پژوهشی که جهان فلسفه را لرزاند
میراث مشکوک پستمدرنیسم
کتاب «وسوسه بیخردی: معاشقه فکری با فاشیسم» چه واقعیت هایی را فاش میکند؟
سوژههایی که ریچارد وولین برای کتابهایش انتخاب میکند تأثیر قابل توجهی بر دانشگاههای علوم انسانی آمریکا گذاشته و گاه بر جهان فلسفه هم لرزه انداخته است. کتاب «وسوسه بیخردی» یکی از آنهاست که توسط انتشارات دانشگاه پرینستون منتشر شده و روایتی جالب از شیفتگی برخی روشنفکران به مطلقگرایی است. این اثر اخیراً به قلم فرهاد سلیماننژاد ترجمه و به همت نشر «اگر» به بازار نشر عرضه شده است. خشم مؤلف از انحراف برخی متفکران بزرگ اروپایی به طرز عجیبی این کتاب را جذاب کرده است. او درباره «پیوند پستمدرنیسم و سیاست» سؤالاتی درست در زمانهای درست طرح میکند که همین باعث اقبال جهانی از کتابش میشود. او ما را مجبور میکند تا در مورد عمیقترین بنیانهای فلسفی و آرمانهای اخلاقی فکر کنیم. مؤلف پیش از این، کتابهای «فرزندان هایدگر» و «والتر بنیامین: زیباییشناسی رستگاری» را منتشر کرده بود که آنها هم مورد توجه محافل فکری بینالمللی قرار گرفته است.
مرتضی رمضانپور
خبرنگار
نقد تند وولین به روشنفکران اروپایی
ریچارد وولین، مؤلف این اثر، مورخ آمریکایی است که در خصوص اندیشههای اروپایی قرن بیستم تخصص دارد و اغلب هم پیرامون مکتب فرانکفورت مینویسد. او استاد تاریخ مرکز تحصیلات تکمیلی دانشگاه نیویورک است که در این کتاب تلاش میکند تا اثبات کند اندیشههای پستمدرن در فاشیسم و اقتدارگرایی ریشه دارند و ادعا میکند برخی روشنفکران قرن بیستم هم تحت تأثیر نقد افراطی عقلانیت روشنگری، به دامن ایدئولوژیهای غیردموکراتیک و حتی فاشیستی سقوط کردهاند.
نقدهای تند او در این کتاب، شامل حال هایدگر، یونگ و کارل اشمیت و حتی فوکو و دریدا هم شده است تا بگوید متفکران پستمدرن با طرد عقلانیت علمی و اخلاق جهانی، راه را برای رژیمهای سرکوبگر هموار کردهاند تا این رژیمها با آموزههای این فیلسوفان، برای اعمال خود توجیه فلسفی دست و پا کنند. ریچارد وولین برای اثبات ادعای خود، هایدگر را مثال میآورد که با عضویت در حزب نازی، نماد بارز «وسوسه بیخردی» شد؛ وسوسهای که در آن نقد رادیکال مدرنیته به ستایش از نیروهای ارتجاعی تبدیل میشود. او معتقد است که نسبیگرایی فرهنگی و انکار حقیقت عینی در آثار کسانی مانند دریدا، ناخواسته به تضعیف بنیانهای دموکراسی یاری رسانده است.
خدمت یا خیانت فلاسفه پستمدرن
وولین در کنار درشتگوییهایش به متفکران پستمدرن، اما اذعان میکند که با وجود همه این کاستیها، باز پروژه نقادانه روشنگری توانسته است برای دموکراسی و حقوق بشر سنگ بنا شود. از نقاط برجسته این اثر، پژوهشهای تاریخی اوست که توانسته به خوبی ارتباطات فکری فیلسوفان آلمانی و فرانسوی را ردیابی کند و ردپای مفاهیمی چون «غیریت» یا «نفی عقل» را در اندیشههای سیاسی آنان پیش چشم مخاطب بگذارد. برای مثال، از تأثیرپذیری فوکو از نیچه و هایدگر میگوید و پیامدهای سیاسی آن را برای مخاطب متذکر میشود. همچنین، نقد وولین به روشنفکران چپ فرانسوی که در دهه ۱۹۷۰ از کمونیسم استالینیستی دفاع میکردند، گواهی است بر خطرات ایدهآلیسم افراطی.
