شاعر جنگ و صلح
بررسی نسبت جهان و زبان قیصر امینپور در گفتوگو با عبدالجبار کاکایی
هجده سال از مرگ قیصر امینپور میگذرد، با این حال همچنان از او به عنوان چهرهای ممتاز در شعر معاصرمان یاد میشود؛ شاعر، نویسنده و مدرس دانشگاه برخاسته از جریان شعر انقلاب که به اعتبار و احترامی مثال زدنی میان همه طیفهای ادبی و دانشگاهی دست یافت. او در زندگی کوتاه چهلوهشت سالهاش مسیر منحصر به فردی را در جستوجوی تجربههای مختلف پیمود، از گُتوَند خوزستان تا دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، زندگی قیصر روایتگر مهاجرت، تغییر مسیر و دگرگونی است؛ جوانی که از نقاشی و پزشکی به شعر رسید و از میدان تجربههای دهه شصت، به شاعری متفکر و منتقد تبدیل شد. عبدالجبار کاکایی، شاعر و پژوهشگری که سالها با او همراهی داشته است، در این گفتوگو از قیصری میگوید که در جلسات شعر حوزه هنری، نه فقط شاعر که مرجع فکری جوانانی بیشمار بود؛ شاعری که حتی در مکالمات روزمرهاش با صراحت و ظرافت کلام، مخاطب را غافلگیر میکرد. قیصر در میان نسل آرمانگرای پس از انقلاب، نماد تعادل میان سنت و نوآوری بود. از جایگاه ادبی، صداقت و حوصلهاش خاطرات بسیاری مانده است، اما شاید مهمتر از همه، آن روح آرام و اندیشمندی باشد که حتی در سالهای رنج و بیماری، شعر را زمین نگذاشت و تا واپسین لحظات، به پرسش همیشگیاش از انسان و زمانه پرداخت.
مریم شهبازی
گروه کتاب
قیصرامینپور تا قبل از آنکه به طور جدی قدم به عرصه شعر و فعالیتهای ادبی بگذارد مسیرهای متفاوتی را پیمود؛ از مهاجرت گرفته تا تغییر رشته و... از گتوند خوزستان به تهران آمد، از نقاشی به شعر رسید و به دلیل علاقهمندیاش به پزشکی سر از دامپزشکی درآورد که البته آن را نیمهکاره رها کرد و تحصیل در رشته زبان و ادبیات فارسی را شروع کرد و تا مقطع دکتری ادامه داد. طی این مسیر چه تأثیری در شعر و جهانبینی قیصر داشته است؟
اغلب افرادی که جایگاه شاخصی در هنر و ادبیات و حتی در علوم مختلف پیدا کردهاند؛ آنهایی هستند که سالهای جوانیشان در مسیرهای متنوع و متفاوتی سپری شده است. به گمانم این ویژگی به هوش بالای این افراد بازمیگردد که در نتیجهاش توانایی بسیاری پیدا میکنند و به عرصههای مختلفی قدم میگذارند. این روند تا موقعی که به نقطهای ثابت برسند ادامه پیدا میکند. این حالت را شاید بتوان نوعی دگرگونی دانست؛ البته نه به معنای رنگبهرنگ شدن بلکه به جهت کسب تجربه در عرصههای مختلف و برای یافتن جایی که به آن تعلق دارند. قیصر هم از جمله چنین افرای است، یکی از آن جوانانی بود که از روستاها و شهرهای کوچک عازم تهران میشوند. قیصر در بحبوحه انقلاب و تحولات اجتماعی و سیاسیاش از گُتوَند، شهری در خوزستان عازم تهران میشود. از پزشکی به تحصیل در رشته ادبیات و فعالیت در زمینه شعر و شاعری کشیده میشود. حلقههایی که آن موقع در حوزه هنری و بحثهایی که درباره شعر و ادبیات به راه افتاده بود، انگیزه بیشتری برای ادامه راه ادبیات به قیصر دادند. تا جایی که دورههای تحصیلات دانشگاهی در کسوت دانشجویی برجسته یکی پس از دیگری طی کرد و تا اتمام مقطع دکتری آن را رها نکرد. جدیت قیصر در این راه توجه استادان شاخص ادبیات آن سالها را هم جلب کرد.
بستر اجتماعی و سیاسی آن دوران چه تأثیری در روند فکری و فعالیتهای ادبی قیصر ایفا میکند؟
آن دوران مملو از انگیزههای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی مختلف بود، شرایطی که بیشک در شکلگیری تفکرات قیصر و دیگر شاعران همدورهاش نقش مهمی ایفا میکند. قیصر در چنین حالوهوایی در مسیر پایهگذاری جریان ادبی موسوم به شعر حوزه هنری قرار گرفت و نام او به عنوان یکی از پیشگامان این جریان ثبت شد. قیصر اولین شاعری است که درحوزه هنری با او مواجه شدم. هنوز صحنهای که در حال بالارفتن از پلهها، قیصر را دیدم به یادم مانده است، اولین شاعری بود که در حوزه هنری و در آن روز به او برخوردم. اوایل سال 1362، یک سال بعد از پیوستن قیصر به حوزه هنری بود. با حضور در جلسات ادبی پنجشنبهها به تدریج من هم به جمع شاعران حوزه هنری پیوستم.
اولین مواجههتان، چقدر شبیه به تصورات قبلی شما از قیصر بود؟
قبلتر او را در تلویزیون و مشغول رباعیخوانی دیده بودم؛ سرودهای درباره بمباران دزفول. آن تصویر و کلمه به کلمه رباعی قیصر در حافظهام ثبت شده بود. در آن ملاقات کوتاهمان در حوزه هنری، آن شعر را برای او خواندم، قیصر هم من را به اتاق شعر دعوت کرد. این آغاز آشناییمان بود. از آنجایی که دانشجوی ادبیات بودم، هرازگاهی برای دریافت پاسخ برخی سؤالاتم به آنجا میرفتم. جالب است که هرکدام از شاعران، وقتی با پرسشهای من روبهرو میشدند تأکید میکردند سراغ قیصر بروم. با حوصله پاسخ میداد و کتابهایی را هم برای مطالعه معرفی میکرد.
