فارن افرز بررسی کرد؛ ترامپ چگونه با انکار متحدان واشنگتن، ایالات متحده را تضعیف کرده و به تاریخ پشت می کند؟
آمریکا را دوباره تنها کنیم!
هنری کیسینجر یک بار خودش را به کابوی تنها تشبیه کرد که برای مقابله با خلافکاری به شهر میآید. اما وزیر خارجه آمریکا که مشاور امنیت ملی رئیسجمهور هم بود، در مواجهه با قدرتهای بزرگ چیز دیگری میدانست. قهرمان او سیاستمدار اتریشی، کلمنس فون مترنیخ بود که به شکلی نامحتمل اتریش، بریتانیا، پروس، روسیه و چند متحد کوچکتر و رهبران ناسازگار آنها را در یک ائتلاف گرد هم آورد که نهایتاً ناپلئون را در سال ۱۸۱۵ شکست داد. همانطور که کیسینجر میفهمید، حتی کابویهای تنها هم به دوستانی نیاز دارند.
این نکته به نظر میرسد از دید رئیس جمهوری آمریکا پنهان مانده است. دونالد ترامپ از زمان بازگشت به قدرت، متحدان نزدیک آمریکا را متقلب و مفتخور خوانده است.
شاید گیجکنندهترین بخش، در زمانی باشد که واشنگتن در تلاش است چین را مهار کرده و دفاع آمریکا را در هند و اقیانوسیه تقویت کند، دولت در حال آمادهسازی تعرفههای تنبیهی بر کره جنوبی و ژاپن، نزدیکترین متحدان آسیایی آمریکا و همچنین فهرست گستردهای از شرکای اروپایی است که تلاش میکند آنها را از پکن دور نگه دارد. متحدان آمریکا در سراسر جهان نیز از اظهارات علنی ترامپ و اعضای کابینهاش مبنی بر اینکه چتر هستهای-که بازدارندگی هستهای آمریکا را تضمینی برای دفاع آنها میدانستند- دیگر قطعاً تضمینشده نیست، ناراحت شدهاند. سطح چنین تردیدی اکنون به حدی رسیده که در ماه ژوئیه، فرانسه و بریتانیا توافق جدیدی برای ارائه بازدارندگی هستهای گسترده در اروپا اعلام کردند و متحدانی مانند کره جنوبی، لهستان و حتی ژاپن شروع به بررسی امکان دستیابی به سلاحهای هستهای خود کردهاند.
به سختی توضیحی منطقی برای سیاستهای دولت دوم ترامپ یافت میشود. اگر رئیس جمهوری درباره اتحادهای موجود بیصبر است، گزینههای چندانی جز وابستگی ظاهری به مفهوم قدیمی حوزههای نفوذ ارائه نکرده است؛ مفهومی که در آن تعداد محدودی قدرت بر همسایگان نزدیک خود تسلط دارند و سازمانهای چندجانبه، اگر هم دوام بیاورند، قدرت یا اختیار کمی خواهند داشت. چنین دنیایی در آینده تهدیدات بزرگتری برای ایالات متحده به همراه خواهد داشت، زیرا حوزههای نفوذ دیگر- احتمالاً شامل آسیایی که چین در آن تسلط دارد و شاید منطقه روسیه در شرق اروپا و آسیای مرکزی- با یکدیگر در تقابل خواهند بود و قدرتهای کوچکتر در هر حوزه یا سرنوشت خود را اغلب با نارضایتی میپذیرند یا به دنبال ابرقدرتهای جدید میگردند.
ایالات متحده با تخریب اتحادهایی که به خوبی به نفعش بودهاند، خطر فروپاشی کلی ثبات و نظم را به جان میخرد که در درازمدت هزینههای بسیار زیادی خواهد داشت، چه از نظر هزینههای نظامی و چه از نظر جنگهای بیپایان تجاری، زیرا هر قدرت بزرگ به دنبال کسب مزیت در جایی است که حوزههای نفوذشان به هم میرسد.
قانون قدرت
برای قرنها، ارزش اتحادها حتی میان کشورهایی که بسیار متفاوت هستند، بهعنوان یکی از عناصر کلیدی روابط بینالملل پذیرفته شده است. در سال ۱۸۱۵، ائتلاف بزرگ اتریش، بریتانیا، پروس و روسیه برای شکست دادن فرانسه ناپلئونی متحد شدند. اهداف مشترک میتواند غیرممکنترین شرکا را به هم پیوند دهد، مانند فرانسه کاتولیک و امپراطوری عثمانی مسلمان که در قرن شانزدهم متحد شدند و بیش از دو قرن متحد ماندند، یا اتحاد جماهیر شوروی تحت رهبری جوزف استالین با بریتانیا و ایالات متحده که با هم آلمان، ژاپن و دیگر کشورهای محور را در جنگ جهانی دوم شکست دادند.
