روان زخمی مهاجر
تحلیل رمان خانه گربهها اثر هیوا قادر بر اساس روانکاوی لاکان ـ کریستوا و شرقشناسی ادوارد سعید
ستاره قرهباغنژاد
نویسنده
رمان «خانه گربهها» نوشته هیوا قادر، اثری درخشان در ادبیات معاصر کردی است که به گونهای استعاری تجربه انسان مهاجر را روایت میکند. آنچه در کتاب برجسته است، نهتنها شکل ظاهری و بیرونی مهاجرت، بلکه جنبههای درونی و ذهنی آن است که به صورت روان زخمی نمود پیدا کرده است. در این مقاله کوشش شده رمان با نگاهی به روانکاوی فرویدی و لاکانی و همچنین نظریات ادوارد سعید در باب ادبیات مهاجرت، تحلیل شود.
«خانه گربهها» که در پایان کتاب از درون میسوزد، محل امن گربههاست. این خانه استعاره از وطن از دست رفته و روان سوخته و فروپاشیده انسان مهاجر است. این گربهها همانند مهاجران و تبعیدیان پناهجو هستند و در خانهای زندگی میکنند که در واقع خانه آنها نیست. در دیدگاه روانکاوی فروید، این شرایط یادآور مفهوم «امر ناآشنا در دل آشنا» یا امر غریب است. منشأ نهایی امر قریب/غریب نزد فروید، مفهوم کریستوایی و افلاطونی «کورا» را نیز تداعی میکند. همان فضای آهنگین و مادرانهای که مانند ظرفی اولیه کودک را دربرمیگیرد و تغذیه میکند. تصورات هولناکی مانند ترس از زنده به گور شدن که در تحلیل فروید استحاله فانتزی درون زهدانی است یا تصور و رویای مکانی که گویی در آن زندگی کردهایم، از شباهتی خبر میدهد که در زبان آلمانی به معنای خانه است اما با توجه به مفهوم «کورا» از ژولیا کریستوا که به خانه و آغوش مادر مستند شده است، این کلمه معنای دربرگیرندگی را نیز شامل میشود. احساس موسوم به دلتنگی برای خانه یا غم غربت که دور از وطن و در کشوری بیگانه تجربه میشود، با بازگشت به سرزمین مادری درمانی موقتی مییابد و در حقیقت به اضطراب جدایی از مادر و کورا پیوند میخورد. در «خانه گربهها» تلاش شده خانهای بازسازی شود که نه در واقعیت، بلکه در خاطره، زیسته میشود؛ جایی که امنیت آشنا به کابوس بدل میشود.
معلق میان «من گذشته» و «من اکنون»
«من» در «خانه گربهها» تکهتکه و گسسته است. این تأثیر مهاجرت بر هویت است. شخصیتها در مرز میان «من گذشته» و «من اکنون» معلق هستند. جغرافیایی که آنها در آن قرار دارند، نه کاملاً پذیراست و نه اجازه بازگشت به عقب را میدهد. لاکان در نظریه «آیینهای» خود شرح میدهد که این شرایط منجر به ساخت «سوژه خیالی» میشود. انسان مهاجر خود را برای بقا در تصویری مخدوش بازسازی میکند؛ تصویری که هرگز تثبیت نمیشود:«همان جا فکر کردم که من گربه نیستم، سگ هم نیستم. آن دودلی به همان سرعتی که پیدا شد، ناپدید هم شد. ممکن است من موش باشم؟»
پیوند بحران زبانی با بحران هویت