بنا برچه ویژگی خاصی، همکاران قیصر چنین جایگاهی برای او قائل بودند؟
با صبر و حوصله زیادی برای جوانان و علاقهمندان وقت صرف میکرد. افزون بر آنکه شاعری بسیار خوب بود، تحصیلات دانشگاهی و مطالعات آکادمیک هم داشت. این چندوجهی بودن، او را از دیگر شاعران متمایز میکرد. نقطه قوتی که همه به آن معترف بودند و در مواجهه با جوانان مشتاق و پرسشگر، آنان را به سمت اتاق قیصر و کسب اطلاعات از او راهنمایی میکردند. درباره مباحث فلسفی هم اطلاعات خوبی داشت. درباره فیلسوفی به نام الکندی سؤالی داشتم که آن را از سیدحسن حسینی پرسیدم. جالب آنکه مردی با مطالعات و جایگاه سیدحسن هم توصیه کرد سؤالم را از قیصر بپرسم! چنین تجربههایی، مصادیق کوچکی در وصف دانش قیصر و دایره مطالعاتی گستردهاش هستند. در حوزه نقد شعر نیز، نقدهایی بسیار کاربردی داشت، نقدهای او کاملاً علمی و منطبق بر اصول بودند؛ درست برخلاف دیگر منتقدانی که اغلب ذوقی و سلیقهای کار میکردند. شعرش نیز جایگاهی متفاوت داشت. اجرای نحو را به سادگی انجام میداد که این یکی از ویژگیهای مهم شعر قیصر است. نگاه بسیار هوشیارانهای به چینش کلمات داشت و جملات را به کوتاهترین شکل کنار هم قرار میداد، آنچنان که شعر قیصر به وضوع از آثار دیگر شاعران همدورهاش متمایز بود. در عین آنکه اشعارش گرفتار تکلف نمیشدند، از فنون بلاغت نیز به خوبی استفاده میکرد. اشعار قیصر فقط منتقلکننده مفاهیم و معانی نیستند، بلکه از نظر ادبی هم اشعاری قابل تأمل هستند. قیصر بیش از آنکه به فکر استفاده از قالب شعر جهت دغدغهها و عواطف شخصیاش باشد، خود را مکلف به بیان دغدغههای مردم میدانست. و این همان چیزی بود که در آن سالها، ما در حوزه هنری آموختیم. زبان شعر او، زبان و حرف دل مردم بود و مطالعه اشعارش برای ما در حکم درس و دانشگاه.
پیشتر گفته بودید قیصر حتی در مکالمههای روزمرهاش نیز شنونده را غافلگیر میکرد. این غافلگیری از چه لحاظ بود؟
این یکی از نکات مهم در توصیف شخصیت و فعالیتهای ادبی قیصر است. چینش کلمات در مکالمات عادیاش نیز هنرمندانه بود و در آن از فنون بلاغی شعر هم بهره میگرفت. با کلمات و قدرت اثرگذاریشان بازی میکرد. سخنانش مملو از نکتهپرانی و به کارگیری طنز و تضاد بود. همانقدر که شریف و آرام بود، ساده اما به زیبایی صحبت میکرد. محال بود پای سخنانش بنشینید و مجذوبش نشوید. جدا از تمام موادی که درباره وجوه ادبی فعالیتهای قیصر به آن اشاره شد، یکی از بارزترین ویژگیهای شخصیتیاش، گوش شنوایی است که در نقدپذیری درباره خودش داشت. اغلب افرادی که آن موقع در حوزه هنری کار میکردند جوان و تحتتأثیر فضای حاکم بر جامعه بودند. از همین رو تعصب زیادی به تفکرات و نگاه خود داشتند، اما قیصر با آرامش و حوصله زیادی پای صحبت دیگران مینشست. با آنکه در نقد به اصول علمی و ادبی معتقد بود، مراعات طرف مقابلش را هم میکرد. خیلی مراقب بود باعث رنجش کسی نشود و اگر قرار به نقد شعری داشت، ابتدا نقاط قوت و بعد کاستیهای آن را میگفت. در نتیجه اغلب افراد نقد او را میپذیرفتند.
این نقدپذیری قیصر از کجا میآمد؟ آن هم در شرایطی که به گفته بزرگانی نظیر عبدالعلی دستغیب ما ایرانیان مردم نقدپذیری نیستیم و اغلب با تعصب زیادی از عقاید خود دفاع میکنیم!
به گمانم بیشتر از آنکه تحتتأثیر دانش اجتماعیاش باشد، از شخصیت و اخلاق خودش نشأت میگرفت. البته نمیتوان منکر تربیت و فضایی شد که در آن رشد یافته بود. بخشی هم برآمده از حیاء شهرستانی بودنش و آمدن از محیطی کوچکتر به تهران است. او حجب و حیاء خاص بچههای شهرستان را به تهران آورده بود که انعکاس آن در روابطش نیز نمایان بود. آرام و بیهیاهو بودنش را حتی در مهاجرت هم حفظ کرده بود. و شاید این را هم بتوان یکی دیگر از ویژگیهای مثبت شخصیتی قیصر در مواجههاش با جوانان و اهالی ادبیات دانست.
زندگی ادبی قیصر به سبب تجربیات و فراز و فرودهایی که پشت سر گذاشته به دورههای مختلفی تقسیم میشود؛ اولین دورهاش مصادف است با وقوع انقلاب و جنگ تحمیلی عراق علیه کشورمان و آغاز تحصیلات دانشگاهیاش. در این دوره بنابر اقتضائات اجتماعی و سیاسی، قیصر هم با نوعی آرمانگرایی آتیشن به سراغ شعر و شاعری میرود. جنگ و انقلاب چه تأثیر و بازتابی در شخصیت و اشعارش داشت؟
قیصر متولد دزفول بود و تا اتمام دوره مدرسهاش همانجا زندگی کرد؛ یکی از شهرهایی که در دوران جنگ، بیش از سایر مناطق زیر بمباران بعثیها بود. طبیعتاً تأثیر زندگی در چنین شرایطی در اشعارش نیز نمود بیرونی زیادی پیدا کرده است. زیست در محیط پرتنش، قلم افراد را به سمت طرح مسائل اجتماعی میبرد. به خصوص که در شهرستانها، امکانات هنری کمتری، در زمینههایی نظیر نقاشی در اختیار علاقهمندان بوده و در آن شرایط یکی از بهترین راهها برای بروز احساسات درونی بهرهمندی از قلم و کاغذ بوده است. اتفاقات تلخ سالهای جنگ، افراد بسیاری را به سمت و سوی شعر کشاند. اتفاقی که درباره افراد دیگری نظیر من و یوسفعلی میرشکاک هم صادق است. من هم در ایلام تجربههای متعددی از جنگ تحمیلی داشتم. بخشی از توجه به چنین موضوعاتی مرهون زندگی در شرایط سخت اجتماعی است که غیر از وقایعی نظیر جنگ، برای امثال ما که در مهاجرت و دور از خانوادهمان بودیم هم ملموس بود. زندگی حرفهای قیصر هم با مهاجرت آغاز شد. به تهران آمد و به محیطهای علمی و ادبی پیوست.
