یک تحلیلگر سینما به تشریح حواشی و ریشه های مخالفت ها با فیلم جدید اکتای براهنی پرداخت
فیلم «پیر پسر» فرصتی برای تراپی خودمان است
نرگس عاشوری
گروه فرهنگی
در روزهایی که جامعه بیش از هر زمان نیازمند گفتوگو، شفافیت و تابآوری روانی است و سینما مدیومی با اهمیت و یاریگر در چنین بزنگاهی؛ اما شاهدیم که بار دیگر هنر- صنعت در معرض اتهامی آشنا قرار گرفته است.«پیر پسر» فیلمی که عمر نمایش عمومی آن به دو ماه هم نرسیده، متهم به ترویج فساد و افزایش آمار طلاق در کشور شده است؛ اتهامی که نه فقط نادیده گرفتن کارکرد فرهنگی و اجتماعی سینماست، بلکه فراتر از آن، تلاشی برای محدود ساختن ابزارهای گفتوگوی جمعی با واقعیتهای تلخ و گریزناپذیر زندگی معاصر است.
این برخوردها در حالی ظاهر میشود که تجربه سالهای گذشته سینمای ایران، گواه این واقعیت است که هیچ فیلمی بهتنهایی نه عامل فروپاشیهای اجتماعی بوده و نه برانداز. نه «آشغالهای دوستداشتنی»، نه «به رنگ ارغوان» و نه دیگر فیلمهای توقیفی مثل «عصبانی نیستم» که پس از سالها به نمایش درآمدند، تأثیری برانگیزنده یا مخرب نظم عمومی داشتند و نه فیلمهایی چون «من مادر هستم»، «شام آخر»، «خانه پدری» و... مبلغ بیاخلاقی، مروج خشونت یا فروپاشی خانوادهها شدند.
برعکس، تجربه تاریخی این فیلمها نشان داد که ترس از مواجهه با واقعیت، بیش از خود واقعیت آسیبزاست. آنچه فیلمها انجام میدهند، بازنمایی بخشی از واقعیتهای اجتماعی و روانی جامعه است و صرفاً آینهای برای دیدن خود و آگاهی از زخمهایی که سالها پنهان شدند. به باور کارشناسان با متهم کردن یک اثر هنری به انحرافآفرینی و اقدام به نفی و حذف آن به جای نقد محتوایی، ظرفیت جامعه برای دیدن و تحلیل مسائل خود در معرض تهدید قرار میگیرد. اگر قرار باشد هر بار که فیلمی سراغ یکی از بحرانهای انسانی، اخلاقی و اجتماعی میرود، با برچسبهایی چون «مفسد»، «مروج طلاق» یا «عامل بیبندوباری» روبهرو شود، چه امکانی برای بررسی آزادانه مسائل در حوزه عمومی باقی میماند؟ در عین حال که یک فیلم نمیتواند بهتنهایی باعث از هم پاشیدن بنیان خانوادهها شود، نمیتواند بهتنهایی آنها را نجات دهد اما میتواند مسأله را قابلدیدن کند یا تلنگری برای فهم ریشههای بحران و گاهی حتی شروعی برای گفتوگو شود.
برای واکاوی تأثیرات واقعی آثار هنری بر روان جمعی، نسبت میان روایت و مسئولیت اجتماعی، و خطر فرافکنی مسئولان در قبال بحرانهایی که سالهاست شکل گرفته اما دیده نشدهاند، با بهنام شریفی، تحلیلگر سینما و روانشناس تحلیلی، گفتوگو کردیم. او معتقد است هنر، از جمله سینما، محصول زیست اجتماعی است و اتفاقاً میتواند در مواجهه با بحرانها، نقش روشنگر و حتی درمانگر داشته باشد.
فیلم متهم نیست، آینه است
شریفی در ابتدای گفتوگو با اشاره به خاستگاه اجتماعی هنر میگوید: «هنر تقلیدی از واقعیت است و خودش یک واقعیت ثانویه ایجاد میکند که ما در آینه هنر دوباره خودمان را پیدا کنیم. هنر، از جمله سینما، در خلأ شکل نمیگیرد. فیلمها بازتابی از واقعیتاند اما اگر نگاهی به بخش عمده آثار کمدی در سینمای امروز بیندازیم، میبینیم اتفاقاً بسیاری از آنها هیچ نسبتی با زیست اجتماعی ما ندارند_ پر از شوخیهای جنسی و سطحیاند و اتفاقاً اگر دوستان ممیزی بخواهند جلوی اثری بایستند همین آثار هستند_ اما همین فیلم های بی ربط، نه خطری تلقی میشوند و نه مورد اعتراض قرار میگیرند.»
