اتاق فکر «ایران» تغییرات هویتی و اجتماعی و بازتاب آنها در سیاست آمریکا را بررسی میکند
کیاوش کلهر
دانشآموخته علوم سیاسی
روایت داستانی عمیق
هکشایلد جامعهشناسی است که میکوشد تا با کاوش عمیق میدانی، پاسخ به سؤالات سیاسی خود را بیاید.
کتاب او یعنی Strangers in Their Own Land یا «غریبهها در سرزمین خودشان» که در پاسخ به پرسش اول یکی از منابع این گزارش است، حاصل ساعتها گفتوگوی او با کسانی است که متاثرند از آنچه او آن را روایت داستانی عمیق مینامد.
هوشچیلد این مفهوم را بهعنوان یک روایت ذهنی و احساسی تعریف میکند که افراد درباره جایگاه خود در جامعه دارند.
این داستان، بدون نیاز به استدلالهای منطقی یا دادههای عینی، احساسات درونی افراد را نسبت به واقعیتهای اجتماعی و سیاسی بیان میکند. بهعبارت دیگر، «روایت داستان عمیق» یک حقیقت احساسی را شامل میشود که ممکن است از واقعیتهای بیرونی متفاوت باشد، اما در درک هویت فردی و گروهی بسیار مهم است.
به باور او، این روایت داستانی عمیق، نه تنها از متغیرهای شکلدهنده به زندگی شخصی افراد است، بلکه بخش مهمیاز انتخابهای سیاسی و اجتماعی افراد را هم در برمیگیرد.
این روایت داستانی که ادراک افراد از خود و محیط اجتماعیشان را میسازد، تا آنجایی معتبر و مهم است که حتی میتواند افراد را به این نقطه برساند که در انتخابهای سیاسیشان، برخلاف نفع شخصی عینیشان عمل کنند و دلیل آن هم داستان عمیقی است که از تبعیض یا احساس طرد در آنان شکل گرفته است. به گفته هکشایلد، در آمریکا بسیاری از افرادی که به جناح راست گرایش دارند، احساس میکنند که جامعه به طور کلی به آنها بیتوجهی کرده است. این بیتوجهی میتواند در سطحهای مختلفی مانند اقتصادی، اجتماعی و حتی فرهنگی باشد.
این افراد احساس میکنند که سهم آنها از رویای آمریکایی یا امکانات برابر با دیگران کاهش یافته است و اغلب حس میکنند که گروههای خاصی مانند مهاجران، اقلیتها، یا زنان، به دلیل سیاستهای دولت یا تغییرات اجتماعی، بر منافع آنها دست انداختهاند. این احساس که «ما» (افراد محافظهکار یا گروههای خاص) به حاشیه رانده شدهایم و «دیگران» (گروههای مورد حمایت دولت یا مخالفان سیاسی) بهرهمند میشوند، باعث ایجاد خشم و ناراحتی در بخش مهمیاز مردم آمریکا میشود.
بهتر آن است که آنچه در آمریکا در ده دهه اخیر رخ داده است را با تمثیل مهم و کاربردی خود نویسنده در فصل نهم کتاب مرور کنیم. او در این فصل مینویسد: «شما در یک صف طولانی ایستادهاید که به بالای تپهای منتهی میشود، جایی که رویای آمریکایی وعده داده شده است.
سالهاست که در این صف ایستادهاید؛ هرچه به جلو نگاه میکنید، صف ادامه دارد و هرچه به عقب مینگرید، افراد بیشتری به صف میپیوندند. اما ناگهان متوجه میشوید که افرادی که بهتازگی وارد صف شدهاند، از شما جلو میزنند. این افراد شامل اقلیتهای نژادی، مهاجران، پناهجویان، فمینیستها و دیگرانی هستند که بهنظر میرسد بدون تلاش و سختیهایی که شما متحمل شدهاید، به جلو حرکت میکنند. در همین حال، دولت و نخبگان لیبرال بهجای حمایت از شما، این افراد را تشویق میکنند و حتی به شما برچسبهایی مانند نژادپرست یا عقبمانده میزنند. این احساس بیعدالتی و بیگانگی، هسته داستان عمیق شما را تشکیل میدهد.»
کسانی که در این روایت داستانی عمیق زندگی میکنند، دچار احساسی از تنفر نسبت به وضعیت کنونی و احساس عمیق نوستالژیک نسبت به وضعیت پیشین یا سابق میشوند؛ وضعیتی که به معنای آرزویی برای بازگشت به وضعیت «بهتر» یا «قدیمیتر» است که به نظر میرسد در آن عدالت و ثبات بیشتری وجود داشته است. بسیاری از افرادی که در آمریکای کنونی دچار احساس خشم از وضعیت هستند، احساس میکنند که جهان تغییر کرده و اصول سنتی، مذهبی و اجتماعی که قبلاً مهم بودند، دیگر مورد توجه قرار نمیگیرند.
در نتیجه بسیاری از حامیان سیاستهای راستگرا و محافظهکار، بر اساس همین احساسات و داستانهای عمیق، از سیاستهای اقتصادی ضد دولت، تقویت ارزشهای خانواده و مذهب و حتی سیاستهای نژادی حمایت میکنند.