قیصر در دورهای ناچار به خداحافظی از حوزه هنری میشود و با همراهی مهدی فیروزان و جمعی از شاعران، سروش نوجوان را دایر میکنند. بعد از حدود پانزده سال، آنجا را نیز به رغم میل باطنیاش ترک میکند؛ در نتیجه این خداحافظیهای اجباری گرفتار نوعی سرخوردگی و نقادی میشود که آن را میتوان مرحله دیگری از زندگی کاریاش دانست. این سالها چه تأثیری در شعر قیصر ایفا کردهاند؟
راستش نمیتوانم پاسخ دقیقی به این پرسش بدهم، برای این کار به پژوهشی همهجانبه نیاز است. هرچند که طبیعتاً حضور وقایع این دوره نیز در شعر قیصر پررنگ است. انتقادات اجتماعی در این دوره به بخش مهمی از مضامین اشعارش تبدیل میشود.
چه وقایعی منجر به کوچ قیصر و دوستانش از حوزه هنری شد؟
وضعیت دهه شصت، بویژه در سالهای پایانی آن به گونهای پیش رفت که شاعران حوزه هنری مجبور به ترک آن محیط شدند. مدیران وقت حوزه هنری و سازمان تبلیغات اسلامی توقع داشتند جوانان فعال در اتاق شعر حوزه هنری، موضوعات سیاسی را تنظیم و منظومه کنند. با چنین نگاهی محدودیتهایی برای فعالیتهای حوزه هنری ایجاد شد، اما آن شاعران جوان خود را متعلق به یک جریان ادبی منتقد و آگاه میدانستند؛ آنان به موازات اینکه برای شهدا و جنگ شعر میگفتند به کاستیهای موجود هم انتقاد میکردند. سازمان تبلیغات دنبال مبلغ بود ولی این بچهها در چهارچوبهای دولتی قرار نمیگرفتند. نگاه آنان با توقعات نظام مدیریت فرهنگی وقت جور درنمیآمد. قیصر و تعدادی از آن جوانان در یکی از جلسات حوزههنری ناچار به وداع شدند؛ جلسهای که سیدحسن حسینی از آن با عنوان «حجةالوداع» یاد میکند. از آنجایی که من هم یکی از آن جوانان بودم، خاطره آن روز آخر به یادم مانده است. در آن روز بارانی به غیر از قیصر، سلمان هراتی و سیدحسن حسینی هم بودند که همگی ناچار به ترک حوزه هنری شدند. ما اولین گروهی بودیم که حوزه را ترک کردیم.
بعد از این خداحافظی چه کردید؟
هرکدام به گوشهای رفتیم. شرایط همکاری دوباره نبود و به اجبار تقسیم شدیم. قیصر به مجله «سروش» رفت و بعد مجله «سروش نوجوان» را پایهگذاری کرد. قیصر در سالهای حضور در مجله «سروش نوجوان» نیز کارهای درخشانی انجام داد. آن دوران تقریباً پانزده ساله را میتوان از مؤثرترین سالهای بازتاب ادبیات کودک و نوجوان در عرصه رسانه دانست. به خصوص که قیصر گرایش زیادی به این بخش از ادبیات داشت. قیصر در زمینههای ادبی مختلفی طبعآزمایی کرد، از ادبیات کودک و نوجوان گرفته تا ادبیات بزرگسال و حتی فعالیتهای رسانهای و پژوهشی.
در گذر این سالها ارتباطتان به چه صورت بود؟
البته فرصت و شرایط دیدار مستمر نبود، با وجود این دورادور در ارتباط بودیم. برای مدتی در یک کتابفروشی در خیابان انقلاب جمعهای دوستانهمان برپا میشد، بعدتر در انباری یک کتابفروشی در خیابان ظهیرالاسلام دیدار میکردیم. محل ثابتی برای برپایی محافل دوستانه و ادبیمان نداشتیم. کمی که گذشت حتی از همان امکان کوچک هم محروم شدیم و هر کسی سراغ سرنوشت خودش رفت. بچههای مشهور به شاعران انقلاب حتی سقفی نداشتند که در پناه آن جمع شوند و شعر بگویند. هیچ کدام از نهادها و ارگانهای دولتی از آنان حمایت نمیکردند. این اتفاق (خروج از حوزه هنری) سال 1366 رخ داد، در اوج جنگ. آن هم شاعرانی که از هیچ تلاشی دریغ نمیکردند، به جبهه میرفتند و برای رزمندهها شعرخوانی میکردند. بسیاری از آنان مشاغل معمولیشان را هم از دست دادند و با مشکلات زیادی روبهرو شدند. عدهای به روزنامه «جمهوری اسلامی» رفتند، برخی در روزنامه «اطلاعات» و تعدادی هم در «کیهان فرهنگی» مشغول کار شدند.
ارتباط قیصر با افرادی نظیر مصطفی رخصفت و رضا تهرانی که به «کیهان فرهنگی» و بعدتر مجله «کیان» رفتند، چطور بود؟
از جزئیات این روابط اطلاعی ندارم چراکه در مسیرهای مختلفی قدم گذاشتیم. اما تا جایی که شرایط اجازه میداد روابطمان برقرار ماند، گاهی هم در میهمانیها یا جلسات یکدیگر را میدیدیم.
وضعیتی که شما توصیف کردید درست برخلاف ادعایی است که برخی درباره فعالیت آن سالهای شاعران انقلابی دارند. عدهای میگویند فضای رسمی شعر آن دوره در قبضه شاعران انقلاب بود و جایگاه خاصی داشتهاند و...
اصلاً اینطور نبود. این شاعران گرفتار تراژدی غمانگیزی شدند که وصف آن بیمهریها را میتوان در شعر «رنجنامه» سیدحسن حسینی دید؛ شعری که او در جلسه آخر حوزه هنری خواند. ما جمع شده بودیم که شعر بگوییم و دغدغههایمان را دنبال کنیم که کارمان به خداحافظی کشید.