این تحلیلگر سینما با اشاره به اینکه رصد اخبار صفحات اجتماعی و حوادث خود به تنهایی گویای بسیاری از مشکلات است، بر لزوم تلنگرهای قویتر تأکید میکند. به باور او، نسبت میان سینما و جامعه یکطرفه نیست: «سینما هم از جامعه تأثیر میگیرد و هم میتواند در مسیر شناخت، پرسش و ترمیم نارساییها اثر بگذارد. اما اینکه ادعا شود یک فیلم بهتنهایی عامل فروپاشی خانوادهها یا فساد اخلاقی است، نه از منظر فرهنگی پذیرفتنی است، نه از منظر روانشناسی.»
شریفی در ادامه، به درجهبندی سنی فیلمهایی چون «پیرپسر» به عنوان سازوکاری برای مدیریت حساسیتهای احتمالی اشاره میکند و در عین حال یادآور میشود که سینمای ایران در گذشته بارها فرصت گفتوگو و پیشگیری اجتماعی را با برخوردهای شتابزده با فیلمهای آسیبمحور از دست داده است: «فیلمی مانند «خانه پدری» کیانوش عیاری و پیش از آن «عروس آتش» خسرو سینایی، سالها پیش هشدارهایی را درباره برخی مناسبات و خشونتهای خانگی مطرح کردند که اگر همان موقع دیده و فهمیده میشدند، شاید در شهرهایی که هنوز برخی روابط تعصب آلود قربانی میگیرند، امروز شرایط متفاوتی داشتیم. پرسش من این است: واقعاً چه حجمی از خشونت میتواند در یک فیلم به نمایش درآید که از حجم آن در صفحات حوادث بیشتر باشد؟
انکار؛ واکنش پیشفرض
همانطور که شریفی اذعان دارد، آثار با ارزش هنری آینهای از واقعیتهای جامعهاند، اما مسأله اینجاست که عدهای آن را عامل بروز همان آسیبها میدانند. این جابهجایی نقش «بازتابدهنده» و «بازتولیدکننده» آسیب در ذهن برخی از ما از چه مکانیزم روانی یا فرهنگی ناشی میشود؟ شریفی پاسخ میدهد: «گاهی یا نمیخواهیم واقعیتها را ببینیم، یا آگاهانه میکوشیم بخشی از آن را تطهیر کنیم؛ و چون تابِ رویارویی با حقیقت را نداریم، به مکانیزم انکار پناه میبریم و این، جز افزودن بر تیرگی، حاصلی ندارد.»
او به پدیده تعمیمهای شناختی هم اشاره میکند: «درک ناقص از نماد و استعاره، نبود سواد سینمایی و تعمیم نادرست نمونهها در مواردی، باعث میشود برخوردها احساسی و سطحی باشد. خاطرم هست در زمان اکران فیلم «شوکران»، جامعه پرستاران معترض شدند که تصویر پرستار مخدوش شده، در حالی که در بخش دوم فیلم، شخصیت سیما ریاحی دقیقاً به عنوان زنی تنها و آسیبدیده ترسیم میشود.»
به باور او، بدون حضور مشاوران و منتقدان آگاه در نهادهای تصمیمگیر، سوءبرداشت از آثار هنری اجتنابناپذیر خواهد بود: «ما به کارشناسانی نیاز داریم که بتوانند لایههای روانشناختی، نمادین و روایی آثار را درست تفسیر کنند. وگرنه همیشه با موجهایی از تفسیرهای شخصی و تحریفشده مواجه خواهیم بود.»
