گفت و گو با صاحب بومگردی در « هند کوچک» کرمان که جاده چالوسی ها را نمی پذیرد

لای این نخلستان، روزگارم بد نیست

جیرفت ‌جایی که هیچ نسبتی با اقلیم کویری کرمان ندارد. اینجا جنوب ایران و جنوب کرمان است، پس باید گرم و داغ باشد اما اصلاً به آن کرمانی که با ریگ یلان و گندم بریان و کویر لوت در ذهن همگان نقش بسته است، شباهتی ندارد

زهرا کشوری
دبیر گروه زیست بوم

 
چند جیرفتی و کرمانی دست گذاشتند کنار گوش‌هایشان و گفتند دارد می‌گوید: «جیرفت جیرفت جیرفت.» پشت در بومگردی قلعه نو در روستای قلعه نو، نزدیک به تپه پنج هزار ساله کنارصندل، نگاه‌ها سر خورد روی درختان سبز سیرِ جنگلی و سبزه‌زاری زیبا به دنبال پرنده‌ای که مدام جیرفت را صدا می‌کرد. 
آنها تنها کرمانی‌هایی نیستند که معتقدند یک پرنده در جغرافیای جیرفت، که به «هند کوچک» ایران معروف است، زبان باز نمی‌کند جز به صدا زدن این شهر شگفت‌انگیز. تلقین است یا وهم، کسی نمی‌داند. نوای «مرغ جیرفتی» اولین خاطره‌ای است که بومگردی «قلعه نو» برای مسافرانش می‌سازد؛ جایی که هیچ نسبتی با اقلیم کویری کرمان ندارد. اینجا جنوب ایران  و جنوب کرمان است، پس باید گرم و داغ باشد اما اصلاً به آن کرمانی که با ریگ یلان و گندم بریان و کویر لوت در ذهن همگان نقش بسته است، شباهتی ندارد.

 مرغ حق
پرنده جیرفتی حق دارد مدام بگوید جیرفت. چون توی جیرفت خیلی باید عمیق شوی تا به عمق زیبایی‌ها و داشته‌هایش برسی. چون جیرفت خیلی چیزها در چنته دارد. رگه‌هایی از این داشته‌ها را باید در میان حرف‌های «اسماعیل سالاری» شنید؛ صاحب یک بومگردی که وقتی رفت تا مجوز بومگردی‌اش را بگیرد، سفت و سِوِر و شق و رق ایستاد و گفت: «قهوه-قلیونی نیستم.» کلید ورود به بومگردی‌اش هم پاسخ به یک سؤال ساده و سرراست است: «جاده چالوسی هستی یا طبیعت‌گرد؟» اگر طبیعت‌گرد و طبیعت‌شناس نباشد، آدرس دلفارد را می‌دهد که پاییزش با جاده چالوس، که مسافران را به شمال می‌برد، قابل مقایسه نیست. برود و بنشیند توی کافه‌های آنجا. زیر سایه پاییزی رنگ ریز و برگ ریز که سایه‌شان را زرد و قرمز و نارنجی فرش کرده‌اند. دلفارد هم تصویری متفاوت از کرمان را به کافه‌نشین‌ها می‌دهد. 

 6 درجه خنک تر از تصور شما
روستای قلعه‌نو حتی از جیرفت هم عجیب‌تر است نه فقط چون 6 درجه از جیرفت هم سردتر است و شب‌هایش با اجاق‌های نفتی گرم می‌شود. یک بار که «اسماعیل سالاری» رفته بود برای گرفتن سهمیه نفت، مسئول تحویل با تعجب گفته بود: «آقاجان اینجا جنوبه، نفت واسه چی؟» سالاری همان‌جا خندیده و جواب داده بود: «یک شب بیا باغ من بخواب، اگر یخ نزدی نفت نده!»

 درختانی زیر سایه نخل‌ها
بومگردی او با خیلی از بومگردی‌ها فرق دارد. نه فقط چون دیوارهای بومگردی زیر سایه همیشه سبز باغ، نمایی از برگ‌های درخت نخل دارد، چون همین معماری نخلی، مسافر را می‌برد به عمق جنگل‌هایی که همه چیز دارد و پای توسعه ناپایدار به آن نرسیده و هنوز هم می‌توان در میان آن با طبیعت یکی شد، نه چون روح سرخ پوستی دارد؛ سرخ پوستی از این جهت که ساخت و سازها و ادا و اطوارهای امروزی از پس بر هم زدن چیدمانش و آن روح اصیلش برنیامده است، وگرنه چه کسی است که نداند سرخ‌پوست‌ها صاحبان آمریکا بودند و جیرفتی‌ها و سرخ پوست ها تنها در آدمیت است که از یک پیکرند.