بیمهریهایی که دیدید چه تأثیری بر نگاه و قضاوتتان درباره فضای فرهنگی و اجتماعی داشت و آیا میتوان گفت که بعد از جدایی از حوزه، همدلی و نزدیکی دوستان شما با دیگر شاعران و نویسندگان بیشتر شد؟
فقط بحث این بیمهریها نبود که واقعیت را نشان داد. شاعرانی مثل قیصر به مرور ثابت کردند که همه آن گفتهها ادعایی پوچ است. آنان خودشان را جدا از دیگر شاعران نمیدیدند. البته این مسأله درباره همه شاعران حوزه هنری آن دوران صادق نیست. قیصر و برخی رفتند اما عدهای ماندند، حتی تعدادی از آنهایی که رفته بودند، دوباره برگشتند و به کار خود ادامه دادند. جنبشی که با عنوان شاعران جوان آرمانگرای شعر انقلاب در حوزه هنری پایهگذاری شد، میزبانی افرادی با ایدههایی متفاوت را به عهده داشت. جریانهای فکری مختلفی درآن حضور داشتند. اما در آخر با نظام قانونگذاری تبلیغاتی وقت حوزه هنری کنار نیامدند و رفتند. اینها آزادیخواه بودند و میخواستند که منتقد بمانند و با این موضوع که جایگاهشان به مبلغ سیاسی تقلیل پیدا کند موافق نبودند.
قیصر به خصوص در سالهای حضورش در حوزه هنری چه مواجههای با جریانهای فکری روشنفکر و متفاوت از خود داشت؟ آنان چه نگاهی به قیصر داشتند؟
قیصر را میتوان یکی از نزدیکترین شاعران به طیفهای روشنفکری دانست. رابطی میان طیفهای غیرهمسو با شاعران انقلاب بود. بین اقشار مختلف دانشگاهی هم اعتبار خوبی داشت. همه طیفها، اعم از روشنفکران و جامعه دانشگاهی با احترام از او یاد میکردند؛ حتی آنهایی که آرمانگرایی شعر انقلاب را هم قبول نداشتند، قیصر را شاعری مطرح و البته برخوردار از دانش آکادمیک میدانستند. قیصر نزدیکترین چهره شعر انقلاب به جریانهای متنوع فکری و ادبی معاصر بود، شاعرانی که او را یکی از نمایندگان شاخص شعر انقلاب میدانستند.
گذشته از وجهه ادبی و شخصیت قیصر که در جلب احترام دیگر جریانهای فرهنگی مؤثر بود، اذعان او به تأثیر پذیریاش از فر وغ و سهراب چه تأثیری در پذیرش او بین طیف روشنفکران غیرهمسو داشت؟
قیصر در توجه به جریان تثبیت شده شعر دوران تجدد از چهرههای شاخصی نظیر شاملو و فروغ با احترام زیادی یاد میکرد. هرگز نقد احساسی و غیرمنطقی به آنان نداشت. از شاعران متقدم به خودش، فارغ از اینکه به کدام جناح فکری تعلق داشتند بدون هیچگونه سوءگیری صحبت میکرد. در جلسات ادبی حوزه هنری از شاعران طیف روشنفکری هم شاهد مثال میآورد و دربارهشان بحث میکرد؛ درست برخلاف برخی که حتی از بیان نام شاعرانی نظیر شاملو ابا داشتند. او از فروغ با عنوان «خواهرم فروغ» یاد میکرد که در یکی از اشعارش هم آمده است. اهمیتی برای خطکشیهای سیاسی در عرصه ادبیات قائل نبود. با همه جریانها و طیفهای موجود رابطه داشت.
رابطهاش با اخوان ثالث و استاد شفیعی کدکنی چطور بود؟
درباره اینکه به کلاسهای آزاد اخوان میرفته یا نه چیزی نمیدانم اما علاقه زیادی به استاد شفیعی کدکنی داشت، حتی قبل از آنکه به دانشگاه تهران برود، در برخی کلاسهای او شرکت میکرد. قیصر ادیب بود و یکی از الگوهای علمیاش در مباحث ادبی، استاد شفیعی کدکنی بود. رابطهشان آنقدر پررنگ بود که دیدارهای مشترکی با استاد شفیعی کدکنی و ابتهاج نیز داشتند.
عنوان رساله دکتری قیصر «سنت و نوآوری در شعر معاصر» بود. «سنت و نوآوری» را شاید بتوان چکیده شخصیت خود قیصر و موقعیتش دانست که هم چهرهای دانشگاهی بود ، هم در عرصه مطبوعات فعال بود، هم دل در گرو ریشهها و آرمانهای مذهبی داشت و هم با نسل جدید دمساز بود. به نظر شما قیصر چه تلقیای از سنت و نوآوری داشت؟
در ارتباط با شعر قیصر بیشتر به مباحث سیاسی و اجتماعی اشاره میشود، در شرایطی که یکی از مهمترین وجوه زندگی کاری او مرتبط با جایگاهی است که برای سنت و نوآوری قائل بود. قضاوت قیصر از دریچه «سنت و نوآوری» یکی از علمیترین راهها برای بررسی زندگی کاری و آثارش به شمار میآید. قیصر به سنت معتقد بود اما هرگز درآن باقی نماند چرا که برای نوآوری نیز اهمیت زیادی قائل بود. در این رابطه جمله جالبی هم به کار میبرد و میگفت: به نام خدایی که سنت او نوآوری است. بخشهای خوب سنت را حفظ میکرد و در مواردی که لازم بود به نوآوری روی میآورد. این یکی دیگر از ویژگیهای مهم شخصیتی و ادبی قیصر است. تعادل قیصر در رفتار فرهنگی و ادبیاش در قالب کتابی با عنوان «سنت و نوآوری» منتشر شده است، همان کتابی که یادگار رساله دکتری او بود و قرار بود آن را بسط و گسترش بدهد. هرچند که آن تصادف و مشکلاتی که پدید آورد اجازهاش را نداد.
آخرین برههای که میتوان در زندگی قیصر برشمرد به ماجرای تصادف سنگینی بازمیگردد که در سفر به یکی از شهرهای شمالی تجربه کرد؛ تصادفی که تبعات آن تا آخرین روز حیاتش رهایش نکرد و او را به نوعی واکاوی درونی واداشت؛ تأثیر این دوره را به چه شکل میتوان بر آثارش دید؟
درد و رنجی که آن تصادف به جان قیصر انداخت تا آخر عمر همراهش ماند، ملموسترینش دیالیزهای مداوم بود. در نتیجه دشواریهایی که شرایط جسمیاش به او تحمیل کرد در سالهای پایانی عمر بیش از قبل سراغ کارهای پژوهشی رفت. شعرهایی که در آن سالها گفت، در مقایسه با گذشته رنگوبوی انتقادیتری پیدا کردند. در آن سالهای آخر به وضعیت زمانهاش نیز نقد داشت که بازتاب آن در آثارش نیز مشهود است. آن تصادف قیصر را بیشتر متوجه مشکلات کرد. البته قیصر در سالهای آخر به صلحی درونی با خودش و شرایطی که گرفتارش شده بود هم رسید. شعر قیصر با انقلاب و جنگ آغاز شد و در نهایت به انزوایی درونی و بعدتر هم صلح با خویشتن رسید.
