شهادت دو دختر ایرانی طی عملیات تروریستی صهیونیست ها در چهاردیواری امن شان

لبخندهایی که زیر آوار گم شدند

گروه گزارش/ سحرگاه جمعه، تهران در خواب بود. خواب مردمانی که نه سلاح داشتند، نه سپر؛ خواب کودکانی که رویاهایشان را با لبخندهای مادرانه به شب می‌بردند؛ خواب پدرانی که قرار نبود جنازه دخترانشان را از زیر آوار بیرون بکشند. اما بامداد ۲۳ خرداد، حملات تروریستی رژیم صهیونیستی خواب‌شان را به آتش کشید. خانه‌ها هدف و خانواده‌ها نشانه بودند.۲۲۴ نفر از زن و مرد و کودک، به خاک و خون کشیده شدند. بی‌هیچ سلاحی، بی‌هیچ گناهی و در میان این سیاهه خون و اندوه، خانواده های بسیاری داغدار شدند. زهرا (نجمه) شمس‌بخش و نیلوفر قلعه‌وند، دو دختر جوانی بودند که سحرگاه جمعه به شهادت رسیدند. دو دختر، دو زندگی، با دو چهره پر از لبخند… که حالا دیگر نیستند.

نجمه؛ به رنگ بهار، به رسم خاکی بودن
سحرگاه جمعه زندگی او در 35 سالگی با حمله دشمن صهیونیستی متوقف شد؛ دختر بزرگ خانواده بود و سرشار از زندگی. در لحظه زندگی می‌کرد و به همین دلیل اطرافیان از بودن در کنار او انرژی می‌گرفتند، اما سحرگاه جمعه با حمله ناجوانمردانه رژیم کودک‌کش به شهادت رسید. این روزها خانواده در غم فراق او سوگوار هستند. روایت زندگی زهرا که خانواده و دوستانش او را نجمه صدا می‌زدند، سرشار از شور و انرژی بود.
مریم یکی از دوستان زهرا شمس‌بخش در گفت‌و‌گو با «ایران» از زندگی و شهادت او این‌گونه روایت می‌کند:«زهرا  متولد فروردین ۱۳۶۹ بود. همان فروردینِ لبخندها، باران‌ها و شکوفه‌ها. نامش در خانه «نجمه» بود؛ اسمی که خودش دوست داشت و آن‌قدر ساده بود که به یاد پدرش نیندازد؛ پدری که قائم‌مقام وزیرعلوم بود. نجمه اما روی پای خودش ایستاد. نه از نام پدر استفاده کرد، نه از رانت، نه از عنوان. وقتی خودش را معرفی می‌کرد، همیشه فقط می‌گفت «زهرا شمس.» نام فامیلی‌اش را کامل بیان نمی‌کرد تا کسی متوجه نشود او دختر یکی از مسئولان است. او دختری استوار بود که همیشه روی پای خودش می‌ایستاد و هیچ‌گاه از موقعیت پدرش استفاده نمی‌کرد.»
وی در ادامه گفت:«او مهندس کامپیوتر بود، از دانشگاه علم و فرهنگ. از سال‌ها قبل  در معاونت علمی و فناوری ریاست‌جمهوری مشغول کار شد. بی‌سروصدا، دقیق و مسئولانه. اما فراتر از مهندس بودن، نجمه یک انسانِ کامل بود؛ انسانی با روحیه لطیف، عاشق طبیعت، اهل سفر، کوهنوردی، دوچرخه‌سواری و کشف. در هر جمعی که بود، حال جمع خوب می‌شد. در سفرها، بلد راه خوشحالی بود. همیشه حواسش به بقیه بود. اولویتش این بود که حال دیگران خوب باشد.»

خانه‌ای در همسایگی شهادت
خانواده شمس‌بخش ساکن برج مسکونی «سرو اساتید» در سعادت‌آباد بودند؛ ساختمانی پر از استادان دانشگاه و اعضای هیأت علمی. اساتید رشته‌های مختلف که با خانواده در این برج مسکونی زندگی می‌کردند. همسایه‌شان کسی نبود جز شهید طهرانچی، رئیس دانشگاه آزاد و دانشمند هسته‌ای و وقتی خانه طهرانچی در آن سحرگاه شوم هدف قرار گرفت، موج انفجار از دیوارها گذشت، از مرزهای بی‌گناهی عبور کرد و به خانه نجمه رسید. او در همان لحظه به شهادت نائل آمد. خانواده‌اش زنده ماندند، فقط خواهرش مجروح شد که او را به بیمارستان بردند. اما هیچ‌کس نمی‌تواند جای خالی نجمه را در این خانه پر کند. نه در دل مادر، نه در چشم پدر، نه در قلب خواهری که حالا هر شب با بغض می‌خوابد.