«خانه گربهها» رمانی است درباره بیخانمانی روانی، درباره شکاف در ساختار «من». درباره بازگشت به خانهای که دیگر وجود ندارد. هویتی که گسسته است. از نظر لاکان، زبان نهتنها وسیله ابراز ارتباط، بلکه بخشی از سازوکار روانی سوژه است. قطع ارتباط با زبان اول مانند قطع ارتباط با مادر است. در یکی از خردهروایتها، مادر سوفی از مادرش تعریف میکند که بعد از بیماری کاملاً زبان سوئدی را فراموش کرده بود و به زبان مادریاش حرف میزد:«متأسفانه من لهستانی نمیدانم. نمیدانستم مادرم چه میگوید. در آن لحظات به اندازه همه سالهای زندگیام غصه خوردم که چرا زبان مادریام را یاد نگرفتهام... متأسفانه حرفهای مادرم همچون سوراخ شدن جیب دریانوردی بود که پر از مروارید باشد و تکتک آنها داخل دریا ریخته شوند و کسی فرصت نداشته باشد آنها را بگیرد.» در «خانه گربهها» زبان مادری دیگر شنیده نمیشود. گربهها با وجود بیزبانی، تصویری استعاری از همین زبان گمشده هستند. ژولیا کریستوا در نظریه «بیگانه در درون» میگوید، مهاجر در لحظهای که زبان مادری را از دست میدهد، دچار خلأ هستیشناختی میشود؛ شخصیت اصلی رمان هیوا قادر نیز در چنین موقعیتی گرفتار شده است.
او از خود میپرسد:«من کیستم؟» بحران زبانی با بحران هویت گره میخورد. مهاجر در برزخ میان دو زبان، دو فرهنگ و دو «من» گرفتار میشود. لاکان معتقد است، خانه مانند زبان در کودکی شکل میگیرد و تبدیل به ساختاری روانی میشود. مهاجر در خانهای زندگی میکند که ساختار نمادین آن فروپاشیده است. او دیگر نمیتواند به خانه برگردد. آن خانه، هم به لحاظ فیزیکی و هم به لحاظ روانی از دست رفته است. این مسأله وسوسه بازگشت را به یک تروما تبدیل میکند. گذشته یا هویتی که باید به آن برگشت اما امکان آن وجود ندارد.
جدا از اینکه شخصیتهای داستان از سرزمینی به سرزمین دیگر مهاجرت کردهاند، از خویشتن خود به خویشتن دیگری سرگردان هستند. آنها درگیر نوعی اگزدوس روانیاند. آنها هر کدام خاطرهای به همراه دارند که سعی میکنند از آن فرار کنند. این خاطرات، ساختار هستی روانی آنها را شکل میدهند. روانکاوی، این وضعیت را با مفهوم «بازگشت امر واپسزده» توضیح میدهد. گربهها، خانه، خوابها و کابوسها همگی عناصر واپسزدهای هستند که مدام بازمیگردند چون هنوز عمل سوگواری یا پردازش روانی تکمیل نشده است. روانکاوی به دنبال کشف خاطرات واپسزده از طریق تداعی آزاد و بررسی خواستههای واپسزدهای است که در خواب بروز میکنند. واپسرانی، یک سازوکار دفاعی است که از ورود چیزی که برای ذهن خودآگاه غیرقابل قبول است و اگر به یاد آورده شود اضطراب برمیانگیزاند، جلوگیری میکند. بزرگسالانی که ترومای بزرگی را تجربه کردهاند، میتوانند به یک بیحسی روانی دست یابند که حافظه یا احساس در مورد فاجعه را مسدود میکند:«... بعضیها (خوابها) ما را به درون خاطرات ژرف خود که فراموش کردهایم برمیگردانند. بعضیها هم نشانهای از ناراحتی و خستگیهای زندگیمانند. بیشترشان آرزویند؛ آرزوهای عجیب و غریب و روشن و تاریکمان.»
