ترس فروریخته
خوراک صدف نوشته بیرگیت فاندربکه استعارهای انتقادی نسبت به ساختار سیاسی در آلمان شرقی بوده است
راضیه خوئینی
گروه کتاب
شبی به ظاهر معمولی، اعضای خانوادهای، سر میز شام، منتظر بازگشت پدر از سفری کاری نشستهاند. این سفر برای پدر ترفیع شغلی و جایگاه اجتماعی تازهای به همراه داشته و به همین مناسبت، شام ویژهای آماده کردهاند: خوراک صدف؛ غذایی که فقط پدر دوست دارد و مادر، دختر یا پسر خانواده علاقهای به آن ندارند. ساعتها میگذرد و پدر بازنمیگردد. خانواده پشت میز نشسته و در این انتظار طولانی، گفتوگوهایی آغاز میشود که کمکم از شکایتهای کوچک و زمزمههای روزمره به نقدی تند علیه پدرسالاری میانجامد. پدری که قرار است محور خانه باشد، با غیبتش ناخواسته به نقطه آغاز یک شورش بدل میشود. به تدریج تحول و انقلابی در میان اعضای خانواده علیه پدر شکل میگیرد و هر یک به نوعی سیستم مردسالارانهای که تاکنون از آن رنج دیدهاند، زیر سؤال میبرند. این ماجرای رمان کوتاه «خوراک صدف»؛ به قلم بیرگیت فاندربکه است که نشر چشمه بهتازگی آن را با ترجمه فرهاد بازیان منتشر کرده است. «خوراک صدف» رمانی کوتاه اما عمیق است؛ داستانی که با یک شام ساده آغاز میشود و به پرسشی بزرگ درباره استبداد کمونیستی، سرکوب و رهایی میرسد. فاندربکه با قلمی طنز اما گزنده، نشان میدهد در سکوت یک خانه، چگونه اعضای خانواده ناگهان شورش میکنند و تصمیم میگیرند دیگر اسیر پدری مستبد نباشند. این اثر، همچنان پس از پنج دهه هنوز خواندنی و تکاندهنده است.
استیلای پدرسالارانه
در ظاهر «خوراک صدف» داستان ساده شامی خانوادگی است اما در لایههای عمیقتر، حکایت از سالها سلطه پدری دارد که با تعریف خاص و سختگیرانه از «یک خانواده درست و درمان» بر همسر و فرزندانش فشار آورده است. این فشارها از جزئیترین رفتارها آغاز میشود: چه رفتاری داشته باشند، چگونه صحبت کنند و حتی چه غذایی پخته شود. همه چیز باید مطابق معیارهای او باشد. کوچکترین لغزش مساوی است با تحقیر یا خشونت. اعضای خانواده به جایی رسیدهاند که حتی در غیاب او هم از حرف زدن پشت سرش میترسند، چرا که باور دارند، پدر به طرز عجیبی از همه چیز خبر دارد. اما قسمت دردناک این تمامیتخواهی پدرسالار اینجاست که خانواده خیلی سخت تلاش میکنند تا مطمئن شوند هیچ چیز باعث ناراحتی او نمیشود، زیرا اگر ناراحت شود، بدیهی است که تقصیر آنها خواهد بود و اتفاقات بدی رخ خواهد داد! اما در همان شب انتظار، آرامآرام سد ترس را میشکنند. مادر و فرزندان درمییابند که شاید غیبت او بیش از آنکه تهدید باشد، فرصتی برای نفس کشیدن و آرامش است.
تمثیل سیاسی
فاندربکه در این رمان، خانواده را استعارهای از نظام سیاسی آلمان شرقی معرفی میکند. پدری که همه چیز را تحت کنترل دارد، نماینده رژیم سرکوبگر آلمان شرقی است؛ مادر و فرزندان نیز مردمانیاند که زیر فشار، بهظاهر مطیع به نظر میرسند؛ اما در باطن خسته و آماده انفجارند. این خانواده باوجود آزار و اذیت فراوان پدر، هرگز تمایلی به مخالفت با او حتی در خلوت خودشان ندارند و به این سبک زندگی عادت کردهاند.
