زوج آئیش و طهماسبی در گفت‌وگو با «ایران» از تئاتر جدید خود «گزارش به آکادمی» گفتند

دادخواستی علیه از خود بیگانگی انسان امروز

فرانتس کافکا در این نمایشنامه از زبان یک میمون نسبت به کمرنگ شدن عشق نزد انسان ها هشدار داده است

بسیاری از مخاطبان تئاتر در دهه ۷۰، بازیگری را به خاطر می‌آورند که گرچه در یکی از دوران‌های اوج کاری خود حضور داشت اما در سال های انتهایی همین دهه بی‌واهمه حضور در نقش میمونی را پذیرفت که می‌توانست آینده کاری او را با چالشی جدی مواجه کند. بیش از ۲۵ سال از نخستین اجرای «گزارش به آکادمی» گذشته، اما صدای میمونی که به زبان انسان‌ها حرف می‌زند، هنوز خاموش نشده است. حالا فرهاد آئیش در ۷۴ سالگی، بار دیگر به صحنه بازگشته تا با حضور روی صحنه‌ای خلوت، یکی از دشوارترین نقش‌های زندگی‌اش را بازآفرینی کند؛ روایتی از موجودی که برای بقا، ناچار به تقلید از انسان شده، اما نه دیگر حیوان است و نه کاملاً انسان. این مونولوگ، برگرفته از داستانی مشهور از فرانتس کافکاست. میمونی که در قفس به حرف می‌افتد، زبان می‌آموزد و کم‌کم تبدیل به عضوی از جامعه‌ انسانی می‌شود. اما پشت این روایتِ نمادین، پرسشی جدی نهفته است: آیا انسانِ مدرن، با همه‌ پیشرفت‌هایش، چیزی را از دست نداده؟ آیا در مسیر «تکامل»، بخشی از آزادی، غریزه یا معنا را قربانی نکرده‌ایم؟ فرهاد آئیش و مائده طهماسبی که در این اجرا بار دیگر به عنوان بازیگر و کارگردان در کنار یکدیگر قرار گرفته‌اند، این‌بار نمایش را نه با بازخوانی سیاسی، بلکه با تمرکزی فلسفی، انسانی و حسی پیش می‌برند. دکور مینیمال، صحنه‌ ساده و تمرکز کامل بر بازی و روایت، تماشاگر را مستقیماً با سؤال‌های بی‌پاسخ مواجه می‌کند: چه شد که از خود دور شدیم؟ کجا ایستاده‌ایم؟ و آیا راهی برای بازگشت وجود دارد؟ پیرامون این موضوعات و چالش‌های بازتولید نمایش «گزارش به آکادمی» با مائده طهماسبی و فرهاد آئیش به گفت‌وگو پرداختیم.

حامد قریب
گروه فرهنگی

 نمایش «گزارش به آکادمی» یک مرتبه در سال  ۷۸ و در سالن چهارسو مجموعه تئاتر شهر روی صحنه رفته و با استقبال خوبی از سوی مخاطبان مواجه شده است. چه شد که اکنون احساس کردید باید دو مرتبه این اجرا را روی صحنه ببرید؟ این نمایش چه تفاوتی با اجرای سال ۷۸ دارد؟
مائده طهماسبی: ما همیشه درباره‌ کارهایی که دوست داریم انجام بدهیم و ظرفیت‌های موجود صحبت می‌کنیم. در این میان، فرهاد پیوسته مطرح می‌کرد که چقدر علاقه‌مند است، یک بار دیگر این نقش را بازی و دوباره آن را تجربه کند. تقریباً ۲۵ سال از زمانی که این نمایش را در تئاتر شهر  روی صحنه بردیم، می‌گذرد. بنابراین من هم از این ایده استقبال کردم، زیرا فرهاد قبلاً در این نمایش تک‌شخصیتی نقش‌آفرینی کرده و کارگردانی آن برعهده من بود. تصمیم گرفتیم تغییرات زیادی در کار اعمال نکنیم و همان فضا را دوباره به صحنه ببریم. اما خوشحالی من اینجاست که حالا وقتی به اثر نگاه می‌کنم، می‌بینم که شخصیت این نمایش و بازیگر آن گویی ۲۵ سال بزرگ‌تر و باتجربه‌تر شده است. در واقع این برگ برنده نمایش فعلی است. زیرا فرهاد آئیشی که ۲۵ سال پیش این نقش را بازی کرد، حالا ۲۵ سال پخته‌تر شده و آن شخصیت هم به دنباله همین موضوع، رشد کرده است. ما برای اجرای مجدد این اثر، بسیار فکر کردیم و سپس با آقای سام درخشانی در تماشاخانه‌ هما صحبت کردیم که ایشان نیز با استقبال فراوان، ما را برای اجرا دعوت کردند. بدین ترتیب کار را به صحنه بردیم.