در روایت دیگری، وقتی زن سوئدی به عنوان نماینده جهان متمدن غرب از یوسف محمد سؤال میکند که آیا حیوانات را دوست دارد و هرگز گربهای داشته، ذهن یوسف به خاطرهای تلخ برمیگردد و صحنه خونینی را به یاد میآورد از قتل کبوترها توسط گربه و واکنش خشونتآمیز خودش و دریدن سینه کبوترها و پر کردن آنها با سم برای انتقام از گربه. این خاطره نیز نشاندهنده بازگشت امر واپسزده است. یوسف با خشونت سرکوب شده درون خودش روبهرو میشود؛ خشونتی که نه از شرارت فردی، بلکه از فقر و هرج و مرج اجتماعی در جامعه خشونتبار حاصل میشود. گربهها در «خانه گربهها» در صلح و آرامش هستند ولی در جامعه یوسف، نماد مرگ و تباهیاند. «خانه گربهها» یادآور مفهوم «میانمکانی» بودن در نظریههای پسااستعماری ادوارد سعید در ادبیات مهاجرت است که در ادامه به آنها بیشتر خواهیم پرداخت.
در سیستم لاکانی، خانه، مادر و زبان مادری در کنار هم نقش «دیگری بزرگ» را بازی میکنند. انسان مهاجر از این دیگری بزرگ جدا شده و دچار فروپاشی در زبان، معنا و هویت شده است. گربهها در واقع بازتابی از گذشته، ترسها و امیال واپسزده شخصیتها هستند و نقش بازسازی روانی آنها را بر عهده دارند.
اضطراب ابژهمحور
گربهها در این رمان، نقش محوری دارند و ابژههای روانی هستند. آنگونه که لاکان از «ابژهA» سخن میگوید؛ چیزی که در پی آنیم ولی دستنیافتنی است؛ چیزی که میل را میسازد اما میل هیچگاه آن را کامل نمیکند. لاکان استدلال کرد که اضطراب بدون ابژه نیست. اضطراب زمانی شکل میگیرد که «ابژهA» به شکلی تهدیدآمیز یا بیش از حد وجود داشته باشد. لاکان در سمینار اضطراب، «ابژه کوچک a» را به عنوان علت میل معرفی کرد؛ ابژهای که نشاندهنده چیزی است که در اولین تجربههای ارضاکننده سوژه از دست داده شده است. او «ابژه کوچک a» یا «پتیA» را به عنوان محوری در ساختار میل و ناخودآگاه معرفی کرد. «ابژهA» نشاندهنده علت میل است؛ چیزی کم شده که سوژه ناخودآگاه به دنبال بازیابی آن است. «ابژهA» بخشی از امر واقع است که به عنوان نیاز خالص تجربه شده و دیگر به آن شکل خالص در دسترس نیست؛ زیرا به نماد آغشته شده، اما نشان میدهد چگونه سوژه از پیگیری اشتیاق خود همزمان رضایت و رنج میبرد. گربهها خاطرات پارهپاره شده شخصیتها هستند. آنها سایههای روانیاند که از سرکوبهای گذشته بازمیگردند؛ گذشتهای که هم رنجآور است و هم وسوسهگر.