یک فیلم، یک مسئولیت
به باور شریفی، فیلمهایی مانند «پیرپسر» نه تهدید، بلکه فرصتاند: «فیلم با مخاطب خود گفتوگو میکند و او را با تضادهایش روبهرو میسازد. شخصیت غلام باستانی (با بازی درخشان حسن پورشیرازی) ممکن است در نگاه اول منفور به نظر برسد، اما حضور او ضروری است تا قهرمان داستان (علی، با بازی حامد بهداد) به آگاهی برسد. مسیر فیلم، در واقع مسیر آگاهی جمعی است. فیلم ابتدا ما را با این واقعیت روبهرو میکند که در پیشگاه خودمان مسئولیم، و سپس، به سمت مواجههای درونی با گذشته و آن بخشهای صُلب و حلنشده روانمان سوق میدهد. درست است که پایان، تلخ و تراژیک است، اما والایی آن در این است که تماشاگر را وادار به تأمل میکند؛ جایی که هرکدام از ما میتوانیم خود را به جای یکی از چهار کاراکتر اصلی بگذاریم و تضادها و تناقضهایی را که در روان فردی و جمعیمان وجود دارد، بازشناسیم. فیلم، در نهایت، این آینه را پیشروی ما میگذارد: تو مسئول خودت هستی و مسئول هستی در برابر گذشته و در قبال آینده.»
او تأکید میکند: «نمیتوان با تفسیرهای سطحی و سادهانگارانه به چنین آثاری پاسخ داد. هر فیلمی، بویژه آثاری که تم اجتماعی و روانی دارد، نیازمند درک زمینهای و تحلیل چندلایه هستند. اینکه بگوییم «به پدر توهین شده» یا «فیلم مروج بیبندوباری است» نهتنها سادهسازی خطرناکی است، بلکه مانع دیده شدن حقیقت میشود. درست است که «پیرپسر» اثری نمادگراست، اما در عین حال باید از افراط در تفسیرهای نمادین پرهیز کرد. برخی دوستان آنقدر در پی نمادسازیهای عجیب و غریباند که هر شخصیت را بدل به معادلی برای فلان فرد یا فلان جریان میکنند. با داستان یک خانه طرف هستیم و پدر و دو پسری که با هم مسأله و تضاد دارند.»
در پایان، شریفی هشدار میدهد که نادیده گرفتن ظرفیتهای فرهنگی و هنری، خود به عاملی برای تشدید آسیبها بدل میشود: «ببینید، زایندهرود برای مردم اصفهان فقط یک رودخانه نبود، مجالی بود برای تخلیه روانی، در پناه آب و آثار هنری، بویژه موسیقی. به اعتقاد من با خشک شدن آن بستر طبیعی و فرهنگی، نوعی آزردگی در روان جمعی پدید آمد و دیدیم که بحرانهایی نیز در پی آن رخ داد. حرفم این است که هنر مثل زایندهرود است. اگر سرچشمه و جریان هنر را قطع کنیم، روان جامعه خشک میشود، ریشه عمده بزهکاری ها در نبود تخلیه روانی، گفتوگو و آگاهی است.»
برش
سینما، فرصتی برای پالایش روان
شریفی معتقد است که سینمای جدی، اگر درست دیده شود، میتواند کارکردی رواندرمانگرانه نیز داشته باشد. او به مفهوم «کاتارسیس» یا والایش در روانکاوی اشاره میکند: «ما در مواجهه با درامهای قدرتمند و در تلاقی با شخصیتها مفهوم همذاتپنداری را تجربه میکنیم. از بعضی شخصیتها متنفر میشویم، از بعضی خوشمان میآید و در نهایت شروع میکنیم به اندیشیدن درباره خودمان. به فکر کردن که الان من کدام یک از این شخصیتها هستم؟ چرا فلان شخصیت را دوست داشتم؟ چرا از فلان شخصیت تنفر داشتم و این حسها و سؤالها باعث میشود به خودمان برگردیم و این روند به نوعی تراپی است. این یعنی سینما میتواند به شکل غیرمستقیم، ما را با خودمان روبهرو کند.»
او حتی از تجربه تماشای «پیرپسر» در سالن سینما میگوید: «در چهار باری که فیلم را دیدم، در هر نوبت بالای ۸۰ درصد تماشاگران تا دقایقی بعد از پایان فیلم روی صندلیها مانده بودند. این به خاطر انرژی حسی عجیبی است که فیلم منتقل میکند. فیلمی که سه ساعت طول میکشد، اما نه خسته میکند و نه تمام میشود. چون در ناخودآگاه مخاطب ریشه میدواند.»