ما در این نمایش وجه تازه‌ای از بازیگری آقای آئیش را می‌بینیم. زیرا در نقش موجودی ظاهر شده که به زبان انسان‌ها صحبت می‌کند اما ظاهرش انسان نیست. در واقع نه میمون است و نه انسان و در عین حال هر دو آنهاست. آیا این نقش، استعاره‌ای از وضعیت خود ما نیست که بین گذشته‌ای که داشتیم و امروزی که هستیم گیر افتاده‌ایم و تبدیل به موجودی شدیم که هویت مشخصی ندارد؟ آیا این نقش چنین نقدی را به ما وارد می‌کند؟
فرهاد آئیش: سؤال شما در محدوده‌ جامعه‌شناسی سیاسی-اجتماعی‌است. نگاه مائده به‌عنوان کارگردان این بود که بُعد فلسفی اثر حفظ شود و ما اجازه بدهیم تماشاگر خودش استنتاج سیاسی، اجتماعی یا روان‌شناختی داشته باشد. ما سعی کرده‌ایم به متنِ کافکا وفادار بمانیم. کافکا در متن اصلی، میمونی را توصیف می‌کند که دستگیر شده و تحت فشار به زبان درمی‌آید و تبدیل به عضوی از جامعه‌ انسانی می‌شود. کارگردان‌های دیگر این متن را گاهی به شکل ذهنی کار کرده‌اند، یعنی انسان را در قفس گذاشته‌اند. اما ما خیلی عینی آن را کار کرده‌ایم. اگر می‌خواستیم متن را معنا کنیم، بُعد آن را کوچک کرده بودیم. ما هیچ‌وقت به این فکر نکردیم که متن را معنا کنیم. هیچ‌وقت نگفتیم این متن چه می‌خواهد بگوید یا چه پیام سیاسی دارد. حتی اگر شخصاً در جایی از بازی خود، نکته‌ای اجتماعی در بازی به آن اضافه کردم، بسیار کوتاه و ظریف بوده است.
شب اول یکی از تماشاگران پرسید: پیام این نمایش چیست؟ گفتم ما پیامی نداریم. این اثر برای هر تماشاگری می‌تواند معنای متفاوتی داشته باشد. او فکر کرد که من از پاسخ دادن طفره می‌روم و گفت که پس اثر شما مدل نمایش‌هایی با پایان ‌باز است! باید بگویم واقعاً ما اثر را آنالیز نکرده‌ایم. اگر کارگردان و بازیگر این نقش را آنالیز کنند، سطح شخصیت ارائه شده پایین می‌آید.

