گفتوگو با«آکیوا گولدزمن» فیلمنامهنویس «ذهن زیبا» و «من افسانه هستم»
هوش مصنوعی را در کارم دوست ندارم!
آکیوا گولدزمن - نویسنده، تهیهکننده و گاهی وقتها کارگردان - چندین و چند دهه را صرف تردستی با پروژههای مختلف کرده است و امروز فهرستی بلندبالا از آثار سینمایی و تلویزیونی مطرح را در کارنامه دارد. او نویسندهای است که آثار سینماییاش در گیشههای سراسر جهان بیش از ۴ میلیارد و ۷۳۰ میلیون دلار فروختهاند و در تلویزیون نیز یکی از خالقان سریال «سفر ستارهای: دنیاهای جدید عجیب» است که فصل سومش از ۱۷ ژوییه ۲۰۲۵ (۲۶ تیر ۱۴۰۴) آغاز شده است. آکیوا گولدزمن ۶۳ ساله در گفتوگو با ارون کوچ از نشریه «هالیوود ریپورتر» درباره نقاط عطف سی سال فعالیت در صنعت نمایش به عنوان نویسنده و... صحبت کرده و نکتههای جالبی را درباره مهمترین آثارش - و در کل فیلمنامهنویسی - به زبان آورده است؛ از فیلمهای بتمنی که با جول شوماکر ساخت تا همکاریهایش با رانهاوارد و کسب جایزه اسکار برای نگارش فیلمنامه اقتباسی ذهن زیبا.
رضا حسینی
مترجم سینما
شما استادان برجستهای چون مارگارت اَتوود، ای. ال. داکتورو و راسل بنکز را داشتید اما باز هم تقلا میکردید که یک داستان کوتاه بنویسید. چطور شد که از عهده نگارش یک فیلمنامه بلند برآمدید؟
من به این موضوع پی بردم که چطور میشود یک جمله خیلی خوب نوشت اما هرگز نتوانستم از ساختار یک داستان کوتاه سر دربیاورم. برای همین بود که در دوره رابرت مککی شرکت کردم.
ناگهان متوجه شدم که مثل همه مانکنها که اساساً دو دست، دو پا و بدن و سر دارند اغلب فیلمنامههایم هم از مجموعهای از بخشها تشکیل شدهاند که به هر یک پرده میگویند. بعد از آن زمانی که فهمیدم بدن چه شکلی دارد فقط باید به این موضوع پی میبردم که چطور لباسها را طراحی کنم.
شما دو تا از رمانهای جان گریشام و دو فیلم بتمنی را با جول شوماکر کار کردید. چطور شد که فیلمنامه موکل (1994) را هم برای او نوشتید؟
من طرحی نوشتم که در استودیوها دست به دست شد. روزی جول مرا به خانهاش دعوت کرد و نشستیم و درباره داستان و زندگی صحبت کردیم. آن زمان در آپارتمانی تکاتاقی در ونیز زندگی میکردم. وقتی به خانه برگشتم جول برایم پیام تلفنی گذاشته بود که «کتاب جان گریشام را برایت میفرستم. طرح فیلمنامهات را دور بنداز. دوازده هفته دیگر شروع میکنیم. دست به کار شو!»
اغلب کارگردانها سر صحنه پذیرای فیلمنامهنویسها نیستند؛ اما اینطور به نظر میرسد که شما واقعاً از او آموختهاید.
من در ساخت چهار فیلم پشتسرهم با او سر صحنه زندگی کردم! جول با توضیحهایی مثل اینکه «سوزان (ساراندن) نکاتی دارد» یا «تامیلی (جونز) از این متنفر است» مرا روانه تریلرم میکرد.
اخیراً تلاشی صورت گرفت تا نسخه اورجینال جول از فیلم بتمن تا ابد (1995) به نمایش درآید اما کمپانی وارنر جلوی آن را گرفت. اصلاً این نسخه شانسی برای نمایش عمومیدارد؟
پس از مرگ جول (در سال 2020) به وارنر گفتم: «نسخه تیره و تارتری از این فیلم هست.» ما آن را پیدا کردیم. کامل نیست اما کاملتر از آن است که فکرش را میکنید. داشتیم روی آن کار میکردیم که ناگهان همه دست کشیدند؛ اما من تمام تلاشم را میکنم.