البته این مطالعات تطبیقی و نقد متفکرانی که هر کدامشان شارحان و هواداران معتبری دارند برای وولین بیدردسر هم نبوده و او را زیر تیغ نقدهای تیزی برده است؛ برخی او را به «سادهانگاریهای فلسفی» متهم کرده و برخی دیگر، او را «خدمترسان تاریکاندیشی» خواندهاند. اما او مدافعان سرسختی هم دارد که معتقدند کتاب او پژوهشی علمی و قابل اعتناست که روایتی جسورانه از رابطه تفکر پستمدرنیسم با عالم سیاست ارائه میدهد که دانستن پشتپرده این رابطه، امروز بیش از هر زمان دیگری برای ما اهمیت دارد چرا که در عصری زندگی میکنیم که پوپولیسم و ضدیت با علم و دموکراسی در حال رشد است بنابراین هشدار او درباره عواقب طرد عقلانیت، هشداری ضروری برای زیستجهان امروز ماست.
انقلاب فکری یا سقوط به ورطه بیخردی؟
پانزده سال پیش که افشاگریهایی در مورد گرایشهای سیاسی مارتین هایدگر و پل دومان اتفاق افتاد، موجی از شوک را در محافل روشنفکری اروپا و آمریکای شمالی ایجاد کرد. از آن زمان، پستمدرنیسم در سایه گذشتهاش گرفتار شده است. ریچارد وولین با تبارشناسی فکری پسامدرن، نشان میدهد که شیفتگی پسامدرنیسم به فاشیسم گسترده بوده و اتفاقی نبوده است.
او در فصلهایی که به بررسی آثار گادامر، ژرژ باتای و موریس بلانشو میپردازد، به یک وجه مشترک نگرانکننده پی میبرد؛ در طول دهه ۱۹۳۰، این متفکران به «شیفتگی به فاشیسم» آلوده شده بودند. آنان چون از کاستیهای دموکراسی ناامید بودند، فریب وعدههای پرطمطراق فاشیسم را برای بازسازی سیاسی خوردند. بنابراین قرابتهای ضدروشنگری با پسامدرنیسم، خط روایت وولین را در این اثر شکل میدهد.
بــــرش
ضیافتی برای خوداندیشی انتقادی
وولین، با استفاده از منتخبی از نوشتههای فیلسوفان آوانگارد اروپا، خوراک فکری خوبی برای خواننده بیطرف، فراهم میکند اما از سوی دیگر برای متفکران پستمدرن، سفرهای برای «ضیافت خوداندیشی انتقادی» پهن میکند. او به بسیاری از گوشههای تاریک تفکر پستمدرنیسم نور میتاباند تا به قول خودش «نقاب از کلاهبرداران فکری» بردارد. این تلاش او مورد تحسین منتقدان بسیاری قرار گرفته است که گفتهاند این اثر را میتوان کاری علمی و نقدی کوبنده از تفکر پستمدرن برشمرد که محدودیتها و شکستهای سیاسی این سنت فکری را فاش میکند.
تضارب آرایی که پیرامون کارهای ریچارد وولین شکل میگیرد، نشان میدهد که استدلالهای او، اگرچه قوی اما نیازمند تأمل و بازاندیشی بیشتر است. اگر با برخی از نظرات وولین مخالفیم، اما نباید انکار کرد که این اثر جرأت پرسشهایی دشوار و ضروری نسبت به اندیشه پستمدرنیسم را به ما میدهد.