از نوشته‌ کافکا که شما امروز آن را روی صحنه بردید، صد سال می‌گذرد ولی این اثر همچنان انسان بودن را معنا کرده و ما را وادار می‌کند که فکر کنیم چه بودیم، چه شدیم و با اینکه بسیار دل‌مان برای چیزی که بودیم تنگ شده، دیگر نمی‌توانیم به گذشته خود بازگردیم. در بخش مهمی از نمایش نیز، شخصیت اصلی داستان که در حال روایت سرگذشت خود است، می‌گوید: زمانی که در قفسی در کشتی بوده است، امکان فرار کردن داشته اما چون می‌دانسته که فرار او را به آزادی نمی‌رساند، این کار را انجام نداده است. در ادامه نیز می‌گوید: «من آزادی را به‌معنای واقعی، در طبیعت و با موجودات دیگر تجربه کرده‌ام و حالا انسان‌هایی را می‌شناسم که دل‌شان برای آن حس ناب، لک زده است ولی همچنان به زندگی امروز خود ادامه می‌دهند. آیا این بخش‌ها استعاره‌ای از وضعیت امروز انسان معاصر است؟
فرهاد آئیش: اکنون که شما به این موضوع اشاره کردید، می‌گویم بله. ولی راستش به این موضوع زیاد فکر نکرده بودم.
مائده طهماسبی: فکر می‌کنم اثر کافکا به همه‌ این مفاهیم، در زیر متن (SUB TEXT) خود اشاره کرده. عجیب است که کافکا صد سال پیش جامعه‌اش را این‌طور دیده است. زیرا هنوز سؤال‌های بزرگ امروز ما همان‌هاست. طبیعت، خشونت بشر، مسیر آینده؛ همه این موارد هنوز مطرح‌اند. اکنون که ما این متن را اجرا می‌کنیم، به تعداد تماشاگران هر شب، با برداشت‌های مختلفی از اثر مواجه می‌شویم‌. مخاطبان هرشب، بعد از اجرای نمایش با ما صحبت کرده و چیزهایی می‌گویند که من حتی به آنها فکر نکرده بودم. این موضوع برایم بسیار جالب است.
هر انسانی، در هر سن و موقعیتی، می‌تواند برداشت خودش را از متن داشته باشد. این اتفاق همان‌طور که ۲۵ سال پیش افتاد، حالا هم تکرار می‌شود. آن موقع فکر نمی‌کردیم یک مونولوگ ۵۰ دقیقه‌ای اینقدر مورد استقبال قرار بگیرد ولی آن سال ۶۵ اجرا رفتیم و همچنان درخواست برای ادامه آن وجود داشت. اجرای امسال نیز همین‌طور است. مخاطب می‌آید و در پایان  نمایش، با جان میلتونی که در «گزارش به آکادمی» سخنرانی می‌کند، وارد گفت‌وگو می‌شود. این موضوع برای من خیلی جذاب است. چون ما نمی‌خواهیم بگوییم این نمایش دقیقاً چه چیزی می‌خواهد بگوید، بلکه خوشحالیم که هر کس درکش و احساسش را با ما به اشتراک می‌گذارد.

سال ۷۸ این نمایش اجرا شد و اکنون در سال ۱۴۰۴ مجدداً روی صحنه رفته است. خود نمایش نیز به نحوی از تقابل بین گذشته و امروز انسان صحبت می‌کند. باتوجه به اینکه در دوره‌های مختلفی از تئاتر ایران حضور مؤثر داشتید می‌پرسم: ما چه چیزی را از دست داده‌ایم و چه چیزی را به دست آورده‌ایم؟ آیا هنرمند امروز آزادی خودش را از دست داده؟ تئاتر گذشته چه تفاوتی با تئاتر امروز دارد؟
فرهاد آئیش: فکر می‌کنم اکنون شرایط بهتر شده. زیرا شاهد رشد بسیار خوب تئاتر خود هستیم. جوانانی که امروز در حال شکوفا شدن هستند را می‌توان با جهان مقایسه کرد. همان‌طور که سینمای ما در دوره‌ای درخشید، تئاتر نیز امروز در حال درخشیدن است. البته اینکه آزادی داریم یا نه، بحث دیگری‌است. آن بخش مثل گذشته است. اما از نظر کمی و کیفی رشد کرده‌ایم. اکنون جوان‌هایی داریم که کار اول‌شان است ولی پرفروش‌ترین نمایش‌های شهر را کارگردانی کرده‌اند. در گذشته‌های نه چندان دور، فقط سه تئاتر در تهران اجازه‌ اجرا داشتند و بقیه له می‌شدند. اما حالا همه می‌توانند خود را محک بزنند. خیلی‌ها هم شکست می‌خورند ولی اتفاقات زیبایی در حال رخ دادن است. بنابراین باید بگویم که بسیار امیدوارم.
مائده طهماسبی: اگر بخواهیم ۲۵ سال گذشته را مرور کنیم، باید بگویم سال ۷۸ که این نمایش را به اجرا بردیم، هیچ‌کدام از ابزارهای ارتباطی امروز وجود نداشت. نه اینترنت، نه فروش آنلاین بلیت و نه تبلیغات مجازی. همه چیز سنتی بود. تبلیغات با پوستر و تراکت و به صورت دهان ‌به ‌دهان بود. مردم در صف می‌ایستادند تا برای همان شب بلیت بخرند و کسی نمی‌دانست که آن شب نمایش چقدر فروش می‌کند. آن زمان تئاتر یارانه و بودجه داشت اما اکنون بودجه‌ها قطع شده است. با این همه اتفاقی که رخ داده، رشد عجیب تکنولوژی است. امروز همه‌چیز جهانی شده و جوان‌های ما به‌سرعت به دنیا وصل می‌شوند. با آمدن هوش مصنوعی دیگر همه‌چیز در دسترس است. شما امروز می‌توانید تئاتری را که در نیویورک اجرا می‌شود به صورت آنلاین ببینید. بنابراین رشد نمایشی و فرهنگی جوانان بسیار زیاد بوده است. شخصاً خیلی زیاد تئاتر می‌بینم و باید بگویم که تماشای بسیاری از اجراها برایم لذتبخش است. زیرا خیلی فکر و سلیقه پشت کارهاست.

