مجید یوسفی بازیگر تئاتر «محیطزیست» در گفتوگو با «ایران»:
اساس بـازیگــــــری بـــاورپـــذیــری اســـــت
مجید یوسفی از آن دست بازیگرانی است که مسیر حرفهایاش را با صبر و انتخابهایی آگاهانه ساخته است. اگرچه امروز چهرهاش برای بسیاری از مخاطبان تلویزیون و پلتفرمها آشناست، اما ریشههای بازیگری او همچنان در تئاتر باقی مانده است؛ جایی که کیفیت نقشها برای او معنای بیشتری دارد تا کمیت حضور. به بهانه دور دوم اجرای نمایش «محیطزیست» در پردیس تئاتر شهرزاد، با او درباره موقعیت فعلیاش در تئاتر و تصویر گفتوگویی داشتیم؛ از تجربه همکاری با سروش صحت در آثار تلویزیونی و سینمایی گرفته تا دغدغه کلیشهنشدن در نقشهای کمدی. او در این گفتوگو صادقانه از دلنگرانیهایش میگوید، اینکه ترجیح داده مدتی بازی نکند تا نقش جدیتری برایش فراهم شود، یا تلاشی که برای رسیدن به درک درستی از نقش انجام میدهد. نمایش «محیطزیست» بستری است برای واکاوی وضعیت امروز طبقه متوسط؛ طبقهای که نهتنها درگیر مشکلات اقتصادی و اجتماعی است، بلکه در بزنگاههای بحران نیز بیش از هر زمان دیگری نیاز به تکیه بر دیگری پیدا میکند. یوسفی نقش «احمد» را در این نمایش ایفا میکند؛ مردی گرفتار بدهی و بیپناهی، که راه نجات را در فروش خانه پدری میبیند. از دید او، این کاراکتر نه اغراقشده، که بازتابی است از انفعال و استیصال بخشی از جامعه که در سکوت فرو میرود.این گفتوگو تلاشی است برای نزدیک شدن به ذهن بازیگری که از کلیشهگریزی، باورپذیری نقش و دغدغههای معیشتی جامعهاش، صادقانه سخن میگوید.
حامد قریب
گروه فرهنگی
وقتی به کارنامه کاری شما نگاه میکنیم، گرچه اکنون در عرصه تصویر دیده شده و در حال تجربه بازی در نقشهای مختلف هستید اما همچنان کف ترازوی نقشهای شما در تئاتر سنگینتر است. منظورم از بٌعد تعداد آثار و کمیت آنها نیست؛ بلکه از بٌعد کیفیت نقشهایی که در نمایشهایی چون «لانچر۵» یا همین نمایش «محیطزیست» که این روزها در حال اجراست، از شما شاهد هستیم. آیا در عرصه تصویر تنوع نقش چندانی برای بازیگران ایرانی وجود ندارد یا اینکه این نقشهای متفاوت فقط نصیب تعداد محدودی بازیگر میشود؟
تا حدودی با شما موافق هستم. واقعیت اینکه ما در عرصه تصویر با چالش فیلمنامه مواجهایم. البته قطعاً نقشهای خوبی هم در این بین وجود دارد، اما به دست آوردن این نقشها برای کسانی چون ما که در مقایسه با چهرههای سینمایی مطرح، تازهوارد هستیم، خیلی دشوار است.
البته خوشبختانه کارگردانهایی هستند که به بازیگرانی که تجربه کمتری دارند نیز اعتماد میکنند. افرادی چون رضا میرکریمیو سروش صحت که در این سالها دیدیم با اعتماد به چهرههای جدید آثار خود را نهایی کرده و اتفاقاً نتیجه هم گرفتهاند. راجع به خودم صحبت نمیکنم، اما بازیگرانی که در آثار آقای میرکریمیبازی کردند، معمولاً بعد از آن تجربه، در ادامه راه خود نیز رزومه موفقی داشتند.
به هر حال هر بازیگری به دنبال بازی در نقشهای متفاوت است اما بعد از اینکه شما در نقشی دیده میشوید، دو مرتبه برای نقشهای مشابهی سراغت میآیند. این موضوع ممکن است برای بازیگر جالب نباشد. به عنوان مثال بعد از تجربهای که در سریال «مگه تموم عمر چندتا بهاره؟» داشتم، پیشنهادهای زیادی برای ایفای نقشهای کمدی و با همان حال و هوا به من داده شد؛ در صورتی که شخصاً دوست داشتم نقش جدی بازی کنم. برای همین خیلی صبر کردم. بعد از بازی در فیلم سینمایی «صبحانه با زرافهها» نیز، دو کار کمدی دیگر را به من پیشنهاد دادند، اما تصمیم گرفتم تا مدتی، در آثار کمدی حضور نداشته باشم. صادقانه بگویم، میترسیدم که با بازی در یک کمدی دیگر، در نقشهای کمدی تبدیل به کلیشه شوم. به همین دلیل، صبر کردم تا نقشی جدی پیشنهاد شود. به قدری در این تصمیم جدی بودم که اگر نقشی جدی پیشنهاد نمیشد، حاضر بودم دیگر در این حرفه کار نکنم.
