مجموعه داستانی تاسیان به ایستگاه پایانی رسید
غم غربت در روایت ناتمام
حسن گوهرپور
روزنامهنگار
«ذهنِ تأویلکننده در آغاز تأویل، پاک و خالی نیست؛ مجموعهای است از پیشداوریها، فرضهای آغازین و خواستهایی استوار [البته] به افق معنایی امروز.» این باورها و کنشها، مفاهیم و قاعدهها، ضابطهها و محدودیتهای ذهنی تأویلکننده به گفته «هوسرل»، در حکم «زیست جهان» اوست؛ تأویلکننده همواره متن مورد تأویل را چنان بررسی میکند که با این «زیست جهان» همخوان باشد؛ از این رو تأویل درست یا موفق، درهم شدن دو «زیست جهان» یا دو «افق معنایی» متفاوت است. (ساختار و تأویل متن. ص:574)
فراشُد تأویل، چنانکه «هایدگر» تحلیل میکند، اساساً «دایرهای شکل» است؛ تأویلکننده و هنرمند هر دو از «زیست جهان» خود متن را بازخوانی میکنند.
اگر بخواهیم با «تاسیان» از این منظر وارد گفتوگو شویم، ما به عنوان تأویلکننده، یک «افق انتظارات» داریم که احتمالاً در تلاش برای رسیدن به «افقهای معنایی» اثر هنری و هنرمند است؛ امتزاج این دو افق، یکی از حدمطلوبهای معنایی خواهد بود.
کانونهای عاطفی بهمثابه «دال»
«تاسیان» با چند کانون عاطفی با مخاطب تعامل میکند؛ کانونهایی که به واسطه شخصیتهای درون (آدمهایی که درون این 4 خانواده با هم رابطه دارند) یا بیرون (آدمهایی که از بیرون این خانوادهها بر آنها تأثیر میگذارند) به هم مرتبط میشوند و به تکامل روایت کمک میکنند.
این کانونهای عاطفی عبارت بودند از: «نجات» (جمشید و شیرین)، «سامان» (منوچهر، هما، مریم و آرش)، «یوسفینیا» (حاج رضا، قدسی، امیر، امید، سپیده دخترخاله امیر) و «تیمسار فرهاد» (فرهاد، شکوه، شهرام و ژانت.)
این 4 کانون که به لحاظ فرهنگی و طبقاتی نمایندههایی از خانوادههای دهه 40 و 50 ایران بودند، ارتباطات عاطفی جذابی بین خود شکل دادند که مخاطب توانست با آن همداستان شود. «امیر-شیرین»، «امیر-سپیده» و «شیرین-شهرام»، ارتباطات عاطفیای بودند که درون کانونها شکل گرفتند، اما شخصیتهایی هم بودند که خارج از این 4 کانون برای گسترده شدن قصه به روایت اضافه شدند و این مراکز را تحتتأثیر عاطفی، اجتماعی یا سیاسی قرار دادند؛ تأثیراتی که سرنوشت این خانوادهها را دچار تغییر کرد؛ شخصیتهایی مثل سعید، نادر، حوری، محسن، رجبزاده و... این شخصیتها روایتهای خرد و کلانی در مسیر قصه ایجاد کردند که هر کدام در پیشبرد روایت مؤثر بود.
«افق معنایی» مخاطب
از منظر عاطفی، ارتباطات (حتی رابطه عاطفی یکطرفه) بین «امیر-شیرین»، «امیر-سپیده»، «شیرین-شهرام»، «جمشید-حوری»، «رجبزاده-حوری» و حتی «محسن-پری، منشی نجات» بر منطقی حرکت میکرد که با «افقهای معنایی» مخاطب همراهی و همنوایی داشت، اما دقیقاً آنجایی که موضوع «امیر-شیرین» قرار بود در مرکز تمام این خردهروایتها قرار گیرد و برجستهتر از بقیه شود، یک نگاه احساسی با دو سویه نامتعادل بر کل روایت غالب شد. سویه اول، امیری که خشن، زمخت و بیپروا بود و سویه دوم، امیری «سنتیمنتال» و احساسی همراه با مبالغه. در واقع روایت کلان که به طور اخص به زندگی امیر میپرداخت، دچار تزلزل و بیتعادلی در قوام دادن به شخصیت او بود.
امیر کتابخوان، امیر اهل تفکر و امیری که به خاطر تفاوت در دیدگاهش با حاج رضا پا روی عاطفه مادرش (قدسی) میگذارد، از منزل پدری به یک چاپخانه پناه میبرد، آنجا میماند، کار میکند، کتاب میخواند، موسیقی گوش میکند و احساس خوبی از زندگی دارد، به یکباره در مسیر عشق اینقدر غیرمعمول، غیرمعقول و متهورانه عمل میکند که قابل باور نیست. امیر شخصیتی نامتجانس است! به بیان دیگر، در متن روایت نمیتوانیم طول و عرض و عمق امیر را درآوریم. امیر، در تاسیان نیمهکاره است؛ تکامل پیدا نمیکند. نه اینکه چنین شخصیتهایی را نمیشود در جامعه یافت که به خاطر عشق از همه چیز میگذرند، اما در تاسیان، امیر با این مختصات شخصیتی جا نمیافتد.
