محیط بینالمللی که باید مدیریت شود، نه شریکی برابر که بتوان بر آن برای شکلدادن به نظم جهانی جدید تکیه کرد.