طردشدگی چندلایه
«خانه گربهها» همچنین نگاهی به وضعیت انسان در مرزهای فرهنگی دارد که برای فهم بهتر آن نیاز به نگاه انتقادی از منظر نقد پسااستعماری است. برای این منظور، از دیدگاههای ادوارد سعید در کتاب «شرقشناسی» بهره میگیرم. «خانه گربهها» خانه خاطرات و رویاهای به حاشیه رانده شده است. ادوارد سعید در «شرقشناسی» توضیح میدهد چگونه قدرت استعماری، شرق را به عنوان «دیگری» و موجودی ناشناخته و قابل سلطه تصویر میکند، اما این در رمان به نوعی معکوس است. از منظر جامعهشناسی، این رمان به وضعیت انسان معاصر در جوامع بحرانزده اشاره دارد. گربههایی که خانهشان در آتش سوخته، نماد مردمانی هستند که در جنگها یا نظامهای سرکوبگر، هویت خود را از دست دادهاند. در صحنهای که مهاجر ترک، منکر وجود کردها میشود، حذف گفتمانی اتفاق میافتد. یک هویت تاریخی و فرهنگی (کردها) به دست قدرت یا گفتمان غالب (مهاجر ترک) انکار میشود، گویی که هرگز وجود نداشته است. ادوارد سعید در تقابل شرق/غرب نشان میدهد هویتهایی که در گفتمان مسلط جا نمیگیرند، از هستی نمادین و سیاسی ساقط میشوند. یوسف به دلیل دفاع از هویت خود محکوم میشود. او به «خانه گربهها» تبعید شده است؛ مکانی حاشیهای و دور از جامعه. سعید در آثارش تبعید را دوگانه میداند: هم دردناک و هم روشنگر. یوسف از طرف مهاجر دیگری طرد میشود و این طرد در دل یک کشور غربی رخ میدهد. یعنی حذف هویت از سمت «دیگری شرقی» در بستری که غرب ناظر و داور آن است. او به عنوان مهاجر کاملاً پذیرفته نشده و در میان دیگر مهاجران دچار سرکوب هویتی شده است. این چندلایه بودن طرد، یک غربت درونمتنی میسازد که با خوانش «چندصدایی» ادوارد سعید همخوان است. در نگاه سعید، «دیگری» همیشه صرفاً قربانی نیست. او در حاشیه، قدرتی دارد برای مقاومتی خاموش ولی تأثیرگذار.
در یکی از خردهداستانهای کتاب، رابطه عاشقانه یک زوج به دلیل مخالفتهای فرهنگی به ثمر نرسیده است. زبان به ابزار طرد تبدیل میشود. زبان بخشی جداییناپذیر از قدرت امپراطوری است. زبان انگلیسی نه فقط ابزار ارتباط که ابزار کنترل حافظه، طرد غیرخودی و پنهان کردن حقیقت میشود:«پدرم انگلیسی بلد نبوده، برای همین مادرم به او میگوید هر وقت توانست به بریتانیا بیاید. قبل از آمدنش این آدرس را به کسی که انگلیسی بلد است نشان بدهد و بعد راه بیفتد. پدرم با هزار زحمت به مادرم میفهماند که عکس او را نگه میدارد و به کسی نمیدهد، مگر اینکه بمیرد و آن تصویر به دست کس دیگری بیفتد...گویا دیدن تصویر، نشانه مردن پدرم بود، اما فکر نمیکنم گریه مادرم در آن لحظه به خاطر مرگ پدرم بوده باشد؛ از نوشته پشت عکس که به جای آدرس به پدرم داده بود، در حالی که او نمیفهمید مادر چه نوشته است، احساس گناه میکرد...»
گربه «وانی» از نسل گربههایی است که از ترکیه به بریتانیا آمدهاند. حاصل ازدواج نافرجام شرق و غرب است. نماد پیوندی است که هرگز رسمی نشده و نیمهتمام مانده است. از دید ادوارد سعید، این تجربه تبعید و بیریشگی است.
خردهداستان «جادوگر و گربه سیاه» نیز استعاره از محو فرهنگی است. نابودی «دیگری» به دست نظم غالب و حذف زنانی که دانشی غیررسمی مانند طب سنتی داشتهاند. از بین بردن حافظه بومی کاری است که امپراطوریهای استعماری با شرق کردهاند. فرهنگهای غیرغربی را بتپرست و خرافاتی و بدوی معرفی کردند و سپس با مشروعیت این نگاه، آنها را حذف یا استحاله کردند. در پایان روشن میشود که گولینای پیر و کارینا، مادر و دختر هستند. دختر، مادر را نمیپذیرد؛ گویی سعی میکند خودش را از گذشتهاش و از ریشههای تاریخی فرهنگ سرکوبشدهاش جدا کند. این نماد، گسست بین نسلها و انتقال ناتمام حافظه است. در واقع نقطه موفقیت استعمار است.

