داستانِ «داستان تجاوز» به روایت فرهنگ رجایی رئیس دانشکده علوم انسانی دانشگاه کارلتون کانادا
ما عجب مملکت جالبی هستیم
همبستگی ما آزمون پس داد؛ اکنون «خردورزی» شرط بقای آن است
در سال ۱۳۵۹ وقتی به مملکت ما تجاوز شد، مجموعه مقالاتی درباره آن در قالب دو کتاب منتشر کردم که نام «تجاوز و دفاع» بر آن گذاشتم؛ چرا که در آن برهه، مردم ما با کمال بزرگواری از جان و مالشان گذشتند تا از وطنشان دفاع کنند. این تجاوز اخیر را من در مقایسه با عنوان قبلی، «تجاوز و همبستگی» تعریف و توصیف میکنم؛ چرا که طی این واقعه تلخ، نه فقط جانها از دست رفت، نه فقط زخمیها دادیم، نه فقط ساختمانها خراب شد؛ بلکه غافلگیرانه به روح ما تجاوز شد و مردم ما در سکوت و با همبستگی کامل به این تجاوزها پاسخ دادند به همین دلیل من در این گفتار آن را ذیل عنوان «تجاوز و همبستگی» تعریف خواهم کرد.
پرهیز از رویکردهای افراطی
در رابطه با تجاوز اخیر به خاک میهنمان من علاقهای ندارم در «داستان» گیر کنم بلکه میخواهم در این گفتار درباره داستانِ «داستان» بگویم و اینکه چقدر میتواند از خود داستان مهمتر باشد و ما را به عمق ماجرا ببرد.
وحشی بافقی به این درک رسیده بود که داستانِ «داستان» همیشه از داستان مهمتر است از همینرو در مورد داستان لیلی و مجنون میگوید:«تو کی دانی که لیلی چون نکویی است/کزو چشمت همین بر زلف و رویی است/ تو قد بینی و مجنون جلوهناز/ تو چشم و او نگاه ناوکانداز/ تو مو بینی و مجنون پیچش مو/ تو ابرو، او اشارتهای ابرو» بنابراین پرسش مهم ما در این گفتار این خواهد بود که «داستانِ داستان تجاوز و جنگ» چیست؟
خطر «احول بینی»
وقایعی چون «تجاوز»، «جنگ» و «انقلاب» وضعیتهای استثنایی ایجاد میکنند و باعث میشوند زندگی از تعادل خارج شود و انسان به «احول بینی» بیفتد: «اصل بیند دیده چون اکمل بود/ فرع بیند چونک مرد احول بود» و افراطبینی برای انسان ایجاد شود.
البته باید کنار گذاشت آن نحلهای که در چاله فیلسوفی چون کارل اشمیت، نظریهپرداز سیاسی آلمانی، افتادهاند و فکر میکنند عرصه جهانداری و عرصه سیاست، وضع استثناست.
در حالی که واقعیت این است که آنچه ما را از تعادل زندگی خارج میکند و ما را گرفتار وضع استثنا میکند پدیدههایی چون تجاوز [نظامی] و جنگ است.
شاکله امر سیاسی بویژه برای جهانبینی توحیدی در چهارچوب وحدت، یگانگی، سازگاری و هماهنگی حرکت میکند حتی در «جهانبینی انسانحضوری» اصل بر توازن و تعادل است؛ مگر اینکه همچون نظامهای نازی و استالینی، نظام تاماندیشی حاکم باشد. در این نظامها «وضع استثنایی» همیشه وضع مطلوب است چون حیاتشان در همین موقعیتهای استثنایی است که استحکام و تداوم مییابد.
آزمون «کیستی ما»
داستانِ «داستان تجاوز و جنگ» چه عبرتی برای ما داشت؟ عبرتش این بود که فرصتی برای محک خوردن به ما داد: «خوش بُوَد گر محکِ تجربه آید به میان/ تا سیهروی شود هر که در او غَش باشد» داستانِ داستان تجاوز، آزمونی برای همبستگی ما بود که باید با «سیاستهای خردورزانه» حفظ شود و ارتقا و انتقال یابد.
تجاوزی که [از سوی ارتش عراق] در سال 59 اتفاق افتاد، تکانی بود برای «چیستی ما» اما تجاوز اخیر تکانی بود برای «کیستی ما». گویی کیستی ما به زیر سؤال رفت که ما کی هستیم و چه باید بکنیم و مردم نشان دادند که در این لحظههای بزنگاه غَش ندارند. در جریان این واقعه طبق آمار 6 میلیون نفر از جمعیت ما (یعنی اندازه کل جمعیت اسرائیل) در عین همدلی و همیارانه جابهجا شدند.