این نویسنده زن که با زندگی در هر دو بخش آلمان – شرقی و غربی – تجربه مستقیمی از چنین فضاهایی داشته است، بهخوبی نشان میدهد چگونه نظامهای سیاسی در شرق آلمان با دروغهای ایدئولوژیک و در غرب با زرقوبرق مصرفگرایی، افراد را تحت کنترل میگیرند. پدرِ خانواده سرخورده از «دروغهای شرق آلمان» و «انحطاط غرب» آن همه عقدههایش را بر سر خانواده خالی میکند. از این منظر، «خوراک صدف» تنها داستان یک خانواده نیست، بلکه روایتی است از جوامع اروپایی گرفتار دوگانگی، که در نهایت به شورش و فروپاشی میانجامد. این اثر به دلیل همزمانی انتشارش با فروریختن دیوار برلین بار سیاسی ویژهای دارد. توانایی فاندربکه در کاوشی ژرف در موقعیتهای روزمره و پیوند آنها با تاریخ و فرهنگ از او نویسندهای منتقد و افشاگر ساخته است. خود فاندربکه درباره کتابش گفته همیشه دوست داشته بداند «انقلابها چگونه آغاز میشوند» و برای یافتن پاسخش، خانوادهای را تجسم کرده که زیر سلطه پدری مستبد گرفتار است. موقعیت خاص انتشار این کتاب باعث شده «خوراک صدف» نه فقط روایتی خانوادگی، بلکه سندی ادبی از دورانگذار جامعه آلمان باشد؛ دورانی که در آن، بسیاری از «پدرسالارها»، چه در خانواده و چه در سیاست جایگاه خود را از دست دادند. از دیگر نکات این کتاب پایان خاص آن است؛ چرا که داستان بدون هیچ برخورد مستقیم یا صحنه خشنی با سقوط آرام و افول پدرسالاری تمام میشود.
بازنمایی خانوادهای به ظاهر درست و درمان
راوی داستان، دختر نوجوان خانواده است که با مونولوگی طولانی و پرطمطراق، تصویر زندگی در سایه پدری مستبد را میسازد. او رنجها و سختیهای مادر را بازگو میکند؛ زنی که صبحها کارمند و عصرها مجبور به انجام تمام کارهای خانه است. او سالها مقابل فشارهای مردی که هیچ کمکی نمیکند و دائم تحقیرش میکند، تاب آورده. مادری که حتی تجربه سقط جنین با ضربه ناگهانی شوهرش را از سر گذرانده ولی باز باید نقاب «زن خوب خانه» را بزند و همیشه مانند منشی کمسن همسرش آراسته باشد. در صفحه 39 برخی تحقیرهای مرد برای انداختن همه کارهای اداری و بانکی روی دوش زنش را میخوانیم: «پدر میگفت که خوب گریه میکنی. آدم گریه کند کارش راحتتر راه میافتد، اما مواقعی که مادر هی غر امتحان معلمیاش در برلین غربی را میزد، بابا این را هم میگفت که لطفاً فقط کار خانه را نپیچانی. مادر هم هی میگفت نمیدانم چهطور از پسش بربیایم. ولی پدرم از آدم ضعیف بدش میآمد، میگفت متنفرم از کسانی که زیر فشار شانه خم میکنند، کار را گردن بقیه میاندازند؛ تحمل مریضی را هم نداشت. وقتی مادرم توی اردوگاه شکم سومش را حامله شد و گفت از پس این سومی برنمیآیم، پدرم با عصبانیت رفت توی شکمش... و مادر چند هفتهای افتاد توی تخت و ازدواج و اتحادشان تقریباً از هم پاشید.»