 خانه به دوش‌های خوشبخت
بومگردی‌اش مقصد کمپردارهاست. همان‌ها که مثال بارز شعر «شفیعی کدکنی» هستند: «ای کاش آدمی وطنش را /مثل بنفشه‌ها/ در جعبه‌های خاک/ یک روز می‌توانست/همراه خویش ببرد هر کجا که خواست.» کمپردارهایی که آن یک روز را تعبیر کرده‌اند. سالاری می‌گوید: «یکی از اتفاق‌های بزرگی که اخیراً در بومگردی ما و در کل کرمان افتاده، ورود کمپرهاست. پارسال فقط سیصد تا ماشین کمپر داشتیم؛ اما امسال این عدد رسید به حدود دو هزار. مطمئنم سال آینده از پنج هزار هم می‌گذرد. چرا؟ چون سفر با کمپر سفری آسان است.» دست‌هایش را به شکل اتاقی کوچک در هوا می‌کشد: «طرف اتاقش توی ماشین است؛ زن و شوهرند، با آشپزخانه کامل، حمام، سرویس، تخت‌خواب، کولر، انرژی خورشیدی، مخزن آب و بنزین… یعنی پولِ جا به هتل نمی‌دهند. خانه‌اش را همراه خودش می‌آورد. این سبک سفر یک نوع آزادی است؛ بی‌دردسر، بی‌هزینه، راحت.» او و خانمش برای کمپردارها چای درست می‌کنند. یک جای باغ هم پریز گذاشته تا گوشی‌هایشان را شارژ کنند. برای آنها سایه‌سار ساخته‌اند و چای و میوه رایگان هم به آنها می‌دهند. می‌گوید: «امسال به من زنگ زدند؛ ده‌تا ماشین کمپر بودند. از 10 استان مختلف کرمانشاه، اردبیل، تبریز، قم، تهران، اصفهان، شیراز و... هر کدام‌شان با سلیقه و تجربه خودشان می‌آیند و چیزهایی یادمان می‌دهند.» در زمان این گفت‌و‌گو و رکود گردشگری، اتاق او هم پر است.

 باغ گردی در بومگردی
درختان ستبر میوه بومگردی، زیر سایه نخل‌های بلندش، قد کم می‌آورند. بویژه مرکبات باغ که هر کدام یک داستان دارند. از بالنگ‌های بزرگ و چشمگیر شروع می‌کند و می‌گوید: «می‌بینی، تازه این کوچک است. آن طرف بزرگ‌تر هم وجود دارد.» بالنگی که او آن را کوچک می‌شمارد، حداقل نیم کیلو وزن دارد. بعد گل‌های بنفش درخت موز را نشان می‌دهد که هنوز وقت چیدنشان نرسیده است. آبان که به روستای قلعه‌نو می‌رسد، وقت خوردن گریپ‌فروت‌های یافا است. چند دانه یافا لاکی رنگ می‌چیند و توی یک سبد حصیری زیبا می‌گذارد که جان می‌دهد قابش کنی و به دیوار بزنی. پرتقال والنسیاهای باغ، مخصوص شب عید است و تا اسفند ماه نمی‌شود از آنها خورد، چون ترش‌اند. او یک درخت پرتقال محلی را هم نشان می‌دهد که اواخر آبان وقت خوردنش است. اواخر آبان که میهمان قلعه‌نو شوی، واشنگتن‌های (پرتقال) باغ تمام شده‌اند و نوبت به گریپ‌فروت‌ها رسیده است. از نارنج‌ها می‌گذرد و بوته بزرگ و زیبای «تکوما» را نشان می‌دهد که آب زیادی مصرف می‌کند اما بسیار زیباست. او این گل را از جیرفت آورده و در باغش کاشته، اما می‌گوید: «این گل احتمالاً ریشه اروپایی دارد.» عمر تکوما به اندازه عمر بومگردی او است؛ 11 تا 12 سال. گل‌های خوش بویش را هم به کندوی عسل که شبکه‌ای هستند، تشبیه می‌کند.

