ستایشگر زندگی
محمدحسین دلالرحمانی
جامعهشناس ادبی
سعدی نماینده شکلی از خرد متواضع است که از الگوهای حماسی فاصله میگیرد. پیش از او، فردوسی تلاش کرده بود که منطق امر حماسی را ذیل خرد نوبنیاد عصر رنسانس اسلامی تفسیر کند. پروژه او برساختن شکلی از هویت ملی حول داستانهای کهن ایرانی بود که همزمان بتواند با خردگرایی آن همگام باشد. پس ضرورتاً او ناچار به تأویل داستانهای حماسی بود.
سعدی با فاصله چند قرن از او، بازمانده شکل ویژهای از خردورزی بود که میرفت در منطق اندیشه عرفانی ذوب شود. به یاد آوریم که سعدی همدوره با مولوی بود، اما شکل دیگری از مواجهه با زندگی را روایت میکرد. در حالی که تلقی عرفانی به سوی نفی زندگی روزمره میرفت، آثار سعدی ستایشگر زندگی و تلاش برای گشایش مسیر بهزیستی بود.
او توصیههایی برای زیست روزمره داشت و به مسائلی موقعیتمند میپرداخت. در حالی که تلقی عرفانی از زیست روزمره فاصله میگرفت یا آن را تنها از منظری تفسیری به روایت میکشید.
ذیل منطق عرفانی، شکلی از عقلانیت حماسی قرار داشت که حتی از فردوسی عقبتر بود. منظور من نفی خرد عرفانی و لحظههای درخشان آن نیست، بلکه مسأله امکانهای پرداختن به زیست روزمره است؛ چیزی که میتوان آن را ستایشگری زندگی نامید.
دشوار نیست که بگوییم متن عرفانی به سختی میتوانست ستایشگر زیست روزمره باشد و به راهکارهایی برای بهبود آن بیندیشد و از این زاویه است که چنین متونی، به لحاظ منطقی پیش از تلاشهای تفسیری برای به کار انداختن داستانهای حماسی در زندگی روزمره بودند.
بنابراین گرچه سعدی بازمانده خِرد عصر رنسانس اسلامی بود، نسبت به الگوهای نافی زندگی، قرابت بیشتری با عصر پسامشروطه داشت. خصیصه عصر جدید نوعی عرفی شدن فراگیر است که بر اساس خرد روزمره، به رهایی در فرم موجود میاندیشد؛ عصری که میخواهد ستایشگر زندگی باشد، درست از این منظر میتواند از سعدی بهره گیرد.
روشن است که چنین بهرهای از خلال تفسیر میگذرد یعنی نیازمند استفادههای تفسیری از اندیشه سعدی برای عصر معاصر است. مسأله آن نیست که حکایتی از سعدی را برای دنیای معاصر به کار گیریم، مسأله آن است که کلیت نگاه او را مورد بازاندیشی قرار دهیم و از خود درباره امکانات او برای تحلیل شرایط کنونی پرسش کنیم.
برای نمونه میتوانیم به یاد آوریم که سعدی فقیهی تمامعیار با گرایشهای عرفانی بود و در عین حال میتوانست به مسائل جاری زندگی نگاهی راهگشا داشته باشد. چه چیزی چنین توانایی به او داده بود؟ آیا میتوان آن امر توانبخش را احیا کرد؟ چه خصیصهای امکان سخن گفتن درباره وضعیت معاصر را به او داده بود؟ مسأله آن است که عصر ما، گرفتار ناتوانیهای جدی برای پرداختن به وضعیت معاصر است. متفکران بسیاری به این ناتوانی پرداختهاند و از ناکامی نسل معاصر متفکران در مواجهه معنادار با وضعیت کنونی سخن گفتهاند. بنابراین شاید تجربه سعدی بتواند مسیرهای تازهای بگشاید یا ما را از رفتن به بیراههها باز دارد.