در سال 59 صدام تصور کرد که وضعیت انقلابی، همبستگی ما را سست کرده است، بنابراین به خیال خود فرصت مناسبی برای تجاوز به مملکت ما یافته است. در تجاوز اخیر هم دشمن باز به اشتباه فکر کرد که نقد و عصبانیتهای مردم نسبت به برخی سیاستگذاریها معنایش سست بودن همبستگی ملت است. در حالی که مردم هوشیارانه نشان دادند که نقدشان به برخی سیاست ها به معنای ازهمگسیختگی و عدم همدلی نیست. بنابراین به صراحت میتوانم بگویم که داستانِ «داستان تجاوز» و عبرت آن برای من این بود که «ما عجب مملکت جالبی هستیم.»
مردمی که غَل و غَش ندارند
همبستگی که ما در تجاوز اخیر شاهد بودیم از جنس همبستگی ایرانیان با خودشان و با کشورشان بود و در این همبستگی نهادها نقشی نداشتند؛ چون نهادها همیشه «ابزار» هستند و این یک قاعده کلی است؛ فرق نمیکند که این نهاد، دانشگاه باشد یا نهاد بانکی باشد یا نهاد حکومتی. نهادها اگر در جهت «خیر عام» و «مصلحت جمهور» عمل کنند، نهادهایی مطلوب و در غیر این صورت نامطلوب ارزیابی میشوند.
کار شاکله سیاست «نظم» و «صلح» و «ایجاد فرصت» است اما در کنار اینها، از اساسیترین وظایف شاکله سیاست این است که «حافظ»، «هماهنگکننده» و «مشوق» همبستگی باشد. بنابراین وقتی از همبستگی میگویم منظورمان همبستگی بین خود مردم است و نهادها تنها میتوانند کمک حال این همبستگی باشند و وظیفه شهروندی «احترام»، «استعلاء» و «انتقال» این احساس همبستگی است.
دلسپردگی به وطن
کشوری هستیم که ملیتمان بر اساس «زادبوم» شکل میگیرد از همین روست که «ای ایران؛ ای ایران» برایمان چنین اهمیتی پیدا میکند. بنابراین موتور همبستگی ما «دلسپردگی به وطن» است. همین احساس است که قاعده اصلی «همه با هم» را جاری و مانا میکند وگرنه قاعده از اصلش خارج میشود و «همه با من» را حکم میکند. مجری این همبستگی همه شهروندان از جمله کارگزاران هستند؛ اما شهروندانی که کارگزارند برای احترام و استعلاء و انتقال این همبستگی مسئولیت بیشتری است.
مکتوب حاضر متن ویرایش و تلخیص شده «ایران» از سخنرانی دکتر رجایی است که در نشست «درسها و گفتارهایی درباره ایران پس از جنگ 12 روزه» به همت کانون ایرانشناسی دانشگاه تهران ارائه شده است
بــــرش
ناخردورزی؛ دشمن همبستگی
سه عامل در همبستگی دخیل هستند؛ موتور محرک آن، همدلی و دلسپردگی به وطن است؛ سازوکارش «احترام»، «استعلاء» و «انتقال» است و مجری آن، تکتک ما شهروندان هستیم. اما دشمن این همبستگی اموری است که خردورزی را تعطیل میکند و از جمله آنها «تاماندیشی» است.
ناخردورزی دشمن اصلی همبستگی ماست. از دیگر دشمنان همبستگی «نداشتن جرأت» است. به قول حافظ، شیردلی میخواهد فراز و نشیب بیابان عشق «دام فراز و شیب بیابان عشق، دامِ بلاست/ کجاست شیردلی کز بلا نپرهیزد/ تو عمر خواه و صبوری که چرخِ شعبدهباز/ هزار بازی از این طُرفهتر برانگیزد»
خرسندم که با این تجاوز، پنجره فرصتی باز شد تا آنانی که فکر میکردند جامعه در حال فروپاشی است متوجه شوند ما ایرانیان اتفاقاً در بزنگاهها تصمیم درست را میگیریم و به خوبی پای مملکتمان میایستیم. باید بدانیم که دشمن اصلی ما «ناخردورزی» است که باید از آن در تمام ساحتهای زندگیمان پرهیز کنیم. به قول حافظ «رندِ عالمسوز را با مصلحتبینی چهکار/ کار مُلک است آن که تدبیر و تأمل بایدش» بنابراین دست همه بازیگران و اقدمگران را با ارادت میفشارم که دلسپردگی به وطن را به زیبایی به نمایش گذاشتند.