 سرزمین عجایب
از میان شاخ‌ وبرگ‌های بومگردی نخلی‌اش، نقبی می‌زند به گذشته روستا، به ۳۰۰ تا ۴۰۰ سال پیش، زمانی که مردم توی یک قلعه زندگی می‌کردند. به زمانی که جمعیت زیاد نبود و زمین‌ها این‌قدر گسترده نبودند. مردم روزها کار می‌کردند و شب‌ها در قلعه را می‌بستند تا دزدان آن را غارت نکنند.  سالاری توی باغی که درختانش هیچ راهی برای نگاه به آن طرف دیوار باقی نمی‌گذارند، نخ نگاهش را می‌اندازد پشت دیوار و می‌گوید: «آن طرف رودخانه - آن طرف جایی که شما ایستاده‌اید، رودخانه معروف هلیل است - یک قلعه دیگر هم بود.» 
بعد قلعه دیگر را رها می‌کند و رد رودخانه تمدن‌ساز هلیل‌رود را می‌گیرد تا خود جازموریان در مرز کرمان و سیستان و بلوچستان. رودخانه‌ای که یوسف مجیدزاده، سرپرست کاوش‌های باستان‌شناسی کنارصندل جیرفت و منصور سجادیان، سرپرست کاوش‌های شهر سوخته سیستان و بلوچستان، معتقدند تمدن «اَرَتّ» (دولت شهر همسایه انشان(فارس امروزی)) را ساخته است.  البته با یک تفاوت: مجیدزاده اعتقاد دارد؛ ارت همین کنارصندل است که فاصله زیادی با بومگردی اسماعیل سالاری ندارد و منصور سجادیان می‌گوید که این شهر تاریخی را باید در سیستان و بلوچستان یافت.
اگر میهمان بومگردی اسماعیل سالاری شوید، حتماً داستان پیدا شدن گورستان ۵ هزار ساله مطوط‌آباد نزدیک کنارصندل را که بعد از یک سیل غارت شد، خواهید شنید. بومگردی‌ها محل زایش داستان است. هر کس با خودش داستانی می‌آورد و رمانی می‌برد. بومگردی سالاری شب‌های هزار و یک شب است.  او داستان را می‌برد به سیل ۱۳۷۱ که نصف روستای قلعه‌نو را برد. او پیدایش سرزمین ارت و کنارصندل را نتیجه خشکسالی می‌داند. خوب می‌داند که «سیل» روی دیگر خشکسالی است. می‌گوید: « اگر خشکسالی نبود، آن اشیای سنگ صابونی زیر جنگل‌های مدفون باقی می‌ماند.» خشکسالی آمد و پوشش سبز را خشک کرد. خاک را از هم فروپاشید و بعد نوبت آن روی سکه بود. سالاری فلاش‌بک می‌زند به بعد از سیل، پیدا شدن گورستانی پر از اشیای سنگ صابونی، سفالی و مفرغ «مطوط‌آباد» و آن فاجعه قاچاق اشیا به اروپا، آمریکا و کشورهای عربی اطراف. برای اینکه تمام داستان را بشنوی باید میهمان بومگردی‌اش شوی.

قاشق می‌زدی، آب بیرون می‌آمد
او می‌گوید: «یک زمانی اینجا قاشق به زمین می‌زدی، آب درمی‌آمد؛ بیل که بماند. نزدیک یک هکتار از باغ پرتقال ما را آب زهکشی کُشت.» منظور او از «کُشت»، خشک کردن است.
بعد می‌گوید: «بابایم با یک بیل مکانیکی، یک کانال زهکشی وسط اراضی زد که 16 اینچ آب از آن خارج می‌شد که به رودخانه می‌‌ریخت.» امروز که دارد این ماجرا را تعریف می‌کند، هلیل رود خشک خشک است. 
آن‌چنان خشک که انگار از دل شعرهای «گروس عبدالملکیان» آن را کنده باشی و گذاشته باشی وسط جغرافیای جیرفت. آنجا که می‌گوید: «مثل رودخانه‌ای خشک، که از سد عبور می‌کند  و هیچ‌کس نمی‌داند که می‌رود یا بازمی‌گردد.»  البته به گفته سالاری، قلعه‌نو در خشک‌ترین حالت جیرفت هم آب دارد، مثل همین الان اما نه به اندازه آن روزها که برنج می‌کاشتند. ولی آنقدر آب دارد که جمعیت زیادی را اینجا جمع کند و نوبت به انتخابات مجلس که برسد راه بسیاری از نامزدهای انتخابی به قلعه‌نو بیفتد.  به گفته سالاری، قلعه‌نو چهار فصل میوه دارد، می‌گوید: «اینجا سفره همیشه پر است از تره‌بار تا مرکبات. خاک سیاهش بالاست، آب را خوب نگه می‌دارد.» او از دو حلقه چاه می‌گوید که هر دو در عمق ۶۰ متری‌اند: «آب آن عالی است. ما هر ۱۱ روز یک‌بار نوبت آب داریم، ولی زمین تا نوبت بعدی آب را نگه می‌دارد. زمستان‌ها هم زمین همیشه خیس است.»