خوشبختانه خانم پاکروان برای بازی در سریال «تاسیان» نقشی جدی را به من پیشنهاد دادند که اصلاً هیچ شباهتی به کمدی نداشت؛ حتی میتوان گفت که نقش تلخی بود. این موضوع برایم خیلی جالب بود و با ذوق سرِ کار رفتم. بعد از آن هم مجدداً با نقشی جدی در سریال «جانسخت» حضور پیدا کردم.
با توجه به تجربههایی که در عرصه تئاتر و تصویر داشتید، بازیگری در عرصه تئاتر و تصویر را چقدر متفاوت از یکدیگر میدانید؟
بسیاری معتقدند که بازیگری در تئاتر اغراقآمیزتر است. منکر این نمیشوم که شاید در بعضی موارد، بر اساس نمایشنامه، اینطور باشد. اما صادقانه بگویم، شخصاً به این موضوع اعتقاد ندارم. زیرا فکر میکنم حضور در هر نقشی، باید باورپذیر باشد. گاهی اوقات حتی اغراق هم میتواند باورپذیر باشد. ما در اطرافمان هم آدمهای زیادی میبینیم که رفتارهای اغراقآمیز دارند. به عنوان مثال میبینید شخصی در حالت عادی هم بلند صحبت کرده و کارهای عجیبی انجام میدهد. ممکن است از خود سؤال کنیم، آیا این آدم واقعاً به همین صورت است؟ در واقع شما اغراقآمیز بودن کاراکتر را حس میکنید، اما با توجه به شناختی که از آن آدم دارید، باورش میکنید. در تئاتر هم اگر نیاز باشد که کاراکتر ویژگی خاصی داشته باشد، میشود اغراق کرد. اما در غیر این صورت، من تفاوت چندانی بین بازیگری در تئاتر و تصویر قائل نیستم، زیرا اصل اساسی در بازیگری، باورپذیری است. شما هر نقشی را میتوانید با هر سبکی بازی کنید، اما باید آن نقش را باورپذیر کنید. به همین دلیل باید بگویم که بازی در تئاتر و تصویر برایم تفاوت چندانی ندارد.
شاید تنها تفاوت این است که در تئاتر، اگر در سالن بزرگی باشید، طبیعتاً باید با صدای بلندتری صحبت کنید و حرکاتتان باید کمیدرشتتر باشد تا تماشاگران انتهای سالن هم صدای شما را بشنوند و حرکات را ببینند.
نقشی که در نمایش محیطزیست ایفاگر آن هستید، احمد، پسر عصبانی بوده که در مشکلات فراوانی گرفتار شده اما راه برونرفت از این مشکلات را در فروش خانه پدری یا برگشتن خواهرش به همسر سابق خود میداند. شاید بتوان گفت، انفعالی که ما در این شخصیت و دیگر افراد این خانه شاهدش هستیم، امروز گریبان بسیاری از مردم را نیز گرفته است. اینکه برای حل مشکل به جای پیدا کردن راهحل در خود، از دیگری انتظار داریم. شما به عنوان کسی که این نقش را بازی کردید، احمد و اهالی خانه را نماد کدام بخش از جامعه میدانید و چقدر از مابهازای واقعی برای آن استفاده کردهاید؟
در نمایش «محیطزیست»، هر چهار بازیگر نماینده قشری از جامعه هستند. خواهری داریم که نمادی از دختران امروز سرزمینمان است؛ دخترانی که با مشکلات این نسل دست به گریبانند. برادر کوچکتر هم نماینده نسل جوانتر، یعنی نوجوانان و جوانان دهه هشتاد است. به این ترتیب، هر کدام از این شخصیتها نماینده قشر خاصی از جامعه طبقه متوسط هستند.