بتمن تا ابد موفق بود اما فیلم بتمن و رابین که دو سال بعد روی پرده رفت به یک شکست تمامعیار بدل شد. پس از آن در کارتان دچار تردید نشدید؟
وقتی فیلمها شکست میخورند، زمانی که رسماً پوستشان را میکنند یا وقتی احساس میکنید که مقصر شکست بودهاید بهطور طبیعی صدمه میبینید. جو مورگِنستِرن، منتقد شناختهشده وال استریت ژورنال، درباره فیلم گمشده در فضا (1998) نوشت: «اگر توپ بیسبال را در پارچهای بپیچید و دو ساعت به سرتان بکوبید بهتر از تجربه تماشای گمشده در فضا به نویسندگی و تهیهکنندگی آکیوا گولدزمن است که...»
تقریبا سی سال است که این نقد را فراموش نکردهاید؟
رنجیدهام!
اما فقط سه سال بعد از آن بود که برای نگارش فیلمنامه ذهن زیبا (2001) برنده جایزه اسکار شدید؛ فیلمنامهای که یک غافلگیری پایانی به سبک فیلم حس ششم دارد که تقریباً نمادین شده است.
وقتی حس ششم را دیدم تازه فیلمنامه ذهن زیبا را به پایان رسانده بودم.
این ایده که جان نَش آدمهای خیالی را میبیند از کجا آمد؟
وقتی بچه بودم یکی از اولین خانههای گروهی برای بچههایی را تجربه کردم که از نظر روحی و روانی آسیبدیده بودند. والدینم این خانه گروهی را در بروکلین بنیان گذاشتند. برای همین در کنار بچههای زیادی بودم که مشکلات متفاوتی داشتند از روانگسیختگی (اسکیزوفرنی) تا درخودماندگی (اوتیسم). همیشه بر این باور بودم که آنچه از نگاه دیگران جنون است، منطقی درونی دارد. پس از آن، زندگینامه زیبایی را خواندم که سیلویا ناسار درباره جان نوشته بود و همهاش درباره زندگی بیرونی او است. آنجا بود که این فکر به ذهنم رسید: «اگر بتوانم زندگی درونی را با آن ترکیب کنم و توهم را برای کسی که تجربهاش میکند مثل تجربهای عادی از سوی او برای تماشاگر به تصویر بکشم آنوقت جذاب خواهد شد.»
فیلم ذهن زیبا در فصل جوایز خوب عمل کرد اما پیش از مراسم آکادمیبیشتر جوایز را از دست داد. با خودتان فکر نکردید که از بازی خارج شدهاید؟
چپ و راست به فیلم یادگاری (کریستوفر نولان، 2000) میباختم. در مراسم گلدن گلوب با همسرم ربکا رفتیم بالکن تا سیگار بکشم که متیو پری هم آنجا بود. او گفت: «آره دیگه... ما همیشه میبازیم.» (در اشاره به دست خالی ماندن سریال دوستان).
برای همین موقع خواندن اسامینامزدها در گلدن گلوب هم انتظاری نداشتم که ناگهان راسل (کرو) مرا گرفت و به چشمانم نگاه کرد و گفت: «پاشو برو بالا و لذتش را ببر.»
پس از این موفقیت، دو فیلم با ویل اسمیت کار کردید: من، روبات (الکس پرویاس، 2004) و من افسانه هستم (فرانسیس لارنس، 2007)؛ که فیلم دوم مشهور است به اینکه تماشاگران آزمایشیاش بهشدت مخالف پایانبندیاش بودند.
من افسانه هستم هرگز تماشاگرانش را راضی نمیکرد چون ما سَم (سگ داستان) را هم کشتیم. تماشاگران در صحنهای که سگ میمیرد از سینما بیرون میرفتند. البته برایم قابل درک است. من هم سگها را دوست دارم. هرگز فیلمیکار نکردهام که به اندازه صحنه مردن سگ در این فیلم، شاهد بیرون رفتن تماشاگران از سالن سینما باشم.
تغییر دادن پایانبندی اصلی فیلمتان غمانگیز بود؟ چون همه میدانند که ابتدا قرار بود شخصیت ویل اسمیت در پایان «من افسانه هستم» زنده بماند.
نه. ما هر دو پایانبندی را آنقدر دوست داشتیم که حتی تا دو هفته پیش از اکران فیلم سعی کردیم هر دو نسخه را بدون اعلام عمومینمایش بدهیم. آنوقت تماشاگران وقتی با هم صحبت میکردند از اینکه در نسخهای شخصیت اسمیت میمیرد و در نسخه دیگر زنده میماند، غافلگیر و متعجب میشدند. به هر حال دستآخر از انجام چنین کاری منصرف شدیم.
