تلاش برای خروج از سایه مارکز
گفتوگو با مهدی غبرایی درباره ترجمه مُغاک نوشته پیلار کینتانا نویسنده کلمبیایی
با انتشار ترجمه رمان «مُغاک» اثر پیلار کینتانا، مهدی غبرایی فصل تازهای در معرفی ادبیات معاصر کلمبیایی به روی مخاطبان ایرانی گشوده است. این مترجم باتجربه که طی سالهای گذشته بر معرفی نویسندگان آفریقایی و ژاپنی متمرکز شده بود، در گفتوگوی پیشرو از چالشها و تجربههای خود در ترجمه آثار کمترشناختهشده جهان میگوید؛ از تلاش برای یافتن صداهای تازه و متفاوت، استقبال محتاطانه مخاطبان ایرانی و کشف مضامین جهانی و اجتماعی در رمانهایی نظیر «مغاک». به باور او، ورود نویسندگان جوانی چون کینتانا، افق جدیدی را فراروی ادبیات این منطقه قرار داده است؛ افقی که با فضاسازی منحصربهفرد و توجه به دغدغههای انسانی، توانسته نظر منتقدان و مخاطبان را جلب کند و سیمای تازهای از آمریکای لاتین امروز به نمایش بگذارد.
مریم شهبازی
روزنامهنگار
تا پیش از ترجمه شما از رمان «مُغاک» هیچ اثری از پیلار کینتانا به فارسی منتشر نشده بود؛ چرا سراغ این نویسنده کلمبیایی رفتید؟
برای پاسخ به این سؤال باید به پروژه چند سالهام در ترجمه و معرفی نویسندگان آفریقایی اشاره کنم؛ نویسندگانی که اغلب آنان به زبانهای اروپایی از جمله پرتغالی مینویسند. کشور پرتغال به عنوان یکی از قدیمیترین استعمارگران جهان، زبان خود را به کشورهای آفریقایی نظیر آنگولا و موزامبیک تحمیل کرده است. در دنیای پرتغالی زبان که جغرافیای زبانی کوچکی هم نیست، نویسندگان مشهوری فعالیت دارند. طی چند سال گذشته حدود دوازده رمان از این نویسندگان را انتخاب و ترجمه کردم. با آنکه از نویسندگان شاخصی هستند و جوایز مختلفی هم کسب کردهاند اما جز رمان «آفتابپرستها»، متأسفانه هیچ کدام با استقبال چندانی روبهرو نشدند.
یعنی بازار نشر همچنان در دست ادبیات فرانسوی، روسی و البته آمریکای لاتین است؟
همینطور است. به گمانم جامعه کتابخوانمان از ورود به عرصههای تازه کمی هراس دارد. حالا شاید گاهی به اعتبار شناختی که از مترجم دارند به سراغ نویسندگان جدیدتر هم بروند اما استقبال از آثار نویسندگان آفریقایی خوب پیش نرفت.
و این عدم استقبال سبب بازگشت دوبارهتان به ادبیات داستانی آمریکای لاتین شد؟
بله. حداقل 10 اثر خواندنی دیگر از جغرافیای آفریقا آماده کار دارم اما برای ترجمهشان مردد هستم. البته بعد از این ناکامی، ابتدا به سراغ نوشتههای نویسندگان جوانتر ژاپنی رفتم و رمانهایی نظیر «دلهره» بنانا یوشیموتو را ترجمه کردم. توجه دوبارهام به نویسندگان آمریکای لاتین هم معطوف به نویسندگان جوانتر شد. ترجمه رمان «باد ویرانگر» از سلوا آلمادا نیز در نتیجه چنین نگاهی انجام شد که به چاپ دوم هم رسیده است. هرچند تجدید چاپ پانصد نسخهای، چندان هم اتفاق خاصی نیست. یک کتاب دیگر هم از آلمادا ترجمه کردهام که بهزودی منتشر میشود. بعد از ترجمه اینها جستوجویی در ادبیات داستانی روز آمریکای لاتین انجام دادم، جستوجویی با نتایج حیرتانگیز که سبب آشناییام با نویسندگان خوبی شد. انتخاب میان آنان سخت بود، بنابراین تصمیم گرفتم به سراغ آنهایی بروم که نهایتاً حول و حوش پنجاه سال هستند.
