عصر جدید هسته‌ای

ادامه از صفحه یک

فرانسه نیز در سال ۱۹۵۴ برنامه مخفی هسته‌ای نظامی خود را آغاز کرد، در سال ۱۹۵۸ آن را علنی ساخت و در سال ۱۹۶۰ اولین سلاح هسته‌ای خود را آزمایش کرد. اما چرا فرانسه باوجود قرار داشتن زیر چتر هسته‌ای آمریکا، به بمب هسته‌ای روی آورد؟ زیرا شارل دوگل، رئیس‌جمهوری فرانسه، به واشنگتن و تضمین‌های امنیتی آن اعتمادی نداشت. او بازدارندگی گسترده آمریکا را یک فریب می‌دانست و معتقد بود که برای امنیت واقعی پاریس، چاره‌ای جز دستیابی به قابلیت هسته‌ای مستقل وجود ندارد. همان‌طور که در سال ۱۹۶۳ گفت: «تسلیحات هسته‌ای آمریکا همچنان تضمین اساسی صلح جهانی هستند... اما این واقعیت باقی می‌ماند که قدرت هسته‌ای آمریکا لزوماً به همه احتمالات مربوط به اروپا و فرانسه به‌سرعت پاسخ نمی‌دهد. بنابراین... [تصمیم گرفته‌ایم] که خود را به نیروی هسته‌ای‌ای مجهز کنیم که منحصراً متعلق به ما باشد.» فرانسوی‌ها این توانمندی را force de frappe یا «نیروی ضربتی» نامیدند. بسیاری از تحلیلگران غیر‌فرانسوی این منطق را به تمسخر گرفته و آن را بازتابی از غرور ملی افراطی یا پارانویا می‌دانستند، نه یک محاسبه استراتژیک عقلانی. اما پس از اولین هفته‌های دولت دوم ترامپ، این نگاه دوراندیشانه به نظر می‌رسد و دیگر کمتر کسی آن را به سخره می‌گیرد.
 