معمولاً در پرداختن به مسائل و مشکلات، رفتارهای اشتباه را به طبقات پایین یا مرفه جامعه نسبت میدهیم. در حالی که طبقه متوسط اکثریت جامعه را تشکیل میدهد و میتواند جایگاه ویژهای برای پرداختن در فیلمها و تئاترها داشته باشد. اگر دقت کرده باشید، اکثر آثار یا به طبقات خیلی پایین میپردازند یا به طبقات خیلی بالا. به همین دلیل، پرداختن به طبقه متوسط و چالشهای آن بسیار مهم و جذاب است.
در مورد بخش دیگری از سؤال شما باید بگویم که همه ما در زندگی شخصی خود با مشکلاتی دست به گریبان هستیم که نمیدانیم چگونه باید آنها را حل کنیم. گاهی چارهای جز کمک گرفتن از دیگران نداریم. شخصیت احمد در این نمایش، نمونهای از این افراد است. او بدهی زیادی دارد و در آستانه زندانی شدن قرار گرفته است. در عرض دو روز هم نمیتواند کاری انجام دهد و پولی به دست بیاورد. تنها راه باقیمانده برای او این است که به خانه برگردد و سهم خود را از فروش خانه بردارد.
شاید در گذشته افراد میتوانستند از صفر شروع کنند و با تلاش به موفقیت برسند، اما امروزه شرایط کمیمتفاوت شده است. با حقوق کارمندی و زندگی معمولی، تقریباً غیرممکن است که بتوان صاحب خانه شد یا پسانداز قابلتوجهی داشت. انگار همیشه در یک نقطه درجا میزنیم و فقط به اندازه بخور و نمیر زندگی میکنیم. به همین دلیل، وقتی یک مشکل بزرگ پیش میآید (که میتواند هر چیزی باشد)، نمیدانیم باید چه کار کنیم.
متأسفانه در جامعه ما، اگر برای خانوادهای یک بیماری یا اتفاق غیرمنتظره رخ دهد که هزینه زیادی را به زندگی آنها تحمیل کند، آن خانواده نمیداند باید چه کار کند. چون در بلندمدت پساندازی وجود ندارد. پس یا باید داراییهای خود را بفروشند یا از دیگران کمک بگیرند. حتی اگر کمک بگیرند، چگونه میخواهند آن را پس بدهند؟ شخصیت احمد برای من بسیار آشناست؛ چون نمونههای مشابه او را در اطرافم، در خانواده، بین دوستان و آشنایان، زیاد میبینم. آدمهایی که وقتی گرفتار میشوند، نمیدانند باید چه کار کنند.
منظورم این نیست که آدمها در ایجاد چنین وضعیتی تقصیر کاملی دارند، اما به هر حال شرایط جامعه به سمتی رفته که ما در هر بحرانی به دنبال یک ناجی هستیم که ما را نجات دهد. نمایش داستان خود را تعریف میکند اما اگر بخواهیم از بعد جامعهشناسی به این موضوع نگاه کنیم، آیا انتظار داشتن از دیگری برای حل مشکلات زندگی ما اتفاق مطلوبی است؟
موافقم، انتظار از دیگران درست نیست. به هر حال هر کسی باید تلاش خود را بکند اما در نهایت همه ما به اطرافیانمان وابسته هستیم.
پاسخ به این سؤال سخت است. به هر حال میدانم که نباید انتظار داشت ولی وقتی گرفتار میشویم، واقعاً باید چه کاری انجام دهیم و چه کاری میتوان انجام داد؟ آدمها در بنبستهای زندگی ممکن است هر کاری انجام دهند. منظورم این است که در شرایط سخت، ممکن است از آدمها هر کاری سر بزند. بنابراین شاید کمک خواستن در چنین شرایطی، تنها کاری است که میتوانیم انجام دهیم.
