نگاهی به فیلم سینما متروپل

ققنوس بر پـرده

جواد صفوی
منتقد سینما

بحث «سینمای ملی» همواره با این پرسش گره خورده که یک فیلم تا چه اندازه می‌تواند فراتر از روایت شخصی یا محلی، به حافظه‌ جمعی یک ملت خدمت کند. در تاریخ سینما، فیلم‌هایی که پیرامون جنگ‌ها ساخته شده‌اند بارها چنین نقشی را ایفا کرده‌اند. به عنوان نمونه، کازابلانکا (مایکل کورتیز، 1942) نه صرفاً یک داستان عاشقانه، بلکه اثری است که روحیه‌ مقاومت را در میانه جنگ جهانی دوم بازتاب داد و به نمادی ملی برای آمریکا بدل شد. یا در سینمای اروپا، زندگی زیباست (روبرتو بنینی، 1997) نشان داد که چگونه حتی در دل اردوگاه‌های مرگ می‌توان روایت انسانی ساخت که حافظه ملی و تاریخی یک کشور را تقویت کند.
در سینمای ایران هم نمونه‌هایی وجود دارد که جنگ تحمیلی را فراتر از یک نبرد نظامی بازخوانی کرده‌اند. دیده‌بان (ابراهیم حاتمی‌کیا، 1367) با زبانی مینیمال بر لحظه‌های تردید و ایمان متمرکز شد و از دل تجربه‌ فردی به یک بیان ملی رسید. یا آژانس شیشه‌ای (ابراهیم حاتمی‌کیا، 1376) با بردن شخصیت‌های جنگ به بطن جامعه پساجنگ، پرسش از جایگاه ایثار و عدالت اجتماعی را به میان کشید. حتی در سطحی دیگر، ملکه (محمدعلی باشه‌آهنگر، 1390) تلاش کرد تا وضعیت یک دیده‌بان را از زاویه‌ای انسانی و شکاکانه تصویر کند و نشان دهد جنگ، علاوه بر پیروزی، سرشار از رنج‌های ناگفته است.
با چنین پیشینه‌ای، سینما متروپل (محمدعلی باشه‌آهنگر، 1401) که این روزها بر پرده سینماست را می‌توان امتداد همین جریان دانست؛ فیلمی که در دل یک قصه‌ عاشقانه و نوستالژیک، سینما را به‌عنوان استعاره‌ خانه و وطن مطرح می‌کند. تفاوت مهم اثر در این است که به‌جای بازنمایی مستقیم میدان جنگ یا سربازان، سراغ عرصه‌ای رفته که ماهیت «فرهنگی» دارد: یک سالن سینما. بدین ترتیب، باشه‌آهنگر با قرار دادن «هنر» در مرکز روایت، به ما یادآوری می‌کند که سینمای ملی نه فقط در بازآفرینی تاریخ نظامی، بلکه در بازسازی حافظه فرهنگی و جمعی نیز نقش دارد.
اگر کازابلانکا به نماد سینمای آمریکا در دوران جنگ جهانی بدل شد و اگر زندگی زیباست به بازتاب جهانی رنج و امید مردم ایتالیا در جنگ دوم تبدیل شد، سینما متروپل هم در حد توان و بضاعت فیلمساز کوشیده تا به‌عنوان نماد سینمای ایران در مواجهه با جنگ تحمیلی خوانده شود؛ فیلمی که روایتش هم‌زمان شخصی، شهری و ملی است و با محور قرار دادن «خانه‌ای به نام سینما» در نهایت بر ارزش خانه‌ بزرگ‌تر، یعنی وطن تأکید می‌کند.
براساس کارنامه فیلمساز می‌توان گفت فیلم سینمامتروپل تازه‌ترین ساخته به نمایش درآمده محمدعلی باشه‌آهنگر، بار دیگر نشان می‌دهد که برای او جنگ تنها یک واقعه‌ تاریخی نیست، بلکه بستری است برای گفت‌وگو درباره‌ هویت، خانه و نقش سینما در زندگی مردم. برخلاف ظاهر ماجرا که گمان می‌رود رضا (مجتبی پیرزاده) قهرمان اصلی باشد، مرکز ثقل فیلم در حقیقت خودِ سالن متروپل است؛ ساختمانی که از یک چهاردیواری متروک به نشانه‌ای از خاطره‌ جمعی و مقاومت بدل می‌شود.
باشه‌آهنگر در آثار پیشینش، از «فرزند خاک» تا «ملکه»، همواره به لایه‌هایی پرداخته که معمولاً در فیلم‌های متعارف دفاع مقدس نادیده گرفته می‌شوند؛ تردیدها، عواطف انسانی و معنای «خانه» در برابر ویرانی جنگ. در سینمامتروپل این نگاه شخصی پررنگ‌تر است. بازسازی سینما توسط رضا در دل آبادان محاصره‌شده، نه فقط احیای یک سالن، بلکه تلاشی برای زنده‌کردن خاطرات نوجوانی و پیوندهای انسانی است؛ اما در لحظه‌ای سرنوشت‌ساز، او درمی‌یابد که ارزش خانه و شهر فراتر از هر خاطره و عشقی است، حتی اگر آن عشق سینما باشد.
فیلم از منظر فنی نیز بویژه فیلمبرداری استادانه علیرضا زرین‌دست درخشان است. تصاویر او زبان کارگردان را کامل می‌کند و روایت را یکدست و شفاف پیش می‌برد. با این حال، بن مایه درام و ساختار فیلمنامه خالی از ضعف نیست: پرداختن به گذشته‌ آپاراتچی و شاخ و برگ دادن اضافه به ماجرای سانسور فیلم‌ها، روایت مرکزی سینما متروپل را با کندی مواجه کرده و نقطه توجه مخاطب را از اصل فیلم دور می‌کند.
آنچه این فیلم را از یک روایت صرفاً تاریخی فراتر می‌برد، نسبتش با «سینما از نگاه ملی» است. 
متروپل به‌عنوان یک نشانه، کارکردی نمادین پیدا می‌کند. سینما در اینجا نه فقط مکان خاطرات شخصی، بلکه محل همگرایی جمعی و بازسازی حافظه‌ مردم است. فیلم بدون در نظر گرفتن نکات ضعف و قوت خود، از منظر فدا کردن فرهنگ برای شکستن حصر و پیروزی بر دشمن نکته‌ای را بیان می‌کند که شاید در نگاه اول به درستی فهم نشود. در جایی از فیلم شخصیت فرانک (نوشین مسعودیان) می‌گوید:«سینما رو می‌دیم، شهر رو پس می‌گیریم.» در اینجا سینما به عنوان یک نماد مهم و زنده شهر در محاصره آبادان تبدیل به هدفی برای ضربه دشمن می‌شود اما در آخرین نمای فیلم وقتی زن بومی خوزستانی با نوزادی که در دست دارد می‌ایستد، درست در موقعیتی است که پرده سینما آتش گرفته اما گریه‌های نوزاد بر دیوار پشت پرده سینما نشانه‌ای از زایشی است که حاصل فرهنگ است. باشه آهنگر در این نما، دین خود را به سینما ادا می‌کند و می‌گوید سینما به عنوان یکی از نمادهای فرهنگ یک کشور حتی در جنگ و زیر آتش نیز از بین رفتنی نیست و زاینده است.

 

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و هشتصد و سی و هشت
 - شماره هشت هزار و هشتصد و سی و هشت - ۲۹ شهریور ۱۴۰۴