اسرائیل در بن بست تصمیم گیری
ناتان براون
پژوهشگر ارشد اندیشکده کارنگی
روش اخیر اسرائیل در بهکارگیری همزمان نیروهای نظامی علیه چند دشمن، از نظر مقایسهای تقریباً بیسابقه است؛ از زمانی که در سال ۱۹۶۷ این کار را انجام داد، چنین اتفاقی رخ نداده بود و این امر هماکنون باعث بروز پرسشهایی شده که اسرائیلیها را بشدت تقسیم کرده است و هیچ جناحی پاسخهای قانعکنندهای ندارد.
واقعیت این است که بحث اصلی در واقع یک انتخاب نامطلوب میان دو راه جایگزین برای ربودن شکست استراتژیک از دهان پیروزی است. یا اسرائیل تصمیم میگیرد هر زمان و در هر مکان که بخواهد از نیروی نظامی استفاده کند- استراتژی که تا زمانی مؤثر است که ناگهان مؤثر نباشد- یا به دنبال راهبردهای دیپلماتیک و سیاسی بر اساس فرضیات قدیمی درباره فلسطینیها و قدرتهای منطقهای است.
استراتژی اول: محدودیتهای یک صلح اسرائیلی
یک «صلح اسرائیلی» احتمالاً دوام چندانی نخواهد داشت. دراماتیزه شدن رویدادهای اخیر- بمباران دوحه در سپتامبر، سیگنالهای متناقض درباره اشغال کامل غزه بدون اعلام صریح، صحنههای هولناک از غزه در جولای، جنگ کوتاه ژوئن میان اسرائیل و ایران و دیپلماسی جدی در مورد کوچ فلسطینیها به مناطق جنگی دور- نباید دید ما را از یک سری رویدادهای روزمرهتر و اخیر که جمعاً تصویری دقیقتر از مسیر فکر استراتژیک غالب اسرائیل ارائه میدهند، منحرف کند.
زمانی که اسرائیل دو سال پیش حمله خود به غزه را آغاز کرد، برای ناظران متحیر باید از همان ابتدا روشن میشد که برنامهریزی پس از جنگ و اداره غزه از اولویتهای رسمی این کشور نیست: این نبود بیتوجهی یا تعلل نبود که منجر به مقاومت در برابر برنامهریزی روزانه شد، بلکه درک این بود که اسرائیل از همان ابتدا در جبهه غزه درگیر جنگ همیشگی است و فلسطینیان دیگر نباید توسط نهادهای ملی اداره شوند، بلکه فقط از طریق ترتیبات محلی موقتی و در مواقع ضروری مدیریت شوند.
براساس این خط فکری، اسرائیل چارهای نداشت جز آنکه توانمندیهای نظامی و اطلاعاتی عظیم خود را به تسلط استراتژیک مداوم تبدیل کند. جنگ همیشگی از این رو منطقهای است: در حالی که اکنون عمدتاً در غزه به نمایش گذاشته میشود، به صورت متناوب در کرانه باختری، لبنان، سوریه و ایران نیز جریان دارد.
در جبهه فلسطینیان، رویکرد جدید قابل انکار نیست: تلاشها برای تعامل با فلسطینیان بهعنوان یک جامعه ملی کنار گذاشته شده و به جای آن، جامعه فلسطینی به اجزای پراکنده تقسیم شده است، هرچند دیپلماسی بینالمللی گاهی تلاش میکند چشم بر آن ببندد. اسرائیل بهطور آشکار نه تنها حماس بلکه تشکیلات خودگردان فلسطین، اردوگاههای پناهندگان و سازمانها و مسئولان سازمان ملل را با مجموعهای از ابزارهای نظامی، بوروکراتیک و دیپلماتیک هدف قرار داده است.
با اقدامات نظامی دو سال گذشته، اسرائیل از دید جناح پیروزیطلب به نقطهای رسیده است که میتواند نظم منطقهای جدیدی ایجاد کند، شاید مشابه وضعیت پس از جنگ جهانی دوم در اروپا.