در فصل دیگری از کتاب، هکشایلد پیش از آن که به توصیف یکی از گردهماییهای ترامپ بپردازد، مشغول توضیح دقیقتر این خشم اجتماعی است و مینویسد که: «...همه اینها بخشی از داستان عمیق بود. داستانی که در آن، «غریبهها» از شما جلو میزنند و این باعث اضطراب، رنجش و ترس شما میشود.
رئیسجمهوری شما با کسانی که نوبت را رعایت نمیکنند همپیمان است و این باعث میشود که شما احساس بیاعتمادی یا خیانت کنید. در عین حال، بیگانهای که جلوتر از شما در صف ایستاده است هم شما را به عنوان یک روستایی نادان مورد تمسخر قرار میدهد و این باعث تحقیر و خشم شما میشود. از نظر اقتصادی، فرهنگی، جمعیتی و سیاسی، ناگهان خود را یک غریبه در سرزمین خود احساس میکنید...»
رویای بازگشت به خانه
پس آمریکایی که امروز و تحت رهبری طیف متفاوتی از نیروهای سیاسی- که شاید به دشواری بتوان یکپارچگی مطلوبی میان آنان یافت- محل پرسش دوست و دشمن خودش شده است، در حقیقت آتش افروخته تحولات سیاسی دو دهه اخیر در آمریکا و پشت پا زدن به مطلوبیتهای بخشی از آمریکاییهایی است که خود را صاحب آن سرزمین میدانند که حالا ظاهراً از نظر آنان در حال تسخیر است. در چنین وضعیتی، معتبرترین پاسخ برای این احساس خشم و راندگی، صدای کسی است که به خوبی به این شکاف آشنا است و قول بازگشت به وضعیت مطلوب را به صاحبان آن سرزمین میدهد: MAGA!
کسانی که در جستوجوی وضعیت مطلوب و گذشته ارزشمند آمریکا هستند، حالا صدای خودشان را از دهان ترامپ میشنوند. به نوشته هکشایلد: «ترامپ بیش از هر نامزد ریاستجمهوری در دهههای اخیر، روی برانگیختن و ستایش واکنشهای احساسی طرفدارانش تمرکز دارد، نه روی ارائه سیاستهای دقیق؛ سخنرانیهایش که حس سلطه، جسارت، صراحت، غرور ملی و ارتقای فردی را برمیانگیزند و در شنوندگان تحولی احساسی ایجاد میکند.
هوادارانش برای یک شیوه زندگی ازدسترفته در حال عزاداری بودند و بسیاری هم دلسرد و برخی دیگر دچار افسردگی بودند.
آنها مشتاق احساس غرورند، اما در عوض شرم را تجربه کردهاند. سرزمینشان دیگر حس خانه خودشان را ندارد. اما حالا، در کنار دیگرانی مانند خودشان، احساس امید، شادی و سرزندگی دارند.
آنچه ترامپ به هوادارانش ارائه میدهد، حالتی از سرخوشی جمعی است.
جامعهشناس فرانسوی، امیل دورکیم، در کتاب «اشکال ابتدایی زندگی دینی»، این پدیده را شور جمعی نامید. از نگاه دورکیم، تجمعات پرشور اطراف دونالد ترامپ، کارکردی مشابه با آیینهای مذهبی دارد: متحد کردن همه سفیدپوستان انجیلی که از آیندهای ترس دارند. آیندهای که در آن، آنهایی که از صف جلو میزنند، آمریکا را به یک مکان بیگانه و وحشتناک تبدیل خواهند کرد.
منبع این هیجان فقط خود ترامپ نیست، بلکه اتحاد جمعیت عظیمیاست که اطراف او گرد آمدهاند.
اگر این گردهمایی میتوانست صحبت کند، میگفت:« ما اکثریت هستیم!»
آمریکای امروز و تحولات شگرفی که در سیاست داخلیاش قابل شناسایی است، آمریکایی است که در بستر تحولات چشمگیر اجتماعی، مسیری را که به امروز ختم میشود دنبال کرده است: مسیر درغلتیدن به سیاستهای برابری و شمول اجتماعی، بیشسرمایهگذاری بر سیاستهای هویتی و هزینهکرد بالای دولتمردان آمریکایی از جیب شهروندانشان، برای ایفای پر قدرت نقش «پلیس جهان». این مسیر، راه به سمت همان تپهای برده است که هکشایلد به خوبی انتهای آن را نشان داد؛ توده بزرگی از شهروندان آمریکایی که از احساس بیاعتمادی، غیر اولویت بودن و بیگانگی با سرزمین و سیاستشان، به تنگ آمدهاند و صدای هر کسی را که از «بازگشت» صحبت کند صدای خودشان میدانند.
ناگفته واضح است که مسیر این تحولات، آن هم در جامعه بسیار متنوع و پیچیده آمریکا و سیاست پر تحولاش، نمیتواند تکعاملی فهمیده شود؛ بنابراین ادعای این گزارش، در هیچ شرایطی آن نیست که آمریکای امروز تنها از مسیر این تک عامل، چنین تغییراتی را از سر گذرانده است. تا به این نقطه، با استناد بر متن هکشایلد توانستیم یکی از عواملی را که موجب این تغییر در ساختار سیاسی ایالات متحده شده بررسی کنیم؛ از همین نقطه، پلی به بررسی عامل دیگر میزنیم؛ عاملی که در کتاب مهم و اثرگذار «مردم علیه دموکراسی» مونک بحث شده است.