وقتی پروسه‌ میمون شدنِ آن آدمِ نیمه‌میمون، نیمه‌انسان را می‌شنویم، متوجه می‌شویم که این نقد، کم‌شباهت به حال خیلی از ما نیست. در عین اینکه دچار این وضعیت هستیم، می‌دانیم به آزادی نمی‌رسیم و می‌دانیم که کاری از دستمان برنمی‌آید و این موضوع در نمایش حس می‌شود. در واقع متن کافکا نقد بسیار تندی به انسان و چیزی که هستیم وارد می‌کند. آیا واقعاً جهان اینقدر ناامیدکننده بوده و هیچ امیدی به آینده بشریت نیست؟
فرهاد آئیش: چند شب است که بعد از اجرا به خودم جرأت داده‌ام و به تماشاگران می‌گویم اگر سؤالی دارید از من (میمون درون نمایش) بپرسید. سؤال‌هایی که می‌پرسند، جذاب و عجیب‌اند. راستش از این اتفاق می‌ترسم، ولی با اعتمادبه‌نفس این کار را انجام می‌دهم. زیرا این شخصیت را می‌شناسم.
بر همین اساس در پاسخ به پرسش شما باید بگویم که این شخصیت خوش‌بین نیست. در یکی از شب‌ها، تماشاگر خانمی از من پرسید: «شما فکر می‌کنید انسان‌ها شانسی دارند؟ آینده‌شان چه می‌شود؟» من در نقش خود پاسخ دادم: «امیدوار نیستم، ولی امیدوارم شما امیدوار باشید.»
کافکا در این متن بسیار تیزبینی کرده است و شخصاً به نگاه او بسیار نزدیکم. به همین دلیل مسائل اجتماعی و سیاسی روز آنچنان من را تحت تأثیر قرار نمی‌دهد.

اتفاق جالب آنجاست که برنامه‌ریزی خاصی برای هم‌زمانی اجرای این نمایش با اتفاقات اخیر نداشتید، اما نمایش به نحوی با شرایط رخ داده در جهان همخوان است. اکنون که جنگ در همه جای دنیا جریان دارد، ما نیز تجربه اش می کنیم شاهد نمایشی هستیم که به‌ شکل غیرمستقیم درباره انسان و بلایی که بر سر خودش آورده، صحبت می‌کند. آقای آئیش، اگر می‌توانستید به گذشته برگردید، به آن آزادی‌ که میمون درون نمایش تجربه کرده بود، باز می‌گشتید یا ترجیح می‌دادید در شرایط فعلی و زندگی انسانی با همه امکاناتش بمانید؟
فرهاد آئیش: اصلاً انتخابی در کار نیست. در یکی از شب‌ها، تماشاگری از من پرسید: «این میمون چرا به طبیعت برنمی‌گردد؟» گفتم: «من خودم را عقیم کرده‌ام.» این جمله را بداهه گفتم. من در نمایش موجودی نیمه‌میمون، نیمه‌انسانِ مریضم. بنابراین دلم نمی‌خواهد نسلم ادامه پیدا کند. این پاسخی بود که شخصیت من در نمایش به آن خانم داد. به او گفتم: «حتی عشق را هم نمی‌خواهم. خودم را عقیم کرده‌ام که نسل من ادامه پیدا نکند.» جان میلتون فکر می‌کند ژنش باید همین‌جا متوقف شود ولی به آن خانم گفتم: «امیدوارم شما امیدوار باشید.» شاید انسان، روزی با کمک تکنولوژی به بی‌نیازی برسد و خصلت‌های زشت خود را از دست بدهد ولی اکنون این‌طور نیست. انسان امروز کریه و زشت است.