سالها پیش وقتی آثار مهران مدیری را میدیدیم، اتفاقی در کارگردانی رخ میداد که برای ما فضایی فرا واقعیت تصویر میشد. به همین واسطه، اتفاقات رخ داده برای شخصیت اصلی داستان را میتوانستیم باور کنیم. اما در چند سال اخیر در برخی از آثار سینمایی و تئاتری شاهد توالی اتفاقات و مشکلاتی هستیم که بر سر یک شخصیت یا خانواده هوار شده و آنها را به ما افراد بدبختی معرفی میکند که شاید اصل باورپذیری درام را نیز زیر سؤال میبرد. در نمایش محیطزیست نیز شاهد این هستیم که اتفاقاتی پشت هم رخ داده و بد بیاری خانواده درون داستان را کامل میکند. آیا میتوان چنین رخدادهایی را در بستر زندگی واقعی باور کرد؟ به عنوان بازیگر در تعامل با نویسنده و کارگردان اثر برای پذیرش این اتفاقات تا چه اندازه چالش و تعامل داشتید؟
همهچیز میتواند واقعی باشد. شاید اتفاقی برای ما رخ نداده باشد اما شما نمیتوانید این موضوع را به همه تعمیم دهید. بسیاری از اتفاقات هستند که وقتی آنها را به چشم میبینید، متوجه میشوید در زندگی واقعی بدتر از این اتفاقات نیز وجود دارد. بنابراین باید گفت که اتفاقات نمایش محیطزیست نهتنها فراواقعی نیست، بلکه باورپذیر هم هست. به شخصه خیلی اتفاقات ادامهدارتر از این هم دیدهام. البته شاید برای کسی که زندگی دیگری دارد، باورپذیر نباشد، اما از طرف دیگر بدتر از این اتفاقات هم میتواند برای کس دیگری باورپذیر باشد و کاملاً با آن همذاتپنداری کند.
به عنوان مثال در نمایش محیطزیست، پدر فوت کرده و پس از او بر سر ارث و میراث بحثهایی پیش میآید. خب این اتفاق در 90 درصد خانوادههای ایرانی رخ میدهد. یا اینکه آنها خانه را فروخته و جای دیگری را خریدند ولی سرشان کلاه رفته است. این اتفاق هم برای بسیاری رخ داده است. پشت هم رخ دادن این اتفاقات نیز برای من مسأله عجیبی نیست.
در مورد تعامل و چالشی که با آقای کاهانی داشتم نیز باید بگویم که بزرگترین چالش ما بر سر جنس بازیها بود. اینکه آیا احمد از ابتدا نشان دهد از بخشی از ماجرا باخبر است یا خیر. زیرا این موضوع تأثیر مستقیم روی لحن، شدت عصبانیت و مدل سؤال پرسیدن کاراکتر احمد داشت.
بعد از بازی در سریال «مگه تموم عمر چندتا بهاره»، در فیلم «صبحانه با زرافهها» هم به همکاری با سروش صحت پرداختید. کارهای آقای صحت حال خوبی را به مخاطب منتقل میکند، این حال خوب در پشت صحنه هم جریان دارد؟ درباره این همکاری بگویید.
کار کردن با آقای صحت میتواند از بینظیرترین تجربههای هر انسانی باشد. سر کار خیلی جدی است، اما پشت صحنه هم فضا درست مانند فیلم بسیار خوب است. شخصاً آرزو دارم تا آخر عمر در هر کاری که ایشان انجام میدهند، بازی کنم. به قدری حال خوب را به گروه منتقل میکنند که تفاوتی ندارد شما در کدام قسمت مشغول باشید، از تدارکات و رانندهها بگیر تا بازیگر و فیلمبردار، حال همه در پشت صحنه خوب است.
در واقع یکی از دلایلی که مخاطبان آثار آقای صحت را دوست دارند، این بوده که ایشان در زندگی واقعی نیز به همان صورت است. دید سروش صحت به زندگی عجیب است و شما از معاشرت با او یاد میگیرید. در همکاریهایی که با ایشان داشتم، به قدری خوش گذشته و از او یاد گرفتم که فکر نمیکنم دیگر چنین اتفاقی را تجربه کنم.
چقدر همکاری با سروش صحت در سریال و سینمایی با یکدیگر متفاوت است؟
جهانبینی ایشان در سریال و فیلم سینمایی خیلی به هم شبیه است. در ذهن خود جهانی دارد که مختص خودش بوده و این خیلی جذاب است. بنابراین باید بگویم که همکاری در سریال و سینمایی با ایشان خیلی تفاوت نمیکرد. زیرا همان وسواسی را که در سریال «مگه تموم عمر چندتا بهاره؟» شاهد بودم در فیلم «صبحانه با زرافهها» نیز دیدم.
در کارهای آقای صحت، چیزی به اسم بداهه وجود ندارد و شما حتی نمیتوانید یک واو را به دیالوگها اضافه کنید. اگر پیشنهادی باشد باید در تمرینها آن را بگویید که باز هم 99 درصد اوقات رد میشود. دیالوگ معروفی دارد: «شما پیشنهاد خود را بدهید، ولی من رد میکنم.» زیرا برای ایشان مهم است که دیالوگ و صحنه به همان صورتی که میخواهد گفته و گرفته شود. شاید در ابتدای سریال کمیسخت اعتماد کردم ولی بعد که نتیجه را دیدم، متوجه شدم تصمیم درستی گرفتم.