گفت‌وگو با النا امیدی، کارگردان نمایش «مهمانی شام»

اشک تماشاگر، لبخند من بود

النا امیدی، بازیگر و کارگردان جوان و پرتلاش تئاتر، در دومین تجربه کارگردانی‌، نمایش «مهمانی شام» نوشته نیل سایمون فقید، یکی از سرشناس‌ترین نمایشنامه‌نویسان معاصر، را در تماشاخانه هامون به صحنه برده است. او پیش‌تر با نمایش «اتاق ورونیکا» به عنوان کارگردان به صحنه آمد و اکنون مسیرش را در میان نمایشنامه‌های کلاسیک و رئال ادامه می‌دهد. در این گفت‌وگو درباره دغدغه‌های انتخاب متن‌های خارجی، تجربه همزمان بازی و کارگردانی، دشواری‌های حضور زنان در تئاتر مستقل و مسیر آینده‌اش با او به گفت‌وگو نشسته‌ایم.

دومین تجربه شما در مقام کارگردان، نمایش «مهمانی شام»، برخلاف جریان غالب تئاتر امروز که به سمت متون تجربی گرایش یافته، باز هم اثری کلاسیک و خارجی است. دلیل این انتخاب و چالش‌هایش چه بود؟
از نوجوانی و دوران دانشجویی همیشه جذب نمایشنامه‌هایی می‌شدم که کاراکتر و دیالوگ در آنها به‌شدت دقیق و شخصیت‌پردازی‌شده نوشته شده باشد؛ نویسندگانی مثل نیل سایمون، آیرا لوین، شکسپیر و پری سیبیلیانس. متن‌هایی که نه‌تنها برای بازیگر جذاب‌اند، بلکه برای کارگردان هم فرصت زیرمتن‌خوانی، تحلیل روانی شخصیت‌ها و کشف لایه‌های پنهان دارند. اولین تجربه‌ام با «اتاق ورونیکا» از آیرا لوین، یک تراژدی روانکاوانه با سبک کلاسیک بود که خوشبختانه تماشاگران بسیار آن را پسندیدند.
در دومین تجربه، خواستم از فضای تیره و سیاه فاصله بگیرم و وارد فضای رئال با طعمی از کمدی و درام شوم. «مهمانی شام» از نیل سایمون درباره عشق و سوءتفاهم‌های ساده‌ای ا‌ست که به جدایی منجر می‌شوند و یادآوری اینکه گاهی برای احیای یک رابطه فقط یک جرقه کافی‌ است. در انتخاب این متن، ریسک کردم تا خودم را در ژانری متفاوت محک بزنم. خوشبختانه نتیجه رضایت‌بخش بوده و تماشاگران تا دقیقه آخر با لبخند همراه کارند و در پایان اشک می‌ریزند؛ برای من این یعنی تئاتر موفق.
 
در این نمایش همزمان هم کارگردان هستید و هم ایفاگر یکی از نقش‌های اصلی. تجربه توأمان بازیگری و کارگردانی چگونه بود؟
عشق اول من همیشه بازیگری بوده و هست. تحصیلم هم در همین رشته‌ است و از سال ۱۳۹۷ به ‌صورت حرفه‌ای روی صحنه رفتم. اما از ترم پنجم دانشگاه با تشویق استاد عزیزم آقای دژاکام وارد مسیر کارگردانی شدم. وقتی استاد گفت «تو می‌تونی گروه هدایت کنی»، هنوز فکر نمی‌کردم کارگردانی به این اندازه با بازیگری در ارتباط باشد.
در «مهمانی شام» تصمیم گرفتم نقش کوتاه‌تری را بازی کنم تا بیشتر روی کارگردانی تمرکز داشته باشم. نقش «گابریل» را خودم بازی می‌کنم؛ نقشی کم‌حجم اما تأثیرگذار و از آنجایی که عاشق بازیگری‌ام، برای تک‌تک بازیگران دیگر هم اجرا می‌کردم، بازی درمی‌آوردم و راهنمایی‌شان می‌کردم. شاید خلاف اصول باشد، اما وقتی بعد از چند جلسه اتود آزاد، بازیگر به کاراکتر نرسید، مجبور بودم خودم ورود کنم. این نه از سر کنترل، بلکه به‌ خاطر عشق برای جان‌بخشی به کاراکترها بود.
 
با دو تجربه کارگردانی، تئاتر امروز را چطور می‌بینید؛ آیا ادامه مسیرتان باز هم در کارگردانی متون کلاسیک خواهد بود؟
مسیر کارگردانی برای یک زن در تئاتر مستقل ایران، هم شیرین است، هم پر از سختی. هنوز بسیاری از سالن‌ها با ذهنیت سنتی مواجه‌اند. وقتی سالنی پر از بازیگران چهره می‌شود، به ‌راحتی فرصت اجرا می‌گیرند، اما کسی مثل من باید ماه‌ها دوندگی کند تا زمان اجرا پیدا کند. دردناک‌تر اینجاست که گاهی مدیران سالنی کار را می‌بینند و دوست دارند، ولی باز هم می‌گویند «برای بعد از ۶ ماه وقت داریم.»
با این حال، هر دو تجربه «اتاق ورونیکا» و «مهمانی شام» مرا 10 سال جلو انداختند؛ نه‌تنها در شناخت حرفه، بلکه در شناخت خودم. این مسیر، قدرت زن بودنم را تقویت کرد، یادم داد چطور با عزت کار کنم و با اعتمادبه‌نفس روی صحنه بایستم. پس بله، قطعاً ادامه خواهم داد. به‌زودی هم یک متن دیگر، این‌بار ایرانی در دست بررسی دارم، اما علاقه‌ام به متون کلاسیک از بین نمی‌رود. عاشق این هستم که یک نمایشنامه‌ قرص و محکم را به جان تماشاگر برسانم، بدون اداهای فرمال و روشنفکرانه.
 
نمایش «مهمانی شام» روایت سه زوج است که جدا شده‌اند اما هنوز هم برای هم میهمانند. این داستان را با چه دغدغه‌ای به صحنه بردید؟
 مهم‌ترین دغدغه‌ام یادآوری ارزش لحظه‌های اکنون بود. آدم‌ها همیشه فکر می‌کنند وقت دارند. فکر می‌کنند عزیزشان همیشه هست. اما خیلی زود دیر می‌شود. یکی از دیالوگ‌های کلود (یکی از شخصیت‌ها) برای من کلید متن است: وقتی «ماری» را از دست دادم، فهمیدم ژرمن را نمی‌خواستم، ماری را می‌خواستم. ژرمن، زن خیالی ذهن او است و وقتی عشق واقعی‌اش را از دست می‌دهد، به عمق اشتباهش پی می‌برد. این متن برای من یک پیام انسانی مهم دارد؛ درباره حضور، درباره رابطه، درباره قدر دانستن آدم‌ها. می‌خواستم تماشاگر را با خنده همراه کنم، اما با دلش حرف بزنم و وقتی تماشاگر در پایان نمایش اشک می‌ریزد، می‌فهمم که این پیام رسیده. برای من، این یعنی موفقیت.
صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و هفتصد و شصت و دو
 - شماره هشت هزار و هفتصد و شصت و دو - ۲۲ خرداد ۱۴۰۴