 شیر به جای کود شیمیایی
توی باغ و گلخانه سالاری اتفاق عجیبی می‌افتد: «هیچ کود شیمیایی نمی‌زنیم. فقط شیر گاو می‌پاشیم، چون قوی‌ترین تقویت کننده است.» او توضیح می‌دهد که پاشیدن شیر برای کشاورزی تجاری-گلخانه‌ها و کشت‌های صادراتی- روش‌های پرهزینه‌ای است، «ولی ما که دنبال سالم‌خوری و طبیعی‌خوری هستیم، سمتش نمی‌رویم. میوه این باغ صددرصد طبیعی و ارگانیک است.»
پکیج گردشگری بومگردی‌اش را هم براساس همین نگاه تعریف می‌کند: «روستاگردی رکن اصلی‌اش است. روستای ما از نقاط بکر تاریخی و طبیعی پر است.» از کرونا به‌عنوان سخت‌ترین دوره گردشگری یاد می‌کند که «ضربه محکمی مخصوصاً به شرکت‌هایی که با او قرارداد داشتند، زد. اما او چون وام نگرفته بود، روی پای خودش ایستاد و دوام آورد.» از روزی می‌گوید که کلید بومگردی را چرخاند: «۶۰ درصد کارم حاضر بود. یک خانه پدری داشتم، یک خانه احمدی‌نژادی و یک باغ…». منظورش از خانه‌های احمدی‌نژادی، مسکن مهر است.  مسافران، بویژه گردشگران خانم، هنگام ورود به او سفارش می‌کنند: «این فضای جلگه‌ای و جنگلی را خراب نکن، سمت کافی‌شاپ و رستوران‌های پرزرق‌ و برق هم نرو.» او با مثالی توضیح می‌دهد: «مثل این است که در دل تپه‌های کنارصندل شیء عتیقه‌ای پیدا کرده‌ای؛ اگر گوشه‌ای از آن بشکند، ارزشش کم نمی‌شود، اما اصالتش خدشه‌دار می‌شود.» می‌گوید روزی از شهر «راین» با آن قلعه معروف ساسانی‌اش رد می‌شده و روی یکی از دیوارها جمله‌ای دیده: «شهر خوب، ساختنی است؛ یافتنی نیست.» بعد مکثی می‌کند و می‌گوید: «ولی بومگردی ساختنی نیست، احیا شدنی است. باید کشفش کرد. باید از دل همان زندگی بومی بیرون بیاید.» خیلی‌ها- شاید سی ، چهل نفر، او را سرزنش کردند که اینها را جمع کن، تو این کاره نیستی. ولی او کوتاه نیامد.

 گاو و گوسفند را گذاشت برای همسایه
دوباره برمی‌گردد به قلعه‌نو و روزی که به او گفتند گاو و گوسفند و مرغ هم بگیر تا بومگردی‌ات همه چیز داشته باشد. او خرید دام را بزرگ شدن کار می‌دانست، اما بزرگواری نمی‌دانست. نمی‌خواست همسایه‌هایش بترسند. بنابراین رفت شیر را از زن همسایه گران‌تر خرید. نان را از مرد همسایه با قیمت بالاتر خرید. حالا مسافر‌ها که به روستا می‌آیند، مسافر همه روستا هستند نه فقط بومگردی. او تأکید می‌کند: «این یعنی گردشگری چطور فرهنگ مثبت تولید می‌کند و چطور مثل یک موج، آرام آرام اما عمیق، به تمام روستا سرایت می‌کند.» یکی که بومگردی دارد به او گفته بود به جای بومگردی، گاوداری بزند اما او قبول نمی‌کند. گاوداری را درگیری هر روزه می‌داند؛ گوساله، علوفه، مراقبت و مسئولیت. بعد از خودش پرسیده بود: «تازه اگر یکی بیاید یک حیوان را بدزدد چی؟»
با لحنی آرام اما قاطع جمله را جمع می‌کند: «اقتصاد بومگردی خروجی‌اش خیلی بالاتر از این مشاغل فرسایشی و پرریسک است. هم آرامش دارد، هم امنیت و هم فرهنگ را می‌سازد.»