جان میلتون چنین عقیده‌ای دارد، ولی با توجه به ارتباط خوب شما و همسرتان که شاهد آن هستیم، باید بگویم که برخلاف پیام اثر، بازیگر و کارگردان نمایش زندگی عاشقانه‌ای دارند و به نحوی اینطور به نظر می‌رسد که با امید ز ندگی می‌کنند.
فرهاد آئیش: زن و شوهرهای امروز بیشتر با هم دعوا دارند و در واقع من و مائده استثنا هستیم. عشق، هم در جوامع توسعه نیافته (که گاهی اوقات از نظر معنوی جلوترند) و هم در غرب (که در مسیر و اسیر ازخود بیگانگی هستند،) در حال کم‌رنگ شدن است. همه چیز در حال دورکردن من از عشق است، اما من بدون عشق نمی‌توانم زندگی کنم. بنابراین باید خودم از آن مراقبت کنم زیرا به عشق نیاز دارم و با اراده شخصی عاشق می‌مانم.
مائده طهماسبی: در دنیای امروز که ما ناظر بر اتفاقات سیاسی آن هستیم، هر زمان بشر مدرن حوصله‌اش سر رفته، جنگی به راه انداخته است. داستان هسته‌ای غرب، بمب اتم، جنگ ویتنام، چین، کره، جنگ یوگسلاوی، اوکراین، غزه و... برای چه رخ می‌دهد؟ به عنوان یک انسان دلیل این رخدادها را نمی‌فهمم. آیا کسی که فرمان جنگ می‌دهد، نمی‌داند که عمرش چقدر کوتاه است؟ آیا در این مدت کوتاه، به جای اینکه به زندگی‌اش معنا دهد، می‌خواهد جنگ‌افروزی کند؟ نتیجه چنین رویکردهایی نابودی جامعه بشری است. چه لذتی در چنین رویه‌ای وجود دارد؟
در زمانه امروز شاهد این هستیم که کودکان با بازی‌های خشنی بزرگ شده و کشتن برایشان عادی می‌شود، زیرا وقتی شما در یک بازی دیجیتال، هزار نفر را می‌کشی، وقتی می‌شنوی که در نقطه‌ای از جهان آدم‌هایی به قتل رسیده‌اند، نسبت به آن حس خاصی هم پیدا نمی‌کنی. متأسفانه بچه‌های ما به این بازی‌ها اعتیاد پیدا کرده و در نتیجه مریض می‌شوند. این اتفاق خطرناکی است که آن را نمی‌فهمم.

آقای آئیش در سن ۷۴ سالگی، یکی از دشوارترین نقش‌های دوران کاری خود را بازی کرده‌اید. نقشی که هم به توان بدنی بالایی احتیاج دارد و هم ریسک بزرگی برای یک بازیگر است. آیا قصد داشتید که زمان را شکست دهید؟
فرهاد آئیش: بله. به دلیل همه مواردی که اشاره کردید این نقش را انتخاب کردم. چند شب پیش داشتم فیلمی از طبیعت می‌دیدم. در این فیلم جوانی می‌خواست با قایق از آبشار نیاگارا بپرد. این در حالی بود که دوست صمیمی‌اش هم همین کار را کرده و مرده بود. این آدم می‌خواست با ایجاد تغییر در درونش، خودش را بشکند. این کار را نه برای رکورد جهانی، بلکه برای خود انجام می‌داد. چند شب پیش که اجرا خیلی خوب بود، به مائده گفتم: «می‌توانیم همین‌جا متوقف شویم.» زیرا نیازی نداشتم ۳۰۰ یا ۳ میلیون نفر دیگر این اثر را ببینند. انگیزه اصلی من از اجرای این نقش این بود که چیزی را درون خودم پیدا کنم و رکوردی را در وجودم بشکنم.
این نقش در دور قبلی اجرای خود بسیار مورد توجه قرار گرفت. بعد از آن نیز نقش‌هایی از شخصیت‌های سقراط، مصدق، گالیله و... را ایفا کردم اما امروز به دنبال نقشی بودم که یک قدم فراتر بروم. چندی پیش بازی در نقش ونگوگ به من پیشنهاد شد و گفتم همان نقشی است که به دنبالش هستم. اما گفتند که ونگوگ برای زمستان امسال است. با خود گفتم که اگر تا زمستان زنده نباشم، چه؟ بنابراین می‌خواستم نقشی را تجربه کنم که از توان فعلی‌ام بالاتر است، زیرا وقتی به چنین اتفاقی می‌رسم، حس می‌کنم زنده‌ام. این موضوع، جدا از عشقی که به مائده دارم، در نتیجه عشقی است که به این کار دارم.
این نقش از جهاتی متفاوت‌تر از کارهای دیگر شماست. ما همیشه شما را در نقش‌هایی دیدیم که به شخصیت‌ها نزدیک بودید. اینجا اما از ظاهر، صدا، حرکت... شاید حتی بعضی‌ها متوجه نشوند شما بازیگر نقش میمون درون نمایش هستید؟
فرهاد آئیش: در شب‌هایی از اجرا همین اتفاق افتاده است. مخاطبان از من می‌پرسیدند شما درباره ما چطور فکر می‌کنید؟ شما چرا آن میمون را به خانه آوردید؟ وجدان‌تان کجاست؟ آنها باور کرده بودند. (می‌خندد) این بزرگ‌ترین موفقیت برای ماست. هدف ما این نبود که حرف پیچیده‌ای بزنیم. فقط خواستیم متنی از صد سال پیش را وفادارانه اجرا کنیم.

