در حافظه موقت ذخیره شد...
فارن افرز به انتقاد از سیاست های اشتباه کاخ سفید در غرب آسیا پرداخت
خودفریبی آمریکایی در خاورمیانه
تاریخچه سیاستهای آمریکا در قبال خاورمیانه مملو از اشتباهات مرگباری بوده که نه تنها به حل مناقشات کمکی نکرده، بلکه به بحرانهای بزرگتری انجامیدهاند. این خطاها گاهی ناشی از عوامل انسانی بوده، اما بیشترشان سیستماتیک و بر پایه دروغهایی است که سیاستمداران واشنگتن به خود و جامعه آمریکا میگویند. ماحصل چندین دهه شکست این سیاستها فرآیندی بوده که به جای تصحیح اشتباهات و کاستیها، به پرورش و پاداشدادن به آنها کمک میکند. رابرت مالی، نماینده ویژه سابق ایالات متحده آمریکا در امور ایران و حسین آقا، نویسنده کتاب چهارچوب دکترین امنیت ملی فلسطین در نوشتاری مشترک که در پایگاه فارن افرز منتشر شده، به بررسی خواستگاه این سیستم معیوب و عوامل شکست سیاستهای آمریکا در قبال خاورمیانه پرداختهاند.
هیچیک از این اظهارات اندکشباهتی به حقیقت نداشت. مذاکرات بر سر آتشبس به درازا کشید و هرگاه به نتیجهای نیمبند رسید، توافقها خیلی زود فروپاشید. آمریکا از انجام تنها اقدامی که میتوانست آتشبس را ممکن کند، یعنی مشروط کردن یا متوقفساختن کمکهای نظامی به اسرائیل، خودداری کرد. این همان گامی بود که میتوانست فراتر از شعارها، تعهد واقعی واشنگتن به حفاظت از جان انسانها را نشان دهد. عربستان سعودی بارها تأکید کرد که عادیسازی روابط با اسرائیل منوط به پیشرفت در مسیر تشکیل کشور فلسطین است، در حالی که اسرائیل دائماً چنین پیشرفتی را رد میکرد.
هرچه زمان بیشتری میگذشت، پوچی اظهارات ایالات متحده آشکارتر میشد و با ناباوری یا بیتفاوتی مواجه میگشت. با این حال، این سخنان همچنان تکرار میشد. آیا سیاستمداران آمریکایی به آنچه میگفتند باور داشتند؟ اگر نه، چرا مدام آن را تکرار میکردند؟ و اگر باور داشتند، چگونه میتوانستند اینهمه شواهد متضاد پیش رویشان را نادیده بگیرند؟
دروغی که باور شد
این دروغها پوششی برای سیاستی بودند که حملات ویرانگر اسرائیل به غزه را ممکن ساخت و کوچکترین بهبود در اوضاع این باریکه را محصول انساندوستی و عزم آمریکا جلوه داد. خشونت اسرائیل در دوران ترامپ بدتر شد، اما همین دروغهای پیشین زمینهساز آن بودند. این دروغها به عادیسازی کشتارهای بیرویه اسرائیل، هدفقراردادن بیمارستانها، مدارس و مساجد، اعمال محدودیتهای غذایی بر مردم و تداوم وابستگی اسرائیل به تسلیحات آمریکایی کمک کردند. مسیر هموار شد و دیگر بازگشتی وجود نداشت.
این فریب تازگی نداشت. ریشههای آن به پیش از جنگ غزه بازمیگردد و به ورای مسأله فلسطین گسترش مییابد. این رویه آمریکا به عادت تبدیل شده است. طی دههها، ایالات متحده موضع واقعی خود در قبال این مناقشه را کتمان کرده و در حالی که کاملاً جانبدار بوده، خود را میانجی نشان داده است. آمریکا با فریبکاری در راهاندازی «فرآیند صلح» دخیل بود؛ فرآیندی که به جای برهمزدن وضع موجود، بیشتر به تداوم و تثبیت آن انجامید. ایالات متحده سیاست جامع خود در قبال خاورمیانه را با نیرنگ و در پوشش ترویج دموکراسی و حقوق بشر به تصویر کشید. حتی زمانی که ادعای موفقیت کرد نیز تلاشهایش به فاجعههای پیدرپی منجر شده بود.