کوه، دوچرخه، زندگی
دوست نجمه در ادامه از علاقه زیاد او به کوهنوردی و دوچرخه‌سواری می‌گوید و ادامه می‌دهد:«به نظر من که سال‌ها از نزدیک او را می‌شناسم، زهرا زندگی را به معنای خوب زندگی کردن دوست داشت . بسیار انسان فعال و اجتماعی و اهل ورزش کوهنوردی و دوچرخه‌سواری بود. تابستان و زمستان کوهنوردی می‌کرد و معتقد بود کوهستان روح انسان را صیقل و به انسان شوق زندگی می‌دهد.  مهربانی‌های او زبانزد بود و بعد از شهادت خیلی از دوستانش از مهربانی‌ها و گذشت و فداکاری‌اش می‌گویند.»
وی ادامه می‌دهد:«نکته مهمی که می‌توانم درباره زهرا و ویژگی‌های او بگویم این است که وی بسیار متواضع و این خصیصه در خانواده او نیز خیلی پررنگ بود. بسیار مهربان و به قولی خاکی و در کنار آن حمایت‌گر بود. با این وجود زهرا هیچ‌گاه از جایگاهی که پدرش داشت استفاده نمی‌کرد، حتی زمانی که با شخص جدیدی آشنا می‌شد، خودش را نجمه شمس معرفی کرده و فامیلی‌اش را کامل بیان نمی‌کرد؛ این هم به این دلیل بود که طرف مقابل به خاطر پدر زهرا برای او خارج از روال، کاری انجام ندهد. خیلی از اطرافیان نمی‌دانستند که او دختر یکی از مسئولان است و در زندگی‌اش به گونه‌ای بود که به توانایی خودش تکیه می‌کرد . این ضایعه تلخ و شهادت زهرا قطعاً برای خانواده او بسیار سخت و دشوار است. زهرا دختر بزرگ خانواده بود وهیچ وقت چهره مهربان و لبخند‌های او را فراموش نمی‌کنم.»

لبخند ورزشکاری که خاموش شد
تجاوز اسرائیل در سحرگاه جمعه 23 خرداد به ایران، بجز فرماندهان ارشد سپاه، مقامات نظامی و هسته‌ای جمهوری اسلامی ایران، جان تعداد دیگری از غیرنظامیان را هم گرفت. نیلوفر قلعه‌وند یکی از آنهاست؛ جزو مردمی که شب را در خانه‌‌هایشان خوابیدند اما صبح فردا را ندیدند. این بانوی مربی پیلاتس به همراه پدر و مادرش در تجاوز جنایت‌بار و غیرانسانی رژیم صهیونیستی به مناطق مسکونی به شهادت رسیدند  نیلوفر قلعه‌وند، نه نظامی بود و نه سیاستمدار. بمب‌ها نمی‌توانند خاطره‌ها را نابود کنند. لبخندها در یادها زنده می‌مانند، اما جای خالی‌شان دردناک‌تر از هر چیزی است. نادیا یکی از دوستان نیلوفر قلعه‌وند با صدای بغض‌آلود می‌گوید:«نیلوفر دختری بود که زندگی در نگاهش موج می‌زد. همیشه عشق به ورزش و سلامتی را به دیگران توصیه می‌کرد. نه سرباز بود، نه سیاستمدار. نه حتی خبر داشت که سرنوشت دارد چه نقشه‌ای برایش می‌کشد...  فقط چند روز مانده بود به تولد ۳۲ سالگی‌اش اما با آتش غداران، از میان ما رفت. رویاهای زیادی در سر داشت، قلبش می‌تپید برای فردایی که هرگز نرسید.» او صحبت‌هایش را این‌گونه ادامه می‌دهد:«صدایش دائم در سالن باشگاه می‌پیچد، لبخندش در خاطره‌هایمان حک شده، اما جایش ... جایش برای همیشه بین‌مان خالی است. این روزها تلخ‌تر از آن است که بتوانیم واژه‌‌ها را درست کنار هم بچینیم و از اتفاقات بگوییم. اما اگر چیزی باقی‌ مانده باشد، عشق، دوستی و خاطرات قدیمی است. یاد نیلوفر و امثال او در دل‌هایمان زنده خواهد ماند. همه ما برای نیلوفرها، برای تمامی عزیزانی که بی‌هیچ گناهی پر کشیدند و شب‌هایشان دیگر صبح ندارد، برای قلب‌هایی که زیر آوار خرد شدند، تا ابد سوگواریم.»

صفحات
  • صفحه اول
  • سیاسی
  • دیپلماسی
  • جهان
  • اقتصادی
  • زیست بوم
  • گزارش
  • ورزشی - ایران زمین
  • علم و فناوری
  • اجتماعی - حوادث
  • صفحه آخر
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و هفتصد و شصت و هفت
 - شماره هشت هزار و هفتصد و شصت و هفت - ۲۹ خرداد ۱۴۰۴