با چه پیشزمینهای سراغ کینتانا رفتید؟
گفتوگوی جالبی با پیلار کینتانا خواندم که برای چندین سال قبل بود، در آن گفتوگو از عضویت در گروهی 39 نفره از نویسندگان گفته بود که آن زمان همهشان کمتر از 39 سال داشتند؛ درباره چرایی شکلگیری آن گروه هم توضیحاتی داده بود، اینکه هدفشان دستیابی به سبک خاص خودشان است. گلایه کرده بود همه از آنان انتظار دارند تا همچنان به سبک مارکز و به رئالیسم جادویی بنویسند! نه اینکه کینتانا منکر اهمیت رئالیسم جادویی شده باشد، بلکه تأکید او و همراهنش بر این بود که هر نویسندهای حق دارد به سبک دلخواهش بنویسد. آنان درصدد کشف راههای تازهای برای خلق ادبیات داستانی برمیآیند که در این بین برای مضامین انسانی و دغدغههای اجتماعی جایگاه خاصی قائل میشوند. البته در عرصه ادبیات داستانی ما حدود 30 موضوع بیشتر نداریم و آنچه مهم است نحوه پرداخت به این موضوعات است. این گروه خواهان کشف راههای تازه برای بیان بودند که فقط محدود به رئالیسم جادویی نشود.
در میان نوشتههای کینتانا، رمان «مُغاک» موفقیت بیشتری کسب کرده یا بحث احتمال ممیزیهای کمتر آن درمیان بوده است؟
از کینتانا تا به امروز دو رمان و سه مجموعه داستان کوتاه منتشر شده است. هر دو رمان کینتانا موفق به کسب موفقیتهای متعددی شدهاند، حتی لیزا دیلمن هم بابت ترجمه هر دو رمان کینتانا به انگلیسی جایزه گرفته است. رمان «مُغاک» نظرم را بیشتر جلب کرد، علاوه براین که ترجمه رمان دیگرش ریسکهایی داشت.
توجه اصلی کینتانا در دیگر آثارش نیز همچنان بر خانواده و مسائل اجتماعی است؟
بله، هم کینتانا و هم دیگر نویسندههای گروهی که به آن اشاره شد توجه ویژهای به مسائل اجتماعی دارند.
از آنجایی که راوی رمان دختری هشت ساله است، در پیدا کردن زبان مناسب برای این شخصیت با چالش خاصی روبهرو نشدید؟
دستیابی به این زبان دشوار بود. البته این اولین مرتبهای نبود که سراغ ترجمه اثری به روایت یک شخصیت کم سن و سال رفته بودم. در رمان «مرگ رفیق رئیسجمهور» هم راوی پسر کم سنی است. منتهی اینجا بحث یک دختربچه با دنیای متفاوتتر در میان است. بنا بر سن و جنسیت راوی، باید به زبانی لطیف و گاهی نیز بچهگانه دست پیدا میکردم. وقتی هم بحث توصیف مناظر طبیعی به میان میآمد، زبان ترجمه باید حال و هوایی شاعرانه پیدا میکرد. برای آن که به زبانی متناسب با ویژگیهای مذکور دست پیدا کنم، کمی کلنجار رفتم. اینکه چقدر موفق شدهام را مخاطبان باید بگویند.
شخصیت اصلی این داستان نگرانیهایی درباره مادرش دارد؛ زنی مبتلا به افسردگی که مجلات زرد میخواند، درگیر افسردگی و پیگیر خودکشی و مرگ چهرههای مشهور است. به نظر میرسد کینتانا بدون آن که درگیر فمینیسم شود به مسائل و مشکلات خاص زنان نیز پرداخته است!
البته همانطور که اشاره شد دغدغه اصلیاش نبوده اما از آن غفلت هم نکرده است. مادر خانواده به واسطه مسائل زندگی شخصیاش گرفتار افسردگی میشود. مسائلی خانوادگی که تأثیر مستقیمی بر شخصیت اصلی رمان میگذارد و در نتیجه او در هول و هراسی دائمی به سر میبرد؛ یکی از مهمترین نگرانیهای او احتمال خودکشی مادرش است.