هرچه دروغها آشکارتر و غیرقابلانکارتر شدند، نفوذ آمریکا نیز رو به افول گذاشت. فلسطینیان و دیگر بازیگران منطقهای این نمایش، شعارهای مربوط به راهحل دوکشوری، صلح، دموکراسی و میانجیگری آمریکا را نادیده گرفته و به رویکردهای شهودی و غریزی بازگشتند که از گذشتههایشان ریشه میگرفت. همانند دهههای پیش، فلسطینیها که سرگشته و سرشار از خشم و تشنه انتقام بودند، به اقدامات پراکنده علیه صهیونیستها متوسل میشوند و انتظار روزی را میکشیدند که این اقدامات شکل سازمانیافتهتری بیابد. اسرائیلیها نیز همانند گذشته، افسارگسیخته و آزادانه دستدرازی کرده و هرکجا و هرزمان که توانستهاند، فلسطینیان را قلع و قمع کردند؛ دهه ۱۹۷۰ در اَمان، بیروت، تونس، پاریس یا رم و امروز در دوحه و تهران. در هر دو سو، آیندهای تیرهتر در راه بوده و آمریکا کاری جز تماشای ویرانهها نخواهد کرد.
آناتومی شکست
چرخهزندگی سیاست شکستخورده ایالات متحده در خاورمیانه مراحل مختلفی دارد. ابتدا رویکرد اشتباه، خوانش نادرست از یک موقعیت یا خطای عمدی یا غیرعمدی رخ میدهد؛ مانند زمانی که مقامات آمریکایی ادعا میکنند بهترین راه برای تأثیرگذاری بر اسرائیل نه از طریق فشار، بلکه با آغوش گرم است. یا هنگامی که به شکلی ناشیانه، در مسأله فلسطین دخالت کرده و به دنبال برمسندنِشاندن عده خاصی از رهبران «میانهرو»ی مورد نظر خود هستند؛ کاری که به نظر مردمان این منطقه، تفاوت چندانی با محکومیت ندارد. یا زمانی که نیروهای نافی صلح را از فرآیند صلح کنار میگذارند؛ یعنی شهرکنشینان و تندروهای اسرائیلی که به دلایل مذهبی یا ایدئولوژیک، تعلق عمیق و تغییرناپذیری به تمام سرزمین بین نیل تا فرات دارند و واگذاری حتی یک وجب از آن را جدایی دردناکی تجربه میکنند.
معمای سیاست آمریکا این بوده که تصمیمگیران آن اطلاعات زیاد، اما درک اندکی دارند. اطلاعات برابر با درک نیست؛ حتی میتواند خلاف آن باشد. در سال ۲۰۰۰، مقامات ارشد اطلاعاتی آمریکا، بر اساس آنچه دیده، شنیده و گمان کرده فهمیدهاند، به بیل کلینتون اطمینان دادند که یاسر عرفات، رهبر فلسطینیان چارهای جز پذیرش پیشنهادهای کلینتون در اجلاس کمپ دیوید را نخواهد داشت و ردکردن آنها به معنای دیوانگی است. عرفات آنها را رد کرد و به خاطر این کار از سوی مردمش قهرمان شناخته شد. در سال ۲۰۰۶، دولت بوش نشانههای روشنی را که به پیروزی حماس در انتخابات فلسطین اشاره کرد را نادیده گرفت؛ همان انتخاباتی که واشنگتن برای برگزاری آن فشار آورده و مقامات تشکیلات خودگردان از بابتش نگران بودند.
سالها بعد و پس از آغاز شورش سوریه در سال ۲۰۱۱، اطلاعات خام میدان نبردی را به اشتباه به تصویر کشید که شانس بقای کوتاهمدت بشار اسد را اندک نشان میداد و مسیر موفقیت نسبتاً سریعی برای شورشیان ترسیم کرد. در دولت بایدن ارزیابیهای آنها، اغلب نادرست از آب درآمد. آنها از پیروزی برقآسای طالبان پس از خروج آمریکا از افغانستان، از حمله ۷ اکتبر حماس و از فروپاشی دولت اسد در سال بعد شگفتزده شدند.