نکته جالب این داستان، نمایش دائمی خانواده با اصالت از نگاه مردی است که خود در کودکی خانواده خوبی نداشته و تعریف سختگیرانه و جزئینگرش را با قدرت اعمال میکند. آنقدر که دختر نوجوان به این نتیجه میرسد که اصلاً بهتر است نباشد: «حالت خودمان را، وقتی بابا در سفرهای کاری بود، ترجیح میدادم. به خاطر پدرم همهمان باید رنگ عوض میکردیم، به قول خودش یک خانواده درستودرمان میشدیم، چون خودش خانواده درستودرمان نداشت؛ تعبیر دقیق و جزئیای هم از یک خانواده درست و درمان داشت که بینهایت حساس بود مبادا به این تلقی و تعبیرش لطمهای بزنیم. ولی حالا ساعت از هفت گذشته بود و هنوز از راه نرسیده بود و خودش داشت به آن تلقی و تعبیر لطمه میزد.»
با رنگ باختن تدریجی ترس خانواده، دختر به شوخی میگوید شاید پدر تصادف کرده باشد و مادر بهجای نگرانی، لحظهای سبک میشود. این تغییر، آغاز شکستن دیوار ترس همگی است. در نهایت آنها دیگر حاضر نیستند بازگشت پدر را جشن بگیرند. خوراک صدف، غذای محبوب پدر میماند، فاسد میشود و خود به نمادی از پوسیدگی قدرت او بدل میگردد.
از دیگر ویژگیهای مهم «خوراک صدف»، سبک روایی فاندربکه است؛ جملات بلند، پر از تکرار و گاه پرحرفی، فضای ذهنی دختر نوجوانی را بازآفرینی میکند که سالها زیر فشار بوده. این تکرارهای گاهی خستهکننده، درست همان هدف نویسنده است که میخواهد اضطراب و وسواس ذهنی دختر را نشان دهد و خواننده در میانه این پرگوییها، ناگهان به جایی میرسد که هر لحظه میخواهد دریابد سرانجام چه میشود و این انتظار چگونه پایان مییابد.
کارنامه ادبی فاندربکه
بیرگیت فاندربکه، سال ۱۹۵۶ در برلین متولد و در فرانکفورت بزرگ شد. او پس از تحصیل در رشتههای حقوق، زبانشناسی و ادبیات آلمانی، مسیر زندگیاش را به سوی نویسندگی تغییر داد. فاندربکه به دلیل نگاه انتقادی و بیپروایش به جامعه، بویژه ساختارهای خانوادگی و اجتماعی آلمان پس از جنگ، شهرت دارد. لحن طنز و کنایهآمیزش در کنار محتوایی تلخ، آثارش را از سیاهی و عبوسی محض بیرون میآورد. رمان «خوراک صدف» سال ۱۹۹۰ منتشر شد و جایزه معتبر اینگبورگ باخمان را برای نویسنده به ارمغان آورد. پس از آن، آثار متعددی از او منتشر شد که هر یک گویای نگاه تیزبین و خلاق او به مسائل انسانی و اجتماعی است. از جمله؛ رمانهای «وابسته»، «من مرگ خودم را میخواهم»، «چه کسی هنوز میتواند بخندد؟»، «همه کسانی که پیش از ما بودند»، «شانزده سالگی شیرین»، «خوشحالم که به دنیا آمدم»، «تابستان گرازهای وحشی»، «آلبرتا از معشوق خود استقبال میکند»، «دوران صلح»، و «چیزی که من میبینم تو نمیبینی». همچنین رمان «وابسته»، یکی از آثار شاخص او، با ترجمه فرهاد بازیان توسط انتشارات «هنوز» به بازار کتاب ایران راه یافته است.
خوراک صدف
نویسنده: بیرگیت فاندربکه
مترجم: فرهاد بازیان
انتشارات: نشر چشمه
تعداد صفحه: ۱۰۱ صفحه
قیمت: ۱۶۰۰۰۰تومان