از مضمون رمان که بگذریم، قلم تصویری نویسنده را هم میتوان از نقاط قوت آن و دلیلی برای توجه بیشتر منتقدان دانست؟
اتفاقاً قلم تصویری کینتانا برای خود من هم جالب بود. بعضی از تصویرسازیهای او بسیار اثرگذار و سینمایی هستند و طوری در ذهنم ماندهاند که انگار فیلم دیدهام. نمونهاش آنجا که دختربچه داستان به دنبال مادرش در فضایی مهآلود قدم میگذارد و ماجراهای بعدیاش. تمام آنچه نویسنده توصیف کرده گویای قدرت قلماش در تصویرسازیهای هنرمندانه است.
با توجه به ترکیب عناصر تاریک با فضای وهمآلودی که بر داستان حاکم است، این رمان را میتوان تحتتأثیر نوعی گوتیک گرمسیری دانست؟ گوتیک برآمده از طبیعت گرمسیری و فرهنگ غالب بر کلمبیا.
بله و کینتانا با هنرمندی بسیار از ترکیب این عناصر با فضای داستان بهره برده است. ایجاد فضای وهمناک با صحنههایی سینمایی، تأثیر مهمی در پرکششتر کردن ماجرای داستان ایفا کرده است. جایی در داستان مار سمی نزدیک دختر بچه میرود و خدمتکار خانه با داس سرش را قطع میکند، این صحنه به قدری سینمایی و زنده نوشته شده که هرگز از ذهنم پاک نمیشود. ساخت چنین صحنههایی در رمانی به این کوتاهی از عهده هر نویسندهای ساخته نیست. به دلایلی از جمله همین موردی که اشاره شد، منتقدان و نویسندگان بسیاری آن را تحسین کردهاند و حتی بسیاری او را یکی از استعدادهای درخشان ادبیات کلمبیا میدانند.
این داستان روایتی خطی با فلشبکهای جزئی به گذشته دارد، آن هم در شرایطی که ادبیات داستانی آمریکای لاتین به رئالیسم جادویی شناخته میشود، مواجهه منتقدان و مخاطبان با این تغییر سبک چطور بوده است؟ آن را پس نزدهاند؟
نه فقط جامعه کتابخوان کلمبیایی، بلکه حتی منتقدان هم مواجهه جالبی با نوشته کینتانا داشتهاند. به قول یکی از نویسندگان کلمبیایی، مسأله این رمان اصلاً بومی نیست، حتی هولوهراسی که دختر این داستان درباره مادرش دارد متعلق به جغرافیای خاصی هم نیست. از طرفی تبعات ازدواج با فاصله سنی زیاد و مسائلی از این دست نیز جهانی هستند. همه این دغدغهها و نگرانیهای مطرح شده در رمان، مضامین و دغدغههایی همگانی هستند.
پس این مضمون جهان شمول به کمک روایت خطی نویسنده داستان آمده و در جلب نظر مخاطبان مؤثر واقع شده است؟
روایت داستان خطی است اما ایجاد فضای وهمآلود حاکم براین رمان کار هرکسی نیست. کینتانا در این باره خیلی موفق عمل کرده است. تصویرسازیها آنقدر موفق است که با اتمام کتاب، حداقل پنج- شش صحنه آن تا مدتها در ذهن مخاطب باقی خواهد ماند.
این رمان موفق به کسب جایزه هم شده است؟
بله، جایزه Alfaguara، یکی از مهمترین جوایز ادبی اسپانیایی زبانان را کسب کرده است. جایزه بسیار مهمی است و مبلغ قابل توجهی هم دارد.
از شکلگیری آن گروه نویسندگانی که کینتانا هم جزئشان بوده بیشتر از یک دهه میگذرد؛ فکر میکنید با شکلگیری چنین تلاشهایی بتوان منتظر ایجاد تغییراتی در جریان ادبی حاکم بر کشورهایآمریکای لاتین و به گوش رسیدن صداهایی تازه بود؟
بیشک چنین اتفاقی رخ میدهد. این گروه برای پرهیز از تکرار ایجاد شد، برای ایجاد نوآوری در داستاننویسی. درباره کشورهای دیگر آمریکای لاتین هم شاهد چنین شرایطی خواهیم بود. نویسندگان این کشورها اگر همچنان بر رئالیسم جادویی اصرار داشته باشند به مرور دچار تکرار میشوند. امثال مارکز داستاننویسی در رئالیسم جادویی را به اوج رساندند، بعید است دیگر نویسندگان بتوانند کاری فراتر از آن انجام بدهند. دیگران اگر بخواهند گرفتار تکرار نشوند باید به تغییر روی بیاورند.