این شوکها نتیجه تحریفهای عمدی نبود که اطلاعات طبق خواستههای مقامات شکل داده شود؛ مانند زمانی که سیآیاِی در سال ۲۰۰۳ به جورج دبلیو بوش گفت صدام حسین سلاحهای کشتار جمعی در اختیار دارد. اینها نتیجه پویاییای بودند که کمترفریبنده و کمترهدفمند بود. اما به همان اندازه پیامدهای منفی داشت.
اشتباه صادق یا تکبر آمریکایی؟
مشکل عمده قضاوت اشتباه ایالات متحده نیست. اشتباهکردن، خوانش نادرست از پویاییهای خارجی یا درک نادرست از بازیگران محلی تازگی ندارد. برای اکثر سیاستمداران، این بخشی از کار است. آنچه غیرمعمول بوده و توضیحش سخت است این بوده که شکستها اغلب چقدر اجازه وقوع و تکرار یافتهاند و گسترش آنها نه به پاسخگویی فردی یا نهادی منجر شده، نه به توبیخ ملایم، چه برسد به بازاندیشی واقعی. حتی به نظر میرسد که ایالات متحده توانایی یادگیری از اشتباهات را ندارد. مسأله این بوده که چرا این کشور در برابر تغییر روشهای خود اینقدر مقاوم است. مرحله بعدی در چرخهزندگی شکست سیاستهای آمریکا تکرار آن است.
حتی گیجکنندهتر از اشتباهات یا تکرار سرسختانه آنها، عادت مقامات آمریکایی به بیان دروغی است که حتی پس از آگاهی از نادرستی آن و حتی پس از آگاهی از اینکه دیگران میدانند نادرست است، ادامه مییابد. مرحله نهایی شکست دروغ است. دروغ از شکستزاده میشود و با تکرار شکست شکوفا میگردد. سیاستمداران آمریکایی کاری که فکر میکنند موفقیتآمیز است، انجام میدهند و حتی اگر موفقآمیز نباشد هم دوباره آن را انجام خواهند. آنها میگویند موفق بوده در حالی که همه میدانند اینطور نیست، وعده میدهند که موفق خواهد شد وقتی همه صبر و ایمان خود را از دست دادهاند. منفصل از واقعیت، اظهارات به خوشباوری تبدیل میشوند. این بیش از صِرف چرخش خبری است. این نشاندهنده نگرشی عمدی، تقریباً استراتژیک، از خوشبینی بیحدومرز برخلاف عقل سلیم و تجربه روزمره است. این روش بیخیالانهای که ایالات متحده مرتباً اظهارات خوشبینانهای ارائه میدهد که در تضاد کامل با همه شواهد و در تقابل آشکار با سابقهای تأسفبار بوده، برجستهترین و گیجکنندهترین ویژگی است.
طی دههها، ایالات متحده تدریجاً با دروغهایی که به خود گفته، جهانی موازی ساخته است. جهانی که در آن، حرفهای خوش به حقیقت تبدیل میشوند و اقدامات نتایج مطلوب را به بار میآورند. جهانی که در آن، مأموریت واشنگتن در افغانستان به دموکراسی مدرن منجر میشود و نیروهای تحت حمایت آمریکا میتوانند در برابر طالبان بایستند. جهانی که در آن، تحریمهای اقتصادی به تغییرات سیاسی دلخواه میانجامد، یمنی ها مهار شده و پیشرفتهای هستهای ایران معکوس میشود. جهانی که در آن، ایالات متحده درگیر مبارزهای تعیینکننده بین نیروهای دموکراتیک و رژیمهای خودکامه است. جهانی که در آن، اسرائیل با تشویق ملایم آمریکا مسئولیت جنایاتش را بر عهده میگیرد و از سرزمینهای اشغالی عقب مینشیند. جهانی که در آن، آتشبس غزه قریبالوقوع است، عدالت بینالمللی بیجانبداری اجرا میشود و استانداردهای دوگانه آشکار واشنگتن نظم بینالمللیای که ادعا میکند مدافع آن بوده را آلوده نمیسازد.