خانم طهماسبی در حالی که امروز، بسیاری از نمایش‌ها برای جذب مخاطب دنبال جذابیت‌های ویژه هستند، شما مونولوگی را در یک سالن خصوصی تازه ‌تأسیس به اجرا درآوردید. چطور ریسک اجرای این اثر در چنین شرایطی و آن هم زمانی که جنگ دوازده روزه تازه به پایان رسیده بود را پذیرفتید؟
مائده طهماسبی: به ما گفتند بعد از جنگ، ممکن است تماشاگر نداشته باشید؛ من گفتم، اتفاقاً الان زمان اجرای این نمایش است. باید خودمان را محک بزنیم تا ببینیم مخاطب دارد یا خیر. زیرا بعد از تحمیل جنگ ۱۲ روزه، مردم نیاز داشتند، بیرون بیایند و کنار یکدیگر باشند. اکنون فکر می‌کنم این اتفاق افتاده است.
فرهاد آئیش: به مائده گفتم نمی‌خواهی پشت سرم ویدیویی بگذاری و جنگل یا حیوانات را نشان بدهی؟ آن‌قدر محکم گفت نه که من قانع شدم.
مائده طهماسبی: شما به‌عنوان کارگردان باید بدانید که هدف از اجرای هر نمایشی چیست. این کار، یک نمایش بازیگرمحور بوده و روی شانه بازیگر می‌چرخد. در نتیجه نیازی به استفاده از ابزارهای عجیب‌وغریب نیست. البته موسیقی‌ای با صدای جنگل، اول و آخر اجرا پخش می‌شود، اما در نهایت نباید فراموش کنیم که این نمایش، یک سخنرانی ا‌ست. ما باید به متن وفادار می‌ماندیم. فرهاد فراتر از این ابزارهاست. وقتی به نقش می‌رسد، خودش همه چیز را ارائه می‌دهد. چرا باید با دکور و تصویر، اجرای او را کم‌رنگ کنم؟

 

بــــرش

در دنیای امروز،  هر زمان بشر مدرن حوصله‌اش سر رفته، 
جنگی به راه انداخته است. داستان هسته‌ای غرب، بمب اتم، جنگ ویتنام، چین، کره، جنگ یوگسلاوی، اوکراین، غزه و... 
برای چه رخ می‌دهد؟ به عنوان یک انسان دلیل این رخدادها را نمی‌فهمم. آیا کسی که فرمان جنگ می‌دهد، نمی‌داند که عمرش  چقدر کوتاه است؟ آیا در این مدت کوتاه، به جای اینکه  به زندگی‌اش معنا دهد، می‌خواهد جنگ‌افروزی کند؟ 

 

ادیان و فلاسفه برای بهتر شدن انسان به‌وجود آمده‌اند. اما شاهدیم که گاهی 
برخی با دستاویز قرار دادن آنها، باعث جنگ‌افروزی‌ شده‌اند. 
در یکی از شب‌های اجرا، تماشاگری پرسید: آزادی چیست؟ بداهه پاسخ دادم: وقتی در جنگل بودم و در لحظه زندگی می‌کردم؛ ما انسان‌ها توانایی زندگی کردن در لحظه را از خودمان گرفته‌ایم. از زمانی که کشاورزی را آموختیم؛ گوسفندها وگاوها را  اسیر کردیم و به این ترتیب خشونت نهادینه شد. قبلاً شکار، بخشی از طبیعت بود. اما اکنون کارخانه گوشت داریم. ما دلسوز یک پاندا یا پرنده می‌شویم، ولی هر روز میلیون‌ها گاو، مرغ و گوسفند را در خشونت تمام می‌کشیم.

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و هشتصد و چهار
 - شماره هشت هزار و هشتصد و چهار - ۱۳ مرداد ۱۴۰۴