شعری برای جنگ
میخواستم
شعری برای جنگ بگویم
دیدم نمیشود
دیگر قلم زبان دلم نیست
گفتم:
باید زمین گذاشت قلمها را
دیگر سلاح سرد سخن کارساز نیست
باید سلاح تیزتری برداشت
باید برای جنگ
از لوله تفنگ بخوانم
- با واژه فشنگ -
می خواستم
شعری برای جنگ بگویم
شعری برای شهر خودم -دزفول -
دیدم که لفظ ناخوش موشک را
باید به کار برد
اما
موشک
زیبایی کلام مرا میکاست
گفتم که بیت ناقص شعرم
از خانههای شهر که بهتر نیست
بگذار شعر من هم
چون خانههای خاکی مردم
خرد و خراب باشد و خونآلود
باید که شعر خاکی و خونین گفت
باید که شعر خشم بگویم
شعر فصیح فریاد
- هر چند ناتمام -
گفتم:
در شهر ما
دیوارها دوباره پر از عکس لالههاست
اینجا
وضعیت خطر گذرا نیست...
دزفول-اسفند ۵9
از مجموعه «تنفس صبح»
طرحی برای صلح (۱)
کودک
با گربههایش در حیاط خانه بازی میکند
مادر، کنار چرخ خیاطی
آرام رفته در نخ سوزن
عطر بخار چای تازه
در خانه میپیچد
صدای در!
ـ «شاید پدر!»
طرحی برای صلح (۲)
شهیدی که بر خاک میخفت
چنین در دلش گفت:
«اگر فتح این است
که دشمن شکست،
چرا همچنان دشمنی هست؟»
طرحی برای صلح (۳)
شهیدی که بر خاک میخفت
سرانگشت در خون خود میزد و مینوشت
دو سه حرف بر سنگ:
«به امید پیروزی واقعی
نه در جنگ،
که بر جنگ!»
از مجموعه «دستور زبان عشق»
فراتر از دوگانههای ناسازگار
درنگی در آثار منثور قیصر امینپور
اسماعیل امینی
شاعر و نویسنده
قیصر امینپور را با شعرهای صمیمی و خلاقش میشناسیم و با دلبستگیاش به زبان فارسی و فرهنگ ایران. قیصر را به معلمی و استادیاش میشناسیم که در تدریس دانشگاهی محبوب بود و در کلاسهایش نشانی از ملال و تکلف نبود.
در «دفتر شعر جوان» و «سروش نوجوان» و اصلاً بگو در هر لحظه و هر جایی که قیصر را میدیدی، با اشتیاق دانستههای فراوانش را و تجربههای ارزشمندش را با حوصله و مهربانی در اختیار جوانان قرار میداد. قیصر افزون بر شاعری و معلمی، در آثاری که به نثر دارد، نمونههایی خواندنی و مثالزدنی از شیوایی زبان فارسی را به یادگار گذاشته است. تنوع نوشتههای او به اندازهایست که برای دوستداران زبان فارسی مجموعهای پربار از گونههای زبان نوشتاری فراهم آمده است. در این یادداشت، مروری اجمالی خواهم داشت بر شماری از آثار نثر قیصر امینپور که بعضاً در سایه شهرت شاعری او، کمتر شناخته شدهاند.
بی بال پریدن: مجموعهای از تأملات اجتماعی و فرهنگی است که برای مخاطبان نوجوان و جوان نوشته شده است. زبان ساده و بیتکلف، ظرافت طنز، نگاه خلاق به زبان و صمیمیت لحن، نثر این کتاب را شیرین و خوشایند ساخته است.
گفتوگوهای بیگفتوگو: در این کتاب پنج نامه قیصر خطاب به خواهر ناشنوایش آمده است. این نامهها هم از نظر نثر و هم از نظر دامنه گسترده اندیشه و خیال، بسیار دلانگیز و اثرگذار هستند. هم چنین تعدادی از یادداشتهای نویسنده برای خوانندگان نوجوان مجله «سروش نوجوان» در این کتاب درج شده است. این یادداشتها بیانگر تأملات قیصر در شناخت جهان، انسان، زمان، معنویت و مفاهیمی دیگر از این قبیل است که نمونههایی درخشان است از نثر تعلیمی شاعرانه و صمیمانه.
سنت و نوآوری در شعر معاصر: این کتاب، که حاصل بازنویسی رساله دکتری قیصر است، موضوع بنیادین سنت و نوآوری را علاوه بر حوزه ادبیات در حوزههای گستردهتری چون فلسفه، مباحث دینی و کلامی، اجتماعیات و هستیشناسی طرح میکند و نگاهی جامع و تحلیلی دارد به بازتاب رابطه دیالکتیکی سنت و نوآوری در تحولات شعر معاصر ایران و ارتباط این تحولات با تحولات شعر در جهان عرب و جهان غرب.
شعر و کودکی: کتاب «شعر و کودکی» نیز، حاصل پژوهشی دانشگاهی و نظری است در موضوع نسبت نگاه شاعرانه به هستی با نگاه کودکانه و قرابتها و شباهتهای شناخت در دنیای کودکی و دنیای شاعری. ساختار منسجم کتاب همراه نثر شیوا و بیپیرایه، خواننده را مجذوب خود میکند تا در فراز و فرود مباحث دقیق نظری با مؤلف همراه شود.
وقتی با نوشتن سر و کار داریم، با دوگانههایی روبهرو میشویم که از دیرباز در برابر اهل قلم بودهاند؛ از جمله اینکه زبان شعر و اقتضائات آن که خیال است و عاطفه و تداعی، با زبان نثر بویژه نثر علمی که بنیانش بر دلالت صریح و دقیق و پرهیز از خیال و عاطفه و تداعی است، قابل جمع نیستند. یکی دیگر از این دوگانهها، نوشتن به زبان صمیمی و برای مخاطبان نوجوان است در برابر نوشتن به زبان دانشگاهی و برای متخصصان و محققان؛ زیرا این دو گونه نوشتار، از دو طبقه متمایز زبانی است که نسبت چندانی با هم ندارند و تمرکز بر یکی از این دو، موجب کاستی در گونه دیگر میشود.
بر همین سیاق، شاعری و رهایی ذهن از محدودهها و ساختارهای شناخته شده، در برابر نقد ادبی و ساختارمندی نگاه منتقدانه و نثر تحلیلی و عملی است و انگار این دو ساحت ادبی، سازگاری چندانی با هم ندارند؛ چندان که برخی از شاعران برجسته، نقدنویسی و تحلیل شعر را آفت شاعری میانگارند و از آن میپرهیزند. همانطور که برخی از اهل دانشگاه شاعری را خوش نمیدارند و بر این گمانند که اهلیت تدریس و تحقیق با شاعری ناسازگار است.