اتفاقاتی که در مسیر تغییر برای امیر میافتد، با انگارههای سادهلوحانهای همراه است؛ چسبیدن امیر به ساواک، حضور غیرمتعارف و آزادانه او در ساواک، بازجوییهای او و سایر اتفاقاتی که در نسبت او با ساواک رخ میدهد، سادهانگارانه است. از طرفی نوع حضور او در زندگی شیرین، در کارخانه نجات و... حتی فرار آنها به یک روستا در شمال کشور و رقم زدن لحظاتی عاشقانه هم اگر چه برای مخاطب سرگرمکننده است، اما فقط برانگیزاننده حس هیجان و شور برای مخاطب است، نه اینکه امیر را باور کند!
کشتن افق انتظارهای مخاطب
تأکید شد که «ذهن تأویلکننده در آغاز تأویل، پاک و خالی نیست»؛ هر مخاطب در ذهنش نظامهای معنایی متعددی (در معنای غیرزبانشناسی) دارد که در تلاش است «تاسیان» را با یکی از آنها مطابقت دهد؛ در این بین اما اتفاقاتی رخ میدهد که اگرچه شکستن افق انتظار مخاطب را در پی دارد، اما ضرورت آن برای ذهن مخاطب درک نمیشود و نمیداند این رویدادها چرا رخ میدهد!
خودکشی منوچهر:«منوچهر» به «هما» گفته که دیگر همکاری و همراهی با چپها و تودهایها ندارد، منوچهر ترسو است و نمیتواند تصمیم درستی بگیرد. همین که او را در کارخانه همراه دستگاههای مخابراتی اتفاقی گیر میاندازند، یعنی او کشته شده است. نزد خانوادهاش کشته شده، نزد همحزبیهایش کشته شده، نزد هما، مریم، جمشید، شیرین و آرش کشته شده، نیازی نبود همانجا با گلوله، خودش را بکشد، اویی که ترسوست و بعید است جرأت این کارها را داشته باشد، حتی اگر احتمال تیرباران او بعد از دستگیری و محاکمه وجود داشته باشد.
کشته شدن سعید: حذف سعید چه امکان معنایی مهمی در قصه ایجاد کرد؟ با چه توجیهی مخاطب او را از افقهای معنایی ذهنش حذف کند؟! به نظر میرسد کشتن سعید بیشتر به خاطر عقوبت کارهای او در ساواک بود تا پیشبرد داستان!
کشتن نادر: نادر، جوان دانشجویی که همراهی با جریانهای چپ دارد، در یک درگیری غیرمعمول توسط مأموران ساواک کشته میشود، چه دلیلی برای حذف نادر وجود دارد؟ توجیه فیلمنامهای حذف نادر چیست؟
کشته شدن (احتمالی) شیرین و امیر: ضرورت این مرگها در روایت معلوم نیست! عشقهایی که در تاسیان شکل گرفتند همه سترون ماندند و سرنوشتی بالیوودی پیدا کردند! برخی با کشته شدن و برخی هم با ترک شدن. مخاطب ضرورت مرگ شیرین و امیر را درک نمیکند، اما ماندن حوری و نرفتن او با جمشید را میفهمد و با منتظر ماندن او همذاتپنداری میکند.
با نگاهی به این عقیم ماندنها باید گفت «تاسیان تمام شد»، اما امتزاج افق معنایی بین مخاطب و اثر هنری آنچنان که به تعاملی موفق برسد، شکل نگرفت.
برش
هنرش نیز بگو
نگاه دیگر اما این است که بگوییم گاهی نباید سخت گرفت؛ تاسیان را نباید سخت گرفت. تاسیانی که با تیتراژ ماهی سیاه کوچولو و یاد صمد بهرنگی آغاز میشود، جذاب است. تاسیانی که عطر خوب عشق ورزیدن را به مشام میرساند، جذاب است. تاسیانی که به ما یادآوری میکند «برای زیستن، دو قلب لازم است؛ قلبی که دوست بدارد و قلبی که دوستش بدارند»، جذاب است. تاسیانی که رابطه پدر و فرزندی را، خواهر و برادری را، وطندوستی و عشق ورزیدن به خاک را، شرایط سیاسی سال منتهی به انقلاب را، جنبشهای دانشجویی و... را روایت میکند، برای مخاطب عمومی جذاب است. بازیهای جمشید، منوچهر، مریم، هما، نازی، جعفر، امیر، قدسی، امید، حاج رضا و... جذاب هستند. طراحی لباس و دکور جذاب هستند، شخصیتی که مایههایی از روشنفکران کتابخوان آن روزگار را دارد، جذاب است. جمشید و منوچهر جذاب هستند و دلچسب و به همان اندازه «رجبزاده» نچسب و ماکتگونه! تاسیان یک ماکت زیبا از چند داستان عاشقانه است که در اندازههای یک ماکت، احساس خوبی به مخاطب میدهد، اما این ماکت هیچوقت ساخته نمیشود، اگرچه بازیگرانش در غایت هنرآفرینی نقش ایفا میکنند.