روایتی از بازماندگان هنر کهن لحاف‌دوزی در دل شهرهای مدرن

قصه‌هایی که با نخ و سوزن نوشته می‌شوند

مغازه‌ای کوچک، نبش خانه‌ای قدیمی، تکه‌ای از تاریخ را حفظ کرده است. دکانی مملو از پارچه‌ها و لحاف‌های رنگارنگ. از لحاف و تشک‌های ساده تا تشک‌های سفارشی زردوزی و گلدوزی شده. طرح عروس و داماد، بته جقه، گل‌های سرخ و سفید و ... که روی پارچه ساتن صورتی با نخ‌های زردوزی شده اند، دلربایی می‌کنند. گویی همه اینها با دستان یک هنرمند خلق شده اند. هنرمندی که دستی در هنرهای ظریف زنانه دارد. بیرون مغازه می‌ایستم و غرق تماشای هنرش می شوم. با روی باز می‌خواهد کمی صبر کنم تا گردو غبار و ذرات معلق پرزها روی فرش داخل مغازه بنشیند. ازسیستم تهویه‌ خبری نیست و مرد که ماسک به صورت دارد، چند سرفه کوتاه می‌کند و با لبخند می‌گوید: «نترس دخترم، بیماری ویروسی ندارم این سرفه‌ها به دلیل گردوغبار پرزهای لحاف است.»

نیلوفر منصوری
خبرنگار

وارد می‌شوم و کفش‌ها را در می‌آورم. پاهایم را روی فرشی قرار می‌دهم که پر از پرز، پشم، نخ و تکه پارچه است. دیوارها آکنده از لحاف‌های رنگی آماده تحویل به مشتری است. محو نقش و نگارهای زیبایی که مثل بوم نقاشی روی ساتن‌های براق نشسته است می‌شوم. روی آنها که دست می‌کشم همانند لحاف‌های عروسی نرم و لطیف است. محمدرضا زمانی‌مهر، ۶۳ ساله، مردی که بیش از ۳۰ سال در این شغل بوده، هنر لحاف‌دوزی را که در این سال‌ها کوک به کوک زندگی کرده است، روایت می‌کند.
مردی که با سوزن قصه می‌گوید
حالا هم می‌توان لحاف‌دوزانی را در شهری مثل تنکابن جست‌وجو کرد، البته نه میان کوچه پس کوچه‌ها، بلکه در خیابان‌های اصلی درست مابین رقیبانی از جنس فروشگاه‌های مدرن که لحاف و تشک‌هایی با دوخت صنعتی آماده می‌فروشند. مرد سوزن را بین انگشتانش قرار داده و نقش‌های ماندگاری روی لحاف و تشک می‌زند، نقش‌هایی که با تمام سادگی، زیبا و چشم‌نوازهستند. زمانی‌مهر، در حالی که سوزن را میان انگشتانش ماهرانه جابه‌جا می‌کند، می‌گوید: «شغل لحاف‌دوزی هیچ وقت حذف نمی‌شود. همیشه کسانی هستند که لحاف و تشک سنتی را ترجیح می‌دهند و نمی‌توانند نرمی ‌تشک‌های صنعتی را تحمل کنند. افرادی که دوست ندارند لحاف و تشک‌های مهمان و قدیمی‌شان را دور بیندازند سالی یکبار هم که شده سراغ لحاف‌دوزها را می‌گیرند».
استاد لحاف‌دوز، خودش این شغل را انتخاب کرده و با گذشت بیش از 30 سال با خوشی از آن یاد می‌کند. هنری که با آن هر جا می‌توانی گلیم خود را از آب بیرون بکشی. به سفری که چند سال پیش به شیراز داشته اشاره می کند و با لبخند می‌گوید:  «در سفری که با خانواده به شیراز داشتم، مرد لحاف‌دوزی دریک مغازه در حال پنبه‌زنی بود. از او خواستم چوب پنبه‌زنی را به من بدهد تا پشم‌ها را بزنم. پیرمرد از این کار من تعجب کرد و خیال می کرد قصد شوخی با او را دارم. وقتی کارم را دید با خوشحالی دست و رویم را بوسید و خواست که در کنار او بمانم و کار کنم.»

مغازه ای متفاوت
مغازه‌اش در تنکابن با دیگر مغازه‌ها فرق می کند. محل کسبی که برای ورود به آن باید بدون کفش باشیم. مغازه‌ای کم عمق که مملو از تشک، بالشت و ملحفه‌های رنگارنگ است. برخی نو و برخی هم برای تعمیر روی هم چیده شده اند. اما لحاف‌های نو به دیوار بست شده‌اند. همانطور که کار می‌کند، توضیح می‌دهد: «یک کوک از زیر، یک کوک از رو. پولک‌ها باید از میان نخ و سوزن عبور کنند و نقش‌ها را شکل بدهند.وقتی آلوده یک شغل شدی، یعنی با دل و جان زندگی می‌کنی. خیاطی را رها کردم، کارهای زیادی کردم، اما فقط در لحاف‌دوزی ماندم، چون به دلم نشست. حالا بیش از 30 سال است که مردم مرا به عنوان لحاف‌دوز می‌شناسند. آلوده کاری شدم که به آن علاقه داشتم بنابراین ماندم و ادامه دادم.»

