فغان خاموشان برای زیستمندان

لیلا مسروری
کنشگر محیط زیست

تابستان امسال در اقلیم ادبیات داستانیِ امروزِ ایران، کتابی به بازار آمد که چون نسیمی خنکای توجه به محیط زیست و میراث زیستی را به ارمغان آورد: مجموعه داستان خاموشان به قلم یوسف علیخانی. تاکنون آنجا که نویسنده ایرانی از محیط زیست گفته بود در چهارچوب کتاب محیط زیستی با نگاه تخصصی و برای مخاطب علاقه‌مند به محیط زیست بود.
در ادبیات داستانی عمومی ما رد پایی از توجه به محیط زیست از زنهار و ترغیب دیده نمی‌شد مگر نوشته‌ای سفارشی و جشنواره‌ای .
سال‌هاست برای جا بازکردن در دل مخاطب یا به انگیزه ایفای مسئولیت اجتماعی، در بیشتر رمان های کوتاه و بلند نویسندگان سایر کشورها اشاره به به روزترین دغدغه‌های محیط زیستی را می‌بینیم؛ در حالی که ژانر رمان ممکن است عاشقانه، معمایی، علمی- تخیلی و تاریخی یا هر چیز دیگری باشد که در ظاهر و سبک و عنوان هیچ قرابتی با محیط زیست ندارد، دقیقاً به خاطر همین زیرپوستی بودن و تذکر نرم به صورت تلنگر مؤثر عمل می‌کند. اما چرا توجه به محیط زیست بر بستر ادبیات بویژه ادبیات داستانی با طیف گسترده مخاطبانش نه فقط مهم که لازم است، از دل ظرفیتش می‌جوشد. ماریو بارگاس یوسا می‌گوید: «هیچ چیز بهتر از ادبیات نمی‌تواند به ما بیاموزد که چیستیم و چگونه‌ایم با وجود همه تفاوت‌های قومی و فرهنگی.» او ضمن تأکید بر وحدت بخشی ادبیات در مقابل شاخه شاخه‌سازی حاصل از تکنولوژی می‌گوید: «در دنیای امروز یگانه چیزی که ما را به شناخت کلیت انسانی‌مان رهنمون می‌کند در ادبیات نهفته است.» بیایید نگاهی منصفانه به پیرامون‌مان بیندازیم، ما امروز در به قول برخی ناترازی و به گواه عده‌ای ورشکستگی منابع طبیعی و زیستی گیر افتاده‌ایم. این ما شامل همه جهان است اما مایلم به مای محدود به وطن بپردازم؛ پیشروترین قوانین مثل اصل 50 قانون اساسی که اتفاقاً در سرفصل اقتصادی قرار دارد را داریم تا یک به یک اسناد بالادستی و پیوستن به کنوانسیون‌های بین‌المللی و حتی تأکیدات ویژه رهبری انقلاب را .
ما فراوان نهاد و شبکه تشکل‌های مدنی داریم که سال‌هاست به قدر وسع می‌کوشند و رویدادها و پویش‌ها تدارک می‌بینند، اما  با وجود برخی بحث‌ها- اغلب متعاقب برخی وقایع داغ می‌شود- هنوز راه به جایی نبرده‌ایم. هنوز در حروف نخست الفبای حفاظت و صیانت از منابع و داشته‌های طبیعی چه در سطح رفتار روزمره  و چه در سطح تصمیم‌سازان و تصمیم‌گیران مانده‌ایم!
هنوز دیو زورمند توسعه نامتوازن و منافع دفعتی ناشی از آن تنوره می‌کشد و این سو پهلوانی نیست که نه هماوردی بلکه سرآمدی کند! چرا؟ چون جای باور عمومی خالی‌ است و محیط زیست دغدغه گروه‌های خاص و جزایر جدا افتاده است، اتفاقاً ادبیات همین جاست که پل و کانال ارتباطی می‌سازد .
در این بین وقتی مجموعه داستانی وفادار به ادبیات و لحن و زبان بومی و محلی از کمبود‌ها و بی‌توجهی‌های توسعه نامتوازن می‌گوید، در جان مخاطب رسوب می‌‌کند و شعارزده و جشنواره‌ای نمی‌نماید! آنجا که از خالی شدن روستا می‌‌گوید، آنجا که از شهری که شهریتش مغشوش است می‌‌گوید، تنها از میلک و قزوین حرف نمی‌زند، از چهار گوشه ایران و به طریق اولی جهان امروز می‌‌گوید.
«شمبه عنقزی» داستان علیخانی که: چشم می‌‌چرخاند صدای پای یک آدمی را از کوچه‌ها بشنود و بگوید: «خدا تَره خیر بدهه. منی مشربان ره آو آکن!» من، تو و هر تصمیم‌ساز و تصمیم‌گیری که نمی‌داند چطور و کجا در کدام رود و دریاچه و چگونه و چطور لوله و شبکه آبرسانی بچیند را مخاطب قرار می‌دهد که دریاچه ارومیه را از نقطه‌ای در جغرافیا به مبحثی در تاریخ تبدیل کرده‌ایم!
مشدی غفوری که از مه‌آباد خاموشان متأثر از قطع بی محابای درخت، گیرم درخت مثمر توت می‌گوید: «یعنی زنده آدمی نبود بگویه توت این توداران ره نخواستین، جهندم! شومایی یاد نبود که صدای کوکوهه و چوچوهه از کجای میلک دربیایه شبانان؟» دیگر بهار خاموش راشل کارسون نیست که فقط اهل فن خوانده باشند، حدیث نفس و زنهاری است برای همه، برای همه اجتماع و این همان کارکرد حافظه مشترکی است که یوسا برای ادبیات برمی‌‌شمارد.
شاید اگر ادبیات و هنر با قدرتش و طیف مخاطبش بیشتر برای همه از محیط زیست بگوید و صدای «خاموشان» را بشنویم و دیگر فقط نگوییم صدای برگ درختان؛ دریابیم اگر ما حرف می‌‌زنیم به قول علیخانی درخت «برگ می‌‌زند» پس گوش جان باز کنیم. شاید هنوز بتوان برای محیط زیست و همه زیستمندان از جمله آدمی کاری کرد.

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و هشتصد و بیست و هفت
 - شماره هشت هزار و هشتصد و بیست و هفت - ۱۳ شهریور ۱۴۰۴