نکته قابل توجه در این چشمانداز آن است که با وجود همه جاهطلبیهای آن، ادامه آن به ترکیبی از اقدامات نظامی یکجانبه، همکاری (یا دستکم سکوت) آمریکا و هماهنگی غیررسمی با چند شریک منطقهای مورد نظر وابسته است. این یکی از دلایل متعددی است که باعث میشود این رویکرد پرریسک به نظر برسد. امنیت را به طور نامحدود به برتری نظامی و فناوری کیفی گره میزند و اتکای سنگینی بر یکجانبهگرایی و اقدام نظامی نشان میدهد. در عین حال، این رویکرد به اجماع امنیتی منطقهای میان بازیگران بسیار متفاوت وابسته است. اما موفقیت کنونی آن خود شرایطی را ایجاد کرده که آن را تضعیف میکند. اسرائیل پیشتر به متحدان معمول ضربات سنگینی وارد کرده است بدون آنکه نیاز زیادی به هماهنگی رسمی با کشورهای خلیج فارس باشد. در نتیجه، شرکای بالقوه منطقهای اکنون نشانههایی از نگرانی نشان میدهند که اسرائیل کمتر یک هژمون منطقهای است و بیشتر شبیه یک دولت سرکش عمل میکند.
حتی اگر این رویکرد موفق باشد، هزینههای دیگری نیز دارد. در داخل اسرائیل، طی دو سال گذشته شاهد جمعیتی خاضع از اعراب اسرائیلی بودهایم که ممکن است در حال بازیابی صداهای خود باشند. مرکز و چپ اسرائیل که توسط چشمانداز غیردموکراتیک داخلی جناح راست پوپولیست و مذهبی دفع شده بود، از تابستان ۲۰۲۵ شروع به نشان دادن نشانههایی از ناراحتی نسبت به مقیاس قتل و ویرانی در غزه کردهاند. بیگانگی بخش بزرگی از جامعه یهودیان در ایالات متحده (که سالها در حال افزایش بود اما از اکتبر ۲۰۲۳ به دلیل موج ضدیهودستیزی تا حدی از دید عمومی پنهان مانده بود) عمق بیشتری یافته است، بویژه در میان یهودیان جوان. و چهارچوب بحث در سطح جهانی -که اکنون در خود ایالات متحده در بخشهای مختلف طیف سیاسی جریان دارد- درباره اینکه آیا اقدامات اسرائیل در غزه مصداق نسلکشی است یا خیر، تحولی شوم است. حتی کسانی که انتشار سریع این اصطلاح را رد میکنند، مجبورند دفاعی داشته باشند که میگوید آمار قابل اعتمادی از تلفات وجود ندارد و بیانیههای رسمی نشاندهنده فقدان نیت نسلکشی است.
استراتژی دوم: بازگشت نوستالژیک به اسلو
در حالی که فجایع ۷ اکتبر برجسته هستند، بیشتر منتقدان داخلی تمایل کمی به تکیه صرف بر برتری نظامی دارند. منتقدان به دنبال راهی برای مدارا با فلسطینیان و نه صرفاً سرکوب آنها هستند، چیزی که امروز در قالب رویکردی صلحطلبانه ارائه میشود. از این نظر، این رویکرد در نگاه اول ممکن است به ابتکار صلح عربی یکربع سده گذشته شبیه باشد (که در ازای راهحل دو دولت، عادیسازی کامل پیشنهاد میداد). اما یک نکته مهم وجود دارد: بیشتر بحثها شامل پیشنهادهای مبهم درباره آینده است و نه تعهد واقعی و ملموس به موجودیت دولت فلسطینی.
اما دیپلماسی و سیاستهایی که بر این اساس ارائه میشوند، بیشتر بر پایه امیدها و نه برنامههای واقعی استوارند یا دقیقتر، بر واقعیتهایی بنا شدهاند که دیگر وجود ندارند. ایده شراکتهای امنیتی منطقهای در ماههای اخیر بخش زیادی از پایه و اساس خود را از دست داده است.
دستاوردهای نظامی اسرائیل در حال حاضر به گونهای در تفکر استراتژیک به کار گرفته شدهاند که میتوانند هم هیولاگونه و هم تهی باشند: این پیروزیها یا نیازمند جنگ مداوم هستند یا نوستالژی را بر واقعیتهای امروز ترجیح میدهند. اما هرچقدر هم که مشکلساز باشد، بحث درباره استراتژی اسرائیل پیامدهای گستردهای دارد. برای ایالات متحده، این مسأله را میتوان چنین مطرح کرد: «چه مدت دیگر باید به حمایت از بنبست ادامه دهیم، بنبستی که برای همه ذینفعان به وضوح غیرقابل تحمل است؟»
وقتی بحران کنونی فروکش کند، دیپلماسی ممکن است صرفاً به گفتارهای سادهای بازگردد که دههها برای پنهان کردن شکست دیپلماتیک و بیعملی مطرح شدهاند: اجتنابناپذیری راهحل دودولتی. چنین گفتاری نه با دیپلماسی جدی بلکه تنها با ایده کنجکاو که چون چیزی خوب است، باید رخ دهد و اینکه واقعیتهای سخت پایدار نیستند، پشتیبانی میشود.