به تعبیر سید حسن حسینی:
شاعری وارد دانشکده شد
دم در
ذوق خود را به نگهبانی داد
همه این حرفها را پیش چشم داشته باشید تا برسیم به چندین گواه معتبر تاریخی از میان اعصار و قرون تا روزگار خودمان بر این نکته درخشان که انسانهای بزرگ و اهل همت و تکاپو، بیاعتنا به دوگانههای ناسازگار، هم نثرهای درخشان نوشتهاند و هم شعرهای بیبدیل سرودهاند، چون سعدی که هم گلستان و رسالههای او نمونه عالی نثر فارسی است و هم بوستان و غزلیات و قصایدش، از زمره شاهکاری شعر هستند. تا برسیم به روزگار خودمان و بزرگانی چون محمد تقی بهار، ملکالشعرا، که در شعر سرآمد بود و در نثر نیز و در استادی دانشگاه و تحقیق، یگانه بود. پرویز ناتل خانلری، استاد برجسته دانشگاه بود با آثاری ارزشمند در حوزه پژوهشهای علمی و ادبی، همراه شاهکارهایی در شعر امروز ایران. مظاهر مصفا با آن همه شعرهای استوار و خلاق، در کنار آن گنجینهای بیبدیل از نوشتهها و کتابهای تحقیقی و تصحیح متون کهن دارد. و محمدرضا شفیعی کدکنی، با کارنامهای پربار از تحقیق و تدریس و تصحیح متون و مجموعه شعرهایی ارجمند که دربردارنده اشعاری ماندگار هستند.
قیصر امینپور از تبار این بزرگان بود، هر چند زمانه چندان مجالش نداد اما به نیروی عشق باشکوهش به فرهنگ ایران و زبان فارسی مدام میخواند و مینوشت و میآموخت و میآفرید و با زندگی و آثارش نشان داد که بسیاری از دوگانههای ناسازگار که در نگاه اول، آشتی ناپذیر به نظر میرسند در برابر دانایی، نبوغ و همت انسان محو میشوند. چند سطری از یک نوشته قیصر را به نقل از کتاب «گفتوگوهای بیگفتوگو» با هم بخوانیم: «کسی وارد فروشگاه بزرگ و مجللی میشود. از میان انبوه میوههای رنگ به رنگی که در کنار هم چیده شدهاند، میوههای درشت و خوشرنگی که به دیوار ته مغازه تکیه دادهاند او را به سوی خود میکشند. از صاحب فروشگاه میپرسد: این هندوانهها و انگورها کیلویی چند؟ صاحب مغازه با لبخند میگوید: «اینها کیلویی ده هزارتومان! و بعد توضیح میدهد که اینها میوه واقعی نیست. یک تابلو نقاشی است که در پشت میوهها زدهایم، شاهکاری است! شما که سهل است، حتی گنجشکها هم میآیند و به انگورهای آن نوک میزنند... آیا به راستی این یک شاهکار هنری است؟ آیا هنر نقاش این است که آنچنان ماهرانه طبیعت را تقلید کند که حتی خود طبیعت را به اشتباه بیندازد؟»
قیصر در مدرسه سروش
روایت مهدی فیروزان از فعالیت مطبوعاتی قیصر امینپور
راضیه خوئینی
گروه کتاب
مردی که حرف آخر عشق اول نامش بود، تا آخرین نفس از سرودن و نوشتن درباره امید، انسانیت و عشق خسته نشد؛ کسی که گفت: «و قاف، حرف آخر عشق است / آنجا که نام کوچک من آغاز میشود».
در ادبیات ما، گاهی شاعرانی میآیند که کلمات را از سطح کاغذ رهانیده و بر جان و دل مینشانند. قیصر امینپور از همان تبار بود؛ شاعری که با موهایی سیاه وارد «سروش» شد و با موهای سپید از آن بیرون رفت، اما در دل نسلها ماندگار شد. هنوز هم نامش وقتی بر زبان میآید، رایحه صمیمیت، صداقت و روشنی از آن برمیخیزد. شاعری که نه در برج عاج، بلکه در میان مردم، در کلاسهای مدرسه، دانشگاه و پشت میز ساده تحریریه «سروش» زیست؛ مردی که شعر را از کوچه و خیابان جمع میکرد و به دفتر مجله میآورد تا نوجوان ایرانی بداند شعر، فقط برای بزرگان نیست؛ برای او هم هست، برای روزهای پرشور و دلتنگیهای نوجوانانهاش و برای نسلی نو.
قیصر امینپور پایهگذار «سروش نوجوان» بود؛ مجلهای که در دهه شصت، نوجوان ایرانی را نه مخاطب ساده که شریک اندیشه و خیال خود میپنداشت. شعر و داستان را برای این گروه سنی جدی میگرفت و در روزگاری که جنگ، سختی و محدودیتها، زبانها را بسته بود، قیصر با زبان دل، ساده و زنده با نوجوانان سخن میگفت و به آنان امید و تخیل هدیه میداد. در روزگاری که بیشتر نشریات یا سیاسی بودند یا خشک و رسمی، «سروش نوجوان» به شعر و داستان رنگ زندگی بخشید؛ تحریریهای پرشور که بسیاری از نویسندگان و شاعران نسل بعد، اولین تجربههای حرفهای خود را آنجا آموختند. امینپور شاعر تردید و ایمان، درد و عشق بود. میان تلخی واقعیت و شیرینی رؤیا، تعادلی عجیب داشت. شاید هم به همین دلیل، شعرش از مرز زمان عبور کرد و هنوز برای نسل امروزی تازگی دارد. اما داستان قیصر در «سروش»، فقط به یک روایت کاری ختم نمیشود؛ حکایت دوستیها و دلبستگیهایی است که با جوهر فرهنگ و صداقت عجین شده بود. برای درک شرایط آن روزها و شناخت بیشتر قیصر، با یکی از نزدیکترین یارانش همکلام شدیم؛ مهدی فیروزان، مردی که سالها سردبیری و مدیریت مؤسسه «سروش» را برعهده داشت و بعدها دبیر فرهنگستان زبان و ادب فارسی و سپس مؤسس و مدیر شهر کتاب شد.
