روایتی از یک بانوی فرمانده هلال‌احمر که در هیاهوی جنگ پناه امدادگران و آسیب دیدگان بود

صعود از دل آوار تا قلــه ایثــــار

ملیحه محمودخواه/در میان تاریک‌ترین شب‌های تهران،وقتی که صدای انفجار خواب را از چشم‌ها ربود و اضطراب خانه به خانه شهر را فرا گرفت، چراغ امید پایگاه امداد منطقه ۲۲ لحظه‌ای خاموش نشد؛ نوری که ساجده تقی نژاد فرمانده پایگاه به همراه امدادگران جمعیت هلال‌احمر که با عشق و ایمان به انسانیت، در سخت‌ترین لحظات جان خود را برای نجات دیگران به خطر می‌اندازند قهرمانانه آن را روشن نگه داشتند. زن مقاوم و فرمانده‌ای خستگی‌ناپذیر، که نه تنها سال‌ها برای یاری‌رسانی به هموطنانش ایستاد، بلکه در بی‌پناه‌ترین لحظات بحران، پناهی برای نیروهای امدادگر و آسیب‌دیدگان شد. او با تلفن‌هایی که پشت‌هم زنگ می‌زدند، دوربین‌هایی که همیشه چشم انتظار چهره استوارش بودند و صدایی که آرامش به دل وحشت‌زده شهر می‌ریخت، اجازه نداد دلهره جای همدلی را بگیرد. ساجده تقی‌نژاد، برای تیمش مادر بود؛ برای شهرش امید، و برای دشمن، نشانی از ایستادگی و ایمان یک ملت. جراحات فیزیکی و زخم‌های روحی، هرگز سد راهش نشدند. او در میانه خطر، پیشاپیش همه ایستاد، نه برای اینکه فرمانده بود، که برای اینکه نقطه اتکای دل‌های خسته و بی‌پناه بود. حالا، قصه ساجده تقی‌نژاد، قصه مادری است که جانِ خود را وقف همدلی با مجروحان و همیاری با فرزندان امدادگرش کرده؛ قصه‌ای که یادآور می‌شود در هیاهوی جنگ و درد، هنوز قلب‌هایی هستند که تا آخرین نفس برای امید و زندگی می‌تپند.

یک شهر پر از شجاعت
تهران، در  12 روز پرتلاطم، صحنه‌ای از امتحان و ایثار بود؛ آزمونی که در آن رئیس پایگاه امداد و نجات منطقه 22، با هدایت، فداکاری و مقاومتی بی‌نظیر، نام خود را جاودانه ساخت. او که 22 سال از زندگی خود را وقف خدمت در جمعیت هلال‌احمر کرده  امروز نه فقط یک رئیس، بلکه یک مادر، یک خواهر، یک ناجی و یک فرمانده در خط مقدم یاری‌رسانی به هموطنانش است.
او ریاست شعبه ای از هلال احمر را بر عهده دارد که در اولین روز جنگ 12 روزه  صحنه حملات وحشیانه رژیم کودک کش صهیونیستی بود. او از ساعات اولیه حملات موشکی اینگونه می‌گوید: " بامداد جمعه، 23 خرداد ماه بود که به ما خبردادند تیم‌های عملیاتی باید آماده‌باش باشند. اولین تیم ما ساعت سه و چهل دقیقه اعزام شد تا در عملیات شرکت کنند." اما این تنها شروع یک ماراتن سخت و طاقت‌فرسا بود. ساعتی نگذشته بود که خبر اصابت موشک به منطقه دیگر نیز رسید. او به یاد می‌آورد: "در حین آماده‌سازی وسایل و تجهیزات، ناگهان خبر تلخی به گوش رسید: 'بچه‌ها را زدند... دوباره زدند.
در این لحظه او با وجود تمام خطرات و موانع، تصمیم خود را می‌گیرد. به خوبی می‌دانست که منطقه مورد هدف قرار گرفته  یک منطقه نظامی‌است و ورود به آن برای یک زن، ممکن است با مخالفت‌هایی روبرو شود. اما مسئولیت‌پذیری و حس وظیفه‌شناسی او، بر تمام این ملاحظات غلبه می‌کند. " فکر نمی‌کردم اجازه بدهند وارد آنجا بشوم، ولی وقتی دیدند که من مسئول منطقه هستم، دیگر ممانعت نکردند."