شنیدهام که شما این روزها روی دنبالههای دو فیلم از فرانسیس لارنس کار میکنید؛ کنستانتین (2005) و من افسانه هستم. کدامیک به تولید نزدیکتر است؟
به دلایل مختلفی فکر میکنم من افسانه هستم فیلمنامه کاملتری دارد و کنستانتین شانس بیشتری برای تولید دارد!
شما طرحهای فوقالعادهای برای اقتباس از سری کتابهای استیون کینگ با عنوان برج تاریک در قالب فیلم ، سریال و... داشتید اما فیلمیکه در سال 2017 با همین عنوان ساخته شد موفق نبود. چه شد؟
این فرصت نصیب ما نشد. طرح اصلیای که ران (هاوارد) و من داشتیم واقعاً جاهطلبانه و خارقالعاده بود. ما از فیلم اول نسخهای در کمپانی یونیورسال آماده کرده بودیم که به نظرم واقعاً چیز خوبی بود اما دستآخر به تولید نرسید. ما خیلی روی این جهان داستانی کار کردیم ولی آخرش هیچ شد.
چطور شد با سریال فرینج به تلویزیون رفتید؟
من جی. جی. آبرامز را به همسرش معرفی کردم و بارها این لطفم را به او گوشزد کردم! (با خنده) برای همین است که مرا در چند اثر
جی. جی. میبینید. روزی هم به او گفتم: «میخواهم سریال فرینج را کارگردانی کنم.» البته قبلاً تجربهای داشتم ولی حالا میخواستم در این سریال کار کنم. او هم گفت: «باید آن را بنویسی.» که گفتم: «نمیخواهم بنویسم فقط میخواهم کارگردانی کنم.» او هم دوباره گفت: «نه، باید بنویسی.» (او دستآخر یک قسمت را کارگردانی کرد، هجده قسمت را نوشت و در دو قسمت از سریال فرینج هم تهیهکننده اجرایی بود)
شما یک فیلمنامهنویس برنده جایزه اسکار هستید. نوشتن سناریوی یک سریال نباید آسان باشد؟
جف پینکنر یکی از تهیهکنندگان اجرایی و سرپرست نویسندگان سریال فرینج (فصل اول تا چهارم) بود. او طرح کلی من برای سریال را 9 بار رد کرد چون معلوم شد که من اصلاً بلد نیستم چطور باید سناریوی یک سریال تلویزیونی را نوشت! با وجود این، در نهایت نوشتم و کارگردانی کردم! جالب اینکه هیچ دستمزدی نگرفتم اما تجربهاش را دوست داشتم.
شما برای هوش مصنوعی نقشی را در صنعت نمایش میبینید؟ برخی میگویند هوش مصنوعی میتواند فیلمنامه بخواند و حفرههای پیرنگ را پیدا کند. نظر شما چیست؟
قاعدهای در خصوص زاویه دید در فیلمنامهنویسی هست. ذهن زیبا فیلمیاست که یک زاویه دید دارد؛ و تجربه منحصربهفرد پروتاگونیست است؛ درست مثل حس ششم و جزیره شاتر. شما نمیتوانید زاویه دید را بشکنید. این قاعده است؛ اما من چنین کاری کردم. ما یک بار در کل فیلم به جنی (کانلی) در صندوق پست کات زدیم. ما بههیچوجه اجازه چنین کاری را نداریم اما این تصمیم موفق بود. من نمیخواهم به جایی برسیم که خلاقیتمان کم شود چون اگر از ماشینها استفاده کنیم معیارهای خلاقیت تنزل پیدا خواهند کرد.
هنوز خودتان را همان فرد جوان و تشنهای میبینید که تمام روز با رخت حمام در آپارتمان کوچکش مینوشت؟
وقتی جوانتر بودم تماموقت مینوشتم. گاهی وقتها برای فرار از زندگی. بسیار مشتاق نوشتن بودم و آن را به همه چیز ترجیح میدادم. البته به اندازهای که میخواستم خوب نبودم. پس فقط به شیوه خودم مینوشتم. روزی ده، دوازده ساعت. بیش از اندازه بود. حالا در گذر سالها، کارهای بیشتری میگیرم اما ساعتهای کمتری کار میکنم. این روزها وقتی از خواب بیدار میشوم چهار تا پنج ساعت مینویسم و بعدش وظایفم به عنوان یک تهیهکننده را شروع میکنم.
منبع:هالیوود ریپورتر