از صفحه شعر تا دوستی جاودانه
مهدی فیروزان با حسی آمیخته با احترام و اندوه، از اولین دیدارش با قیصر میگوید: «ابتدای کارمان به سال ۱۳۶۱ باز میگردد. قیصر جوانی بود با لبخندی آرام و نگاهی اندیشناک. همان برخورد اول، محبتش بر دل آدم مینشست. در گفتوگو با شاعران جوان و کسانی که تازه قلم به دست میگرفتند و ذوق و قریحه داشتند، بینهایت با حوصله و مهربان بود. به همین دلیل از او خواستم دبیری صفحه شعر مجله سروش را به دست بگیرد. ما پنج ـ شش نفر بودیم؛ یک دبیر هنری، یک سردبیر، من و قیصر و چند نفر دیگر که عضو هیأت تحریریه بودیم. هر کدام چند صفحه درمیآوردیم. اتاق قیصر درست کنار اتاق من بود و هر هفته همدیگر را میدیدیم؛ غیر از پیشنهادهایی که قیصر جداگانه میآورد یا سؤالی اگر داشت یا شعری به نظرش تند میآمد و از ضوابطی که باید برخوردار نبود، ما با هم گفتوگوهای صمیمانهای داشتیم. آنقدر رفتوآمد داشتیم که رابطه کاریمان به رفاقتی عمیق تبدیل شد.» در آن سالهای پر التهاب که صمیمیت چندان آسان نبود، اما میان دو دوست، حرفها بیپرده رد و بدل میشد. فیروزان درباره آن سالها میگوید: «سالهای 1363 و 1364 دوران جنگ و فشارهای سیاسی بود و خیلیها در بیان عقاید خود احتیاط میکردند. اما میان من و قیصر هیچ ملاحظهای وجود نداشت. راحت نقد میکردیم، حرف میزدیم، گاهی همدیگر را نصیحت میکردیم. مثلاً گاهی من میگفتم از فلان شخص پرهیز کن یا او درباره مسألهای با دلایلی خاص هشدار میداد که من احتیاط کنم.»
فیروزان در ادامه درباره فعالیت قیصر امینپور در مجله «سروش» میگوید:«به مرور صفحات قیصر در مجله سروش هفتگی بیشتر شد. اول صفحه شعر بود، بعد صفحه جوانها اضافه شد که به شعرهای نسل جوان اختصاص داشت. قیصر اشعاری که برایش میفرستادند تصحیح و کامل و سپس منتشر میکرد؛ گاهی آموزش میداد و با شاعران جوان تماس میگرفت. به تدریج صفحات نقد ادبی و نقد شعر هم به سروش اضافه شد و همزمان با توسعه «سروش»، قیصر هم در حال پیشرفت بود. او با آموزشهای دانشگاهی توسعه پیدا کرد و موفقتر شد و فعالیتهایش در مجله نیز توسعه یافت.»
درِ اتاق قیصر همیشه باز بود. شاعران نوجوان، دانشجویان و حتی بچههای کارکنان مجله، به اتاق او پناه میآوردند. فیروزان با لبخندی تلخ از آن روزها اینگونه یاد میکند: «بچههای خودم، بتول و عباس، وقتی همراه من به سروش میآمدند، بیشتر وقتشان را در اتاق قیصر میگذراندند. این ارتباط او با بچههایم، از من و قیصر دوستان صمیمیتری ساخت. دوستیای که هنوز هم یادش در نهانخانه دل من وجود دارد. صحبتهایش به دل بچهها مینشست؛ چون قیصر بلد بود با چه زبانی با نسل جدید حرف بزند. حرفهایش نه با نگاهی از بالا، بلکه از دل بود، گاهی با زبان کودکانه و گاه با زبان نوجوانان. برای همین همه نسلها و حتی کودکان دوستش داشتند.»
مدرسهای به نام سروش نوجوان
دهه شصت برای اهالی فرهنگ، دههای پرحادثه بود. در آن سالها حوزه هنری انقلاب اسلامی و سوره تغییرات گستردهای را تجربه کرد و بسیاری از نویسندگان جوان آن مجموعه مورد غضب قرار گرفتند و کنار گذاشته شدند. در همان روزها، قیصر امینپور با درایت و دلسوزی، به فیروزان هشدار داد که استعدادهای جوان را از دست ندهند. فیروزان درباره کار بسیار مهم قیصر در آن زمان میگوید: «قیصر گفت این استادان و جوانهای باسواد را دریاب، چرا که با آنها تسویه کردهاند و از حوزه هنری کنار گذاشته شدهاند. قیصر باعث شد که از آنها دعوت کنم به سروش بیایند. حاصل آن دعوت، تولد «سروش نوجوان» بود که خود قیصر فعالترین عضوش بود. مجلهای که بعدها به یک دانشکده ادبی تبدیل شد. فریدون عموزاده خلیلی، بیوک ملکی، سیدعلی کاشفی خوانساری، محمدرضا سرشار و خیلیهای دیگر آمدند. باور کنید هر مجله کودک و نوجوانی را که بعدها دیدم، نویسندگانش، عکاسهایش، طراحان و گرافیستهایش از دل سروش نوجوان بیرون آمده بودند.»
«سروش نوجوان» دیگر فقط یک مجله نبود؛ کارگاهی برای اندیشیدن و نوشتن بود. جوانانی از شهرهای دور میآمدند تا از قیصر و یارانش یاد بگیرند، چگونه بنویسند و چگونه امید را در دل واژهها جاری کنند. فیروزان روایت میکند: «گاهی دانشآموزان با استعداد سال آخر دبیرستانی، از شهرستانها به تهران میآمدند تا در رشته و دانشگاه مورد علاقهشان قبول شوند؛ برخی هم استعدادهای درخشان بودند. بسیاری از آنها صبح تا شب در دفتر سروش نوجوان حاضر میشدند، شعر مینوشتند، نقد میکردند و یاد میگرفتند. همان سه، چهار نفر یعنی عموزاده، قیصر و ملکی، «سروش نوجوان» را واقعاً به کالجی علمی با دورههای عملی تبدیل کردند و بسیاری از نویسندگان امروز، از همانجا برخاستند. این حاصل توجه و دقت نظر قیصر به کودک و نوجوان بود.»
در فضای مطبوعاتی آن روزها، چنین نگاهی به نوجوان بیسابقه بود. «سروش نوجوان»، نوجوان را نه مخاطب ساده، که شریک فرهنگی خود میدید. شعر و داستان برایش ابزاری آموزشی نبود، بلکه راهی برای رشد روح و اندیشه و رسیدن به آرامش بود.