نقشی از دل و ذهن
محمد رضا سرش را پایین می‌اندازد. سوزن می‌زند و طرحی گلگون روی لحاف نقش می‌بندد. نقش‌هایی که از دل و ذهن ساده‌اش جاری می‌شوند؛ بدون نقشه، بدون طرح اولیه. انگار نقاشی است که می‌کشد و رنگ و رنگ را کنار هم می‌چیند. همانطوری که نخ را با لب و دهانش مهار کرده، نجوا می‌کند: «دلم می‌سوزد برای جوانانی که حرفه‌ای برای خود نمی‌آموزند تا برای خودشان کار کنند و چشم به دست دیگران دارند تا پولی به آنها بدهند. با همین نخ و سوزن می‌شود زندگی را دوخت.»
نگاهم روی نقش و رنگ لحاف‌ها پرسه می‌زند، تعدد طرح‌ها و رنگ‌های لحاف، انتخاب را دشوار کرده، آلبومی ملموس با تنوع نقش‌ها و طرح‌ها. فقط انتخاب سخت است، وگرنه هرکدام را که بخواهی برای لحاف‌دوز آسان است و در کمتر از چند روزه آماده تحویل می‌شود. می گوید: «در قدیم تعداد لحاف‌دوزی‌ها زیاد بود. روزگاری در این شهر 15 لحاف‌دوز کار می کردند اما امروز تقریبا 4 لحاف‌دوز باقی مانده است. این روزها اما خداروشکر کیفیت الیاف طبیعی دوباره مردم را به ما کشانده است» . از لحاف‌های کرسی می‌گوید، از سختی‌های دوخت‌شان، از مادرانی که برای عروس‌هایشان لحاف دست‌دوز سفارش می‌دهند. با افتخار اضافه می‌کند:«خاصیتی که کرسی و لحاف کرسی دارد اکنون از نظر علمی و طبی به اثبات رسیده است. از وقتی پتو و لحاف صنعتی با هر سبک و نقشی وارد بازار شد، دیگر کمتر کسی به سراغ لحاف کرسی می‌رود. هرچند دوخت لحاف کرسی خیلی زمانبر و دردسرساز است و به تنهایی نمی‌شود از عهده آن برآمد. با این وجود برای کسانی که به دنبال الیاف طبیعی هستند، لحاف‌دوزهای موجود کفاف آنها را می‌دهد. بیشتر مردم لحاف را فقط برای عروس‌ها می‌خواهند. بسیاری از مادرهای قدیمی به سراغ ما می آیند، سفارش لحاف می‌دهند برای دخترانشان که قرار است عروس شوند. آنها با روی خوش می‌آیند و با دل خوش می‌روند و همین می‌شود روزی ما، حلال و خوب.  دسترنج ما باید ابزار آسایش مردم باشد؛ تشکی نرم، بالشتی راحت، لحافی گرم»
به گفته او شغل لحاف‌دوزی در گذشته بسیار رایج بوده و محصولات این شغل جزء جدایی ناپذیر زندگی قدیم‌ترها محسوب می‌شد. اما با پیشرفت تکنولوژی و گسترش و توسعه ماشین‌های نساجی، تولید پتو، لحاف و تشک و بالشت صنعتی، کم کم، این هنر - شغل در سراشیبی سقوط و فراموشی قرار گرفته است به طوری که امروز بسیاری از مغازه‌های لحاف‌دوزی بسته شده و یا تغییر شغل داده‌اند. استاد لحاف دوز از جنس خوب لحاف و تشک هم اینگونه می‌گوید: «تشکی که از جنس پنبه باشه خوب است. پشم هم خوب است اما زود بو می‌گیرد. افراد کم بضاعت بیشتر از کاموا و نخ برای تشک استفاده می‌کنند. داخلش را پر از آت و آشغال می‌کنند. من هرگز جنس نامرغوب دست مشتری نمی دهم. چیزی که به مشتری می دهم بالشت راحت، تشک نرم و لحاف گرمی است که وقتی شب سر به بالین می‌گذارند تا صبح روی همان دنده بخوابند».
روز به پایان رسیده و دوخت لحاف هم به نیمه رسیده! باید لحاف را برای سوزن زدن سمت دیگر پشت و رو کند، غبار همراهش به هوا بلند می‌شود و قبل از آنکه به‌خودم بیایم، به حلقم فرو می‌رود! چند تک سرفه و باز خنده استاد لحاف‌دوز.
ادامه می‌دهد: «از قصه لحاف که بگذریم، تشک هنوز هم طرفدار دارد. هرچند اجرت بالایی ندارد، اما سفارش در تعداد زیاد خوب است، خصوصا ایام نوروز و روزهای آخر سال. بیشتر اوقات البته سفارشی در کار نیست».
خورشید پشت مغازه غروب می‌کند. صدای اذان از رادیوی کهنه روی دیوار در مغازه می پیچید . دو ساعت از گفت‌وگو با استاد گذشته است اما هنوز ناگفته‌هایی مانده. در حالیکه آخرین کوک‌هایش را به جان لحاف می‌زند، با مشتری که تازه وارد شده هم کلام می‌شود. بعد نگاهی به لحاف کوچک و بچه‌گانه زیر دستش می‌اندازد و آن را تکان می‌دهد. ذرات که به هوا بلند می‌شوند، نگاه آرامش بخشی به لحاف آبی می‌اندازد و می‌گوید:  «هر لحاف، یک آغوش گرم است؛ یک آرامش ساده».

صفحات
  • صفحه اول
  • سیاسی
  • دیپلماسی
  • جهان
  • اقتصادی
  • زیست بوم
  • گزارش
  • علم و فناوری
  • ایران زمین
  • ورزشی
  • حوادث
  • اجتماعی
  • فرهنگی
  • صفحه آخر
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و هفتصد و سی و چهار
 - شماره هشت هزار و هفتصد و سی و چهار - ۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۴