پاسداشت سرنخل های فرهنگی مان

حسین مسلم
معاون سردبیر

به چشم دیده ام که می خواستند نخلی را قطع کنند؛ گفتند: بِکُشیدش! نخلی را بخواهند بکشند، کافیست سرش را بزنند؛ سَرش را که قطع کنند، می میرد! خلاف هر درخت دیگری در عالم که سرش را بزنی، نمی میرد و تازه بار و بَرگ اش بیشتر هم می شود. اما نخل، نه؛ سَرش را ببُری، می میرد. عین آدمیزاد؛ بی جهت نیست واحد شمارش نخل نفر است... نخلِ بی سر مثل آدم بی سر است؛ مهم نیست تنه و ریشه اش در خاک سالم باشد، تازه خصیصه دیگری هم دارد که در نوع خود بسیار عجیب است و دلیل دیگری برای شباهت نخل به آدمیزاد. آب اگر از سَر این درخت بگذرد و نخل به زیر آب فرو برود، خفه می شود؛ می میرد! باز هم مثل آدمیزاد. گویی این درخت اصلاً از زمره گیاه و نبات نیست. چه درخت رازآلودی... جنوبی ها قصه ها از نخل دارند. دکتر حسام صالح اینها را از زبان شادروان کریم مجتهدی، استاد نامی فلسفه، بازگو می‌کرده. گویا بعدترها در صفحه اینستاگرامش هم آورده بوده است. یکی از دستیاران این استاد فقید هم از محفلی می‌گفت که در آن، استاد - که اصلاً خودش زاده و پرورده جنوب نبوده- به طرز غریبی از تقدس نخل گفته و از گرامی بودن‌اش؛ و اینکه فرهنگ، عین همین نخل است. مهم نیست ریشه فرهنگ یک سرزمین هزاران سال در خاک تاریخ بوده باشد، که هزاران سال است ریشه در خاک تاریخ داریم(و کیست که منکر باشد) اما مهم این است که سرت هم باید سالم باشد؛ وقتی تنه فرهنگ باشد، طبعاً سر نخل «نمود فرهنگی» است. یعنی گذشته از خود فرهنگ، سلامت نمود فرهنگی هم مهم است، که بی ‌این سر، آن پیشینه نیز ره به محاق می‌برد در خود می‌تپد. مثل سر نخل و ریشه‌اش، که گیریم سابقه و قدمتی چند هزار ساله داشته باشد.
 استاد کم‌حوصله و خسته بوده و به همین اشاره بسنده کرده و مطلب را در آن جلسه درز گرفته بوده است. اما منظورش از نمود فرهنگی، یا همان سر نخل چه بود؟ مصادیق نمود فرهنگی یک جامعه چیست و آن را در کجاها باید جست؟ بگذارید کار را برای‌تان ساده کنم: آنچه بر پرده سینماها می‌آید، آنچه در سالن‌های نمایش روی صحنه می‌رود، آنچه در نشر جریان دارد، عصاره آنچه از مسیر سخن و عمل اهالی فرهنگ و تصمیم و تصدیق و تکذیب مدیران فرهنگی، چه شیرین و چه تلخ، به کام ما می‌ریزد... همه مثالی از نمادها و نمودهای فرهنگ امروز جامعه ایرانی است.
سخن کوتاه کنم. اخبار تلخی که حکایت از بیمارگونگی نمود فرهنگی- و نه خود فرهنگ- جامعه امروز ما داشته باشد، کم نیست؛ «کم نیست» که چه عرض کنم، بسیار است؛ از رکوردشکنی فیلم‌های مبتنی بر لودگی و پر از هزل و رگه‌های پنهان اروتیک که در بالای فهرست فروش سینمای ما می‌ایستند تا میدان‌داری تئاتر‌های به اصطلاح بیگ پروداکشن لاکچری اما کم‌مایه، با بلیت‌های گران و از صحنه‌گردانی و محبوبیت خواننده‌های فالش‌خوان که جوان‌ها برای‌شان هورا می‌کشند، تا انواع کتاب‌سازی‌ها و لفاظی‌ها... نه این‌که- زبانم لال- شاخص و نشانگر فرهنگ غنی ایران و ایرانی باشند، که بخش قابل‌توجهی از نمودهای عارضی فرهنگی هستند و نمی‌توان منکرشان شد.
 اینها نمودهایی هستند که دست به دست هم می‌دهند و به‌رغم دیگر نمودهای دلگرم‌کننده، دغدغه‌مندان فرهنگ دیرپای این سرزمین را نگران می‌کنند و لرزه‌ در دل‌ها می‌اندازند.
اینها را گفتیم، اما این چند خط بدون یک تکمله، ناقص خواهد بود و چه بسا ره به شانه خاکی جاده زند و ما را سرگردان و آسیمه‌سر به حال خود رهای‌مان کند. تشابه میان نخل و آدمی را گفتیم اما در این میان نکته‌ای هست باریک‌تر از مو. اصل داستان، وجود این نخل زیبای بالابلند با تنه ستبر و ریشه‌هایی عمیق‌اش در بطن تاریخ بشری است. مصداق فرهنگی که طی روزگاران و نسل به نسل در این سرزمین بالیده و پاییده و حال ماییم که مفتخریم به داشتن‌اش؛ اینکه برگ و بال سرنخل در آن بالادست، قدری پژمرده و رنگ‌باخته به نظر می‌رسد، بیشتر نتیجه شیوه نابخردانه پاسبانی و نحوه نگاهداری از آن است که چنین نزار خود را به رخ می‌کشد. از همین رو کافیست حمیت و اهمیتی به کار بسته شود، خواهیم دید که دیرزمانی نخواهد پایید که باردیگر شاهد تغییر و طراوت دیگرباره این سرنخل خواهیم بود. نخل‌های خوزستان و دیگر جاها هزار هزار مردند، مراقب سرنخل‌های فرهنگی‌مان باشیم.

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و هفتصد و سی
 - شماره هشت هزار و هفتصد و سی - ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۴