درسی که دولت ترومن ۸۰ سال پیش آموخت این بود که حتی دولتهای قدرتمند نیز به متحدان نیاز دارند؛ نه فقط بهدلیل پرستیژ، بلکه از آن رو که قدرت بزرگ، هم محدودیت دارد و هم پرهزینه است. تا اواخر قرن نوزدهم، امپراطوری بریتانیا-بزرگترین امپراطوری تاریخ-به آنچه تاریخنگار پل کندی «گستردگی بیش از حد امپراطوری» نامید، دچار شده بود؛ زیرا هم با رقبای قدیمی چون فرانسه و روسیه روبهرو بود و هم با رقبای جدیدی چون آلمان، ژاپن و ایالات متحده. اقتصاد بریتانیا همچنان نیرومند بود و نیروی دریاییاش بر دریاها سلطه داشت، اما دیگران در حال رسیدن بودند. خزانهداری بریتانیا و مالیاتدهندگان بریتانیایی از هزینه حفظ این سلطه، نارضایتی فزایندهای داشتند.
همانگونه که تجربه بریتانیا نشان میدهد، قدرت جهانی را نمیتوان تنها با منابع نظامی سنجید. یک کشور باید در نگاه دیگران-خواه متحدان، خواه دشمنان، یا مردم خود-دارای اعتبار باشد. وقتی اتحاد جماهیر شوروی در دهه ۱۹۸۰ و سپس ایالات متحده در دهههای ابتدایی قرن ۲۱ در افغانستان شکست خوردند، با وجود برتری نظامیشان، این شکستها موجب ناامیدی متحدانشان شد، کشورهای بیطرف را دور کرد و اعتماد مردم خودشان به دولتشان را متزلزل ساخت و دشمنان بالقوه را دلگرم کرد.
قدرت نیز امری ثابت نیست. بریتانیا با وجود پیروزی در هر دو جنگ جهانی، منابعش تحلیل رفت و امپراطوریاش از هم پاشید. آیا ایالات متحده هنوز همان قدرت پیشین است؟ این کشور شکستهایی در خارج، بویژه در افغانستان و عراق داشته، در داخل بهشدت دچار دودستگی است، بدهی ملیاش سر به فلک کشیده و سرمایهگذاریاش در زیرساختهای حیاتی کاهش یافته است.در عصری که موشکهای سریع و دوربرد، امنیت جغرافیایی گذشته را بیاثر کردهاند، دیگر نمیتوان به مرزهای طبیعی دل خوش کرد. همین امر دلیلی قوی است که ایالات متحده باید اتحاد با قدرتهای همسو را تقویت کند، نه طردشان کند.
ویرانی آمریکایی
در دنیای ترامپ، اعتماد و احترام متقابل-که بهسختی بهدست میآید و بهراحتی از بین میرود-اهمیتی ندارد. طرفها فقط تا زمانی با هم کار میکنند که این همکاری به نفعشان باشد و اگر پیشنهاد بهتری برسد، فوراً آن را ترک میکنند. رئیس جمهوری ظاهراً فرض را بر این گذاشته که متحدان فعلی یا بالقوه نیز روابط بینالملل را همانند او میبینند: اگر یک دور را ببازی، شاید دور بعدی را ببری. اما ملتها نیز، مانند افراد، حافظهای طولانی نسبت به بیعدالتیها یا شکستهای گذشته دارند و ترامپ، بیش از دیگران، باید این را بداند.
ایالات متحده اکنون در موقعیتی قرار گرفته که بریتانیا حتی در دوران اوج امپراطوری خود تجربه کرده بود: قدرت برتر نظامی جهان بودن، باری سنگین است؛ و بخشی از پیامد آن، رشد فزاینده بدهی ملی آمریکاست. قدرتهای بلندپرواز، بویژه چین، منابع خود را روانه رقابت تسلیحاتی کردهاند که هر روز پرهزینهتر میشود. چنانکه بارها در تاریخ رخ داده، کشورهای دیگر ممکن است وسوسه شوند که قدرت قدیمی را رها کنند و به قدرت جدید بپیوندند، یا علیه آن متحد شوند و از آنچه ضعفش میپندارند، بهرهبرداری کنند.
اگر خصومت کنونی ترامپ با اتحادها ادامه یابد و دولت او به توهین، تحقیر و حتی ضربه اقتصادی به شرکای دیرینهاش ادامه دهد، ایالات متحده با جهانی بهطور فزاینده خصمانه روبهرو خواهد شد. بریتانیا زمانی وضعیت جهانی خود را «انزوای باشکوه» مینامید، تا اینکه دریافت هزینههای آن بیش از حد سنگین است. ایالات متحده ترامپ نیز ممکن است دریابد که در قرن بیستویکمِ خطرناک، این شکوهها بیش از حد بزرگنمایی شدهاند.
منبع: Foreign Affairs