 جهان به جیرفت آمد
یک گردشگر حرف قشنگی به او زد. خودش می‌گوید: «شما لازم نیست دنیا را بگردید؛ دنیا خودش میاد اینجا.» سالاری می‌گوید: «این جمله برای من شد یکی از بهترین اتفاقات زندگی‌ام.»
او ادامه می‌دهد: «قرار بود یک شب بمانند، اما دو شب ماندند. بعد به کنارصندل  وصل شان کردم و موسیقی سنتی تماشا کردند.» صدایش نرم‌تر می‌شود: «بعد از مراسم، به سمت باغ‌ها بردمشان. گفتم حالا درخت‌ها را ببینید؛ همین‌جا که ایستادید، ما 10 نوع خرمای مختلف داریم. خرمای قند بالا، قند پایین، آهن بالا، آهن پایین، خرمای آجیلی و خرمای نر که باردهی بقیه را هم تنظیم می‌کند.» قدم می‌زند و با دست تنه درخت‌ها را لمس می‌کند: «درختایی که اینجاست، مال همین خاک است. از جای دیگر نیاوردیم به زور اینجا بکاریم.» به او درخت استوایی هم پیشنهاد می‌دهند اما قبول نمی‌کند چون با سرمای زمستان اینجا سازگار نمی‌شود. می‌گوید: «زمستان‌ ما مرطوب است، خنک است؛ مدل استوایی جواب نمی‌دهد. اما یک سری درخت مثل زیتون میوه‌ای داریم.» می‌گوید: «اینجا اگر ریشه داشته باشی، ماندگار می‌شوی.» انجیرها را برکت زمین می‌داند و می‌گوید: «ما در خوراک تقریباً خودکفاییم.» لحظه‌ای مکث کرده و اضافه می‌کند: «دولت هم کمک می‌کند. اگر راهت را بلد باشی و خلاق و چیز جدیدی ارائه بدی، حمایت می‌شی. درست است سختی خودش را دارد، اما شدنی‌ است.» بعد، آهسته‌تر ادامه می‌دهد: «البته بعضی چیزها در گردشگری با سیاست‌های کلان کشور گاهی زاویه پیدا می‌کنه. الان ۹۱ کشور لغو ویزا هستند و ورودی گردشگر کم است؛ محدودیت‌هایی دارد اما توریستی که به روستاهای ما می‌رسد، دنبال خوشگذرانی بی‌معنا نیست. دنبال زندگی‌کردن ماست، دنبال فهمیدن فرهنگ ماست.»

 

زندگی بدون تفنگ

«اسماعیل سالاری» شکارچی بود. مرغ جیرفتی هم شکار می‌کرد. اصلاً  برای پذیرایی از اولین مسئولانی که برای دیدن بومگردی او آمدند از گوشت مرغ جیرفتی استفاده کرد. می‌گوید: «خانواده ما از قبل از انقلاب اسلحه داشتند. آن موقع‌ها اینجا جنگل بود، پرنده زیاد بود، اما امکانات کم بود. نه رستورانی بود، نه ماشینی که راحت بروی شهر. همه ‌چیز بومی و سنتی بود و داشتن اسلحه هم بخشی از همین سبک زندگی بود.» البته اسلحه فقط برای شکار پرنده نبود. شب‌ها گله گرازها به باغ حمله می‌کردند، بنابراین اگر تفنگ نداشتی کشته می‌شدی. داستان را باز نمی‌کند ولی می‌گوید: « اوایل شروع بومگردی، یک‌سری اتفاق‌ها افتاد. رسیدم به جایی که یا باید اسلحه را نگه می‌داشتم، یا زندگی جدیدی را انتخاب می‌کردم. تصمیم گرفتم تفنگ را بفروشم. همان روز روی میز قاضی، یک نفر آمد و تفنگ را خرید. وقتی برگشتم خانه، مادرم اعتراض کرد. اما من همانجا گفتم: از امروز، می‌خواهم زندگی بدون تفنگ را امتحان کنم. ببینم می‌شود؟ شد، هم برای خودم، هم برای روستا، هم برای بومگردی.» هم برای پرنده‌ای که مدام صدا می‌زند: «جیرفت».

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و نهصد و شش
 - شماره هشت هزار و نهصد و شش - ۱۸ آذر ۱۴۰۴