شاعری که دانشگاه را جدی گرفت
اگرچه قیصر امینپور در شعر و ادبیات به اوج کمال رسیده بود، اما به تحصیل و پژوهش بیاعتنا نماند. فیروزان درباره اشتیاق قیصر به تحصیل میگوید: «او از معدود شاعرانی بود که به تحصیلات آکادمیک ادامه داد. خیلیها میگفتند قلم و اشعارش آنقدر پخته است که دیگر نیازی به دانشگاه ندارد، ولی قیصر میخواست دانش نظری هم کسب کند و تا مرحله گرفتن مدرک دکتری پیش رفت. بعدها استاد دانشگاه تهران شد و خودش شاگردان بسیاری پرورش داد.» در میانه دهه هفتاد، فیروزان و امینپور هر دو در فرهنگستان زبان و ادب فارسی گرد هم آمدند. فیروزان با لبخندی تلخ یاد میکند: «قیصر تا آخرین روزهایی که من در سروش بودم؛ تا سال 1373 کنارم بود و بعد از آن هم وقتی از سروش رفتم، رابطه ما همچنان ادامه داشت تا آمدن او به فرهنگستان زبان و ادب فارسی. در سال 1375 من دبیر فرهنگستان شدم. وقتی رفتم، دیدم نود درصد اعضا همان دوستانم در سروش بودند. قیصر هم بعداً بهعنوان جوانترین عضو فرهنگستان تأیید صلاحیت و پذیرفته شد. حضورش واقعاً مایه نشاط من بود. یکی از کسانی که او را خیلی شایسته فرهنگستان میدانست، من بودم، با دکتر حداد عادل هم صحبت کردیم. البته خودش هم از کانونهای دیگری به عنوان یک جوان حاذق معرفی شد و ایشان نسبت به بقیه اعضای فرهنگستان خیلی جوانتر بود.»
جای خالی قیصر
قیصر، شاعری بود که امید، درد و عشق سه ضلع زندگیاش را تشکیل میداد. در شعرهایش، حتی در تلخترین لحظات، نوری از امید سوسو میزد؛ شاعری که پایانش مانند شعرش شد:
حرفهای ما هنوز ناتمام.../ تا نگاه میکنی: / وقت رفتن است / باز هم همان حکایت همیشگی! / پیش از آنکه باخبر شوی/ لحظه عزیمت تو ناگزیر میشود / آی.../ ای دریغ و حسرت همیشگی!/ ناگهان / چقدر زود / دیر میشود!
سرنوشت برای او پایان خوشی را رقم نزد و تصادفی ناگهانی، این شاعر محبوب را به خانهنشینی کشاند. روزهای خاموشی تدریجیاش از همان زمان آغاز شد و سرانجام در ۸ آبان ۱۳۸۶، از میان ما رفت. فیروزان صدایش را اندوهناک پایین میآورد: «از وقتی تصادف کرد، دیگر نتوانستم او را ببینم. از نظر عاطفی تحمل دیدنش را در آن حال نداشتم. فقط از دوستان مشترکمان جویای احوالش بودم. هنوز یادش میافتم، دلم میلرزد. قیصر از آن انسانهای برجستهای بود که خداوند خواست زودتر او را پیش خودش ببرد.»
روزهایی که سروش پناهگاه اهل قلم بود
دهه شصت و هفتاد، دوران طلایی مجله «سروش» بود؛ روزگاری که نامهایی چون زنده یاد سیدحسن حسینی، بیوک ملکی، فریدون عموزاده خلیلی و بسیاری دیگر در کنار قیصر مینوشتند. فیروزان با غرور از آن دوره یاد میکند: «سروش در آن سالها، پناهگاه اهل قلم بود. ما سروش هفتگی داشتیم، سروش نوجوان و بعد سروش کودک را هم راهاندازی کردیم. آن زمان از استاد مصطفی رحماندوست خواهش کردیم که سروش کودک را راه بیندازیم و واقعاً ایشان هم کارش خیلی خوب هست و سروش تا آن زمانی که من مدیر آن بودم یک مجموعه پویا و زنده بود اما پس از آن با مدیریتهای بعدی چه بلایی سرش آمد من دیگر پیگیرش نشدم.»
از دل سروش، پروژههای دیگری مانند «فرهنگ آثار ایرانی ـ اسلامی» نیززاده شد؛ کاری سترگ در حوزه مرجعنگاری فرهنگی که به همت رضا سیدحسینی، احمد سمیعی گیلانی و گروهی از ادیبان شکل گرفت. فیروزان با حسرت میگوید:«آن طرح از افتخارات نشر سروش بود. رضا سیدحسینی با عصا به مراسم رونمایی آمد و گفت میخواستیم با این فرهنگنامه حادثهای خجسته در تاریخ تألیف رقم بزنیم. بعد از درگذشتش، مدتی ادامه یافت اما کار نیمهتمام ماند و بعدها با تغییر مدیران سروش، کاملاً متوقف شد.»
زبان زنده شعر
در روزگار قیصر، بحث میان شاعران سنتگرا و نوگرا داغ بود. هر گروه دیگری را متهم میکرد؛ یکی به جمود، دیگری به بیریشگی. اما شعر قیصر از این جدالها فراتر رفت. او در عین وفاداری به زبان فارسی، با زبان زمانه سخن میگفت. نه از پیچیدگیهای بیدلیل شعر نو برخوردار بود، نه از انجماد شعر کهن. زبانش روشن، زنده و فصیح بود. او شعر را از برج عاج به زندگی روزمره آورد. شعرش در کتابهای درسی ماندگار شد، اما در دل مردم هم خانه کرد. شاید راز محبوبیتش در همین سادگی بود؛ در توانایی گفتن حرفهای بزرگ با واژههای کوچک.
در روزهایی که جامعه از خستگی و یأس لبریز بود، قیصر با شعرش بذر امید میپاشید. امید او از جنس شعار نبود، از دل تجربه میآمد. او جنگ را دیده بود، مرگ دوستانش را لمس کرده بود، اما میگفت: «سراپا اگر زرد و پژمردهایم / ولی دل به پاییز نسپردهایم» همین ایمان آرامشبخش، شعرش را به نیایشی زمینی بدل کرد.
آخر عشق
سالها از رفتنش گذشته، اما یاد او هنوز در اتاقهای قدیمی سروش میچرخد. در میان قفسههای خاکخورده مجله، در لبخند کسانی که با شعر او بزرگ شدند، در صدای شاعرانی که او را استاد خود میدانند. قیصر امینپور کسی بود که با شعرش قلب ما را به امید پیوند زد. او میدانست که عشق، اولین و آخرین حرف جهان است. قیصر رفت، اما «قاف عشق» هنوز تپنده است. هر جا که کودکی اولین شعرش را مینویسد، هر جا که نوجوانی دفترش را با واژههای امیدبخش پر میکند، روح قیصر حضور دارد. او رفت، اما هنوز ما از همان جایی آغاز میشویم که او تمام کرد.