عملیات سخت در دوکوهه
اما این پایان ماجرا نبود. در روزی که محله دو کوهه مورد اصابت موشک قرار گرفت، ساجده  تقی‌نژاد بار دیگر خود را در خط مقدم می‌یابد. او با صدایی لرزان از آن روز می‌گوید: "دو کوهه، سخت‌ترین روز بود. چون در دو کوهه، ما را هدف قرار دادند. ما در میدان جنگ وارد شده بودیم. آمبولانس ما را هدف قرار دادند.مجتبی ملکی و امیر حسن جمشیدی پور امدادگرانی بودند که مقابل  چشمان ما پر پر شدند . اما ما باید در میدان می‌ماندیم برای آنکه هنوز مجروح‌های زیادی زیر آوار بودند . ماندیم با آنکه گوشه قلبمان از غم شهادت بچه‌هایمان زخم خورده بود"
در محل اصابت با صحنه‌هایی روبرو می‌شود که هر شب به کابوس‌هایش تبدیل شده است .آوار، صدای ضجه مادران و پیکرهایی که زیر آوار مانده بودند.  او با قاطعیت، فرماندهی عملیات را به دست می‌گیرد . می‌گوید:   «اینجا دیگر بچه‌های امدادگر مورد هدف بودند و ما را می‌زدند . شهیدان جمشید پور و ملکی امدادگران پرتلاش و با تجربه ای بودند  که چندین سال از عمرشان را در پایگاه امداد و نجات سپری کرده بودند.  جمشیدپور با وجود مشغله کاری، به محض شنیدن هشدارها و خبرهای وخیم، ۲۴ ساعته در پایگاه حاضر می‌شد. صدای انفجارها و فریاد مصدومان همه جا پیچیده بود. جمشید پور، اولین نفری بود که از آمبولانس پیاده شد و مستقیم به سمت اولین مصدومی‌که روی زمین افتاده بود رفت. او می‌دانست که جان آن فرد به کمک فوری نیاز دارد. اما دشمن بی‌رحم، نجاتگر مهربان ما را هدف قرار داد و به شهادت رسید. چند دقیقه بعد مجتبی ملکی امدادگر دیگر ما که برای امدادرسانی به کمک یکی از مجروحان رفته بود هدف قرار گرفت و او نیز به شهادت رسید. این دو مرد نمونه‌ای از ایثار و فداکاری بودند که جانشان را در راه مردم از دست دادند. آنها قهرمانان بی ادعایی بودند که لباس سرخ و سفید امداد به تن داشتند و آمده بودند خدمت کنند. اما در حالی که دستشان پر از تجهیزات پزشکی بود و آماده نجات جان مردم، به شهادت رسیدند .»
با وجود تمام این شرایط سخت و طاقت‌فرسا، تقی‌نژاد لحظه‌ای از یاری‌رسانی به هموطنانش غافل نمی‌شود. او در طول این 12 روز، تنها سه شب را در منزل سپری کرده و مابقی شب‌ها را در پایگاه، در کنار نیروهایش بوده است.
حتی جراحت‌های ناشی از انفجارها و زمین خوردن‌ها نیز نمی‌تواند او را از ادامه فعالیت بازدارد. او با فداکاری مثال‌زدنی می‌گوید: "من به خاطر این بچه‌ها با استقامت بیشتری ایستادم. اگر نخوابیدم، اگر درد و بی‌خوابی و خستگی را تحمل می‌کنم، برای این است که این بچه‌ها روی من حساب باز کرده‌اند اگر می‌شکستم ، خسته می‌شدم یا از پا می‌افتادم نیروهای پایگاه که حکم بچه‌هایم هستند ناامید می‌شدند."
او با افتخار از نیروهایش یاد می‌کند و می‌گوید: "بسیاری از این بچه‌ها، با وجود اینکه شاغل هستند، از روز اول به پایگاه آمدند و 24 ساعته در اینجا حضور دارند. خیلی از آن‌ها، حتی خانواده‌هایشان هم در تهران نیستند و از شهر خارج شده‌اند، ولی آن‌ها ایستاده‌اند و می‌گویند ما هستیم تا لحظه‌ای که هموطنانمان به ما نیاز دارند. ما در کنار شما و در کنار بقیه بچه‌های امدادگر و نجاتگر هستیم تا پایان این جنگ."

 

بــــرش

یک زخم کهنه
ساجده  به حادثه تلخی هم که در سال گذشته برایش رخ داد اشاره می‌کند. او با صدایی آرام و اندوهگین می‌گوید: "دقیقاً پارسال، در ایام عید نوروز  یک تصادف خیلی سخت برای من اتفاق افتاد. همسر، دختر 20 ساله‌ام و برادرزاده 13 ساله‌ام را در این تصادف از دست دادم و خودم نیز به شدت آسیب دیدم و تا آستانه مرگ پیش رفتم."او ادامه می‌دهد: "امید به زنده ماندن من خیلی کم بود. ریه‌هایم آسیب دیده بود، مهره‌های کمرم شکسته بود، دست چپ و پای راستم هم آسیب دیده بود. نمی‌دانم شاید معجزه بود تا از آن  تصادف به زندگی برگردم. پسر من خیلی تلاش کرد که من را زنده برگرداند. حدود 18 روز در بیمارستان بندر لنگه بودم. به دلیل مشکل ریه ام نمی‌توانستند من را  به تهران منتقل کنند اما به هر حال با حمایت‌های انجام شده برای ادامه درمان به تهران منتقل شدم.  حدود 8 ماه طول کشید تا از بستر بیماری بلند شوم. ولی وقتی برگشتم، با خودم عهد کردم که هم مقاوم‌تر شوم و هم کسی من را  ناامید نبیند. دوست ندارم که این خاطره من، باعث ناراحتی دیگران شود. من آن تلخی خاطراتم را با خودم همراه دارم، اما نمی‌خواهم دیگران را با این خاطره تلخم ناراحت کنم و شاید امروز، اگر من اینقدر مقاوم هستم، به خاطر همان حادثه است که برایم رخ داد. من الان با خودم فکر می‌کنم که شاید آن روزی که خداوند خواست من از آن ماشین مچاله شده با آن همه جراحت زنده بیرون بیایم، امروز باید در واقع کمک این هموطنانم باشم. شاید خداوند من را برای همین روز نگه داشته است. »
ساجده تقی‌نژاد نمونه ای از صدها امدادگری است که این روزها جانانه برای نجات کسانی که در آوار حملات دشمن گرفتار شده اند تلاش می‌کنند.  آنها نمادی از ایثار، فداکاری، مقاومت و امید  هستند که در سخت‌ترین شرایط، با صلابت و استقامت در کنار هموطنان ایستاده تا امید را به دل خانواده‌هایی که چشم انتظار خبری از عزیزان گرفتار در زیر آوار جنگ هستند هدیه کنند.

 

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و هفتصد و هفتاد و نه
 - شماره هشت هزار و هفتصد و هفتاد و نه - ۱۲ تیر ۱۴۰۴