به روسیه، با عشق
با پایان جنگ سرد و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، چشم‌انداز هسته‌ای بشدت تغییر کرد. احتمال رویارویی ابرقدرت‌ها دور از ذهن به نظر می‌رسید و تهدیدهای فوری‌تر ناشی از پراکندگی مواد و تخصص هسته‌ای شوروی به کشورهای دیگر یا گروه‌های غیردولتی بود. کنترل «سلاح‌های هسته‌ای سرگردان» به مسأله روز تبدیل شد. یکی از مسائل بسیار پیچیده، سرنوشت بقایای زرادخانه هسته‌ای شوروی در اوکراینِ مستقل بود. کشورهای دیگر بر کی‌یف فشار آوردند تا تمام این تسلیحات را به مسکو بازگرداند و وعده دادند که اوکراین در نتیجه این اقدام متضرر نخواهد شد. کی‌یف که توان چندانی برای مقاومت نداشت، موافقت کرد و این توافق در یادداشت بوداپست در سال ۱۹۹۴ رسمی شد، که طی آن، بلاروس، قزاقستان و اوکراین با پیوستن به پیمان منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای (NPT)، در ازای دریافت تضمین‌های امنیتی از سوی ایالات متحده، بریتانیا و روسیه، از تسلیحات هسته‌ای خود چشم‌پوشی کردند.
در آن زمان، برخی استدلال کردند که این تصمیم یک اشتباه بود. به‌عنوان مثال، جان مرشایمر، دانشمند علوم سیاسی، در مقاله‌ای در فارن افرز در سال ۱۹۹۳ هشدار داد که اوکراین در نهایت برای مقابله با تجدیدنظرطلبی روسیه به بازدارندگی نیاز خواهد داشت و حفظ قابلیت هسته‌ای، کم‌مسأله‌ترین راه برای دستیابی به آن است. او نوشت: «اوکراین نمی‌تواند با سلاح‌های متعارف از خود در برابر یک روسیه هسته‌ای دفاع کند و هیچ کشوری، ازجمله ایالات متحده، تضمین امنیتی معناداری به آن نخواهد داد. تسلیحات هسته‌ای اوکراین، تنها بازدارنده قابل‌اعتماد در برابر تجاوز روسیه هستند.» اما در آن زمان، ترس از اشاعه هسته‌ای بر نگرانی‌های مربوط به جنگ‌های آینده غلبه داشت و در نتیجه، اوکراینِ پساشوروی تنها با یک ارتش متعارف باقی ماند.
برای دو دهه، این مسأله چندان مشکل‌ساز به نظر نمی‌رسید. اما در سال ۲۰۱۴، زمانی که اوکراین به‌طور فزاینده‌ای به سمت غرب گرایش پیدا کرد، ولادیمیر پوتین، رئیس‌جمهوری روسیه، تصمیم گرفت به کی‌یف درسی بدهد. او با دامن زدن به جنبش‌های جدایی‌طلب در استان‌های جنوبی و جنوب‌شرقی اوکراین که دارای جمعیت روس‌زبان بودند، زمینه را برای ورود نیروهای روسی به‌ عنوان «حامی» آنها فراهم کرد و به‌سرعت کریمه و بخش‌هایی از دونباس را به تصرف درآورد. پس از آن، درگیری‌های پراکنده و مذاکرات بی‌نتیجه سال‌ها ادامه یافت تا اینکه در سال ۲۰۲۲، پوتین با راه‌اندازی یک تهاجم تمام‌عیار، قصد داشت بقیه کشور را نیز تصرف کند؛ با این هدف که اوکراین را دوباره در خاک روسیه ادغام یا آن را به مستعمره‌ای تحت کنترل یک دولت دست‌نشانده کرملین تبدیل کند.
با توجه به تفاوت آشکار در اندازه و قدرت دو طرف درگیر، کمتر کسی انتظار داشت که اوکراین بتواند در برابر این حمله مقاومت کند. اما چنین شد، و زمانی که مشخص شد کی‌یف به‌سرعت سقوط نخواهد کرد، ایالات متحده و اروپا با ارسال کمک‌های نظامی و اقتصادی فزاینده‌ به حمایت از آن برخاستند. با گذشت ماه‌ها و سال‌ها، جنگی که ابتدا به ‌عنوان جنگی متحرک آغاز شده بود، به یک جنگ موضعی و فرسایشی تبدیل شد، به‌‌طوری‌‌که روسیه همچنان کریمه و بیشتر مناطق دونباس را در اختیار داشت، در حالی که اوکراین موفق شده بود بخشی از خاک روسیه را در نزدیکی کورسک حفظ کند. دولت بایدن و متحدان اروپایی‌اش متعهد به حفظ اوکراین در میدان نبرد باقی ماندند، اما عزم پوتین برای به‌کارگیری تمامی منابع عظیم کشورش به او برتری نسبی داد.
سپس، ترامپ دوباره به کاخ سفید بازگشت. او در جریان کارزار انتخاباتی خود وعده داده بود که جنگ را در یک روز به پایان خواهد رساند، اما توضیح چندانی درباره چگونگی آن ارائه نکرد. از زمان روی کار آمدن ترامپ، جزئیات برنامه‌های دولت او به‌تدریج آشکار شده و به نظر می‌رسد که این برنامه‌ها صرفاً بر اجبار اوکراین به پذیرش خواسته‌های روسیه متمرکز هستند: واگذاری سرزمین، تضعیف نظامی، تغییر دولت و بازگشت به مدار روسیه. هنوز مشخص نیست که میزان تمایل دولت ترامپ به نزدیکی با مسکو تا چه حد خواهد بود، هم به دلیل ابهامات ناشی از آنچه که به نظر می‌رسد تغییری اساسی در سیاست خارجی آمریکا باشد و هم به خاطر ناسازگاری پیام‌های دولت ترامپ. اما در هفته‌های اخیر، تغییرات کافی رخ داده است که نشان دهد وعده‌های قبلی آمریکا در قبال اوکراین و دیگران دیگر چندان قابل اعتماد نیستند.
همانند دوگل، مرشایمر نیز حق داشت. بازدارندگی گسترده یک فریب بود و کسانی که به آن تکیه کردند، فریب خوردند. این واقعیت، برای بسیاری از کشورهایی که تحت تهدید هستند، پرسشی اساسی را مطرح می‌کند: چرا راه فرانسه را در پیش نگیرند و با توسعه نیروی ضربتی خود، امنیت‌شان را تضمین نکنند؟

چه کسی بعدی خواهد بود؟
اکنون که ایالات متحده به یک متحد غیرقابل‌اعتماد تبدیل شده است، یکی از مسیرهایی که کشورهای در جست‌و‌جوی حفاظت می‌توانند در پیش بگیرند، تأمین بازدارندگی گسترده از سوی یک ارائه‌دهنده دیگر است. به‌ عنوان‌ مثال، فردریش مرتس، صدراعظم آینده آلمان، اعلام کرده است که قصد دارد «با بریتانیایی‌ها و فرانسوی‌ها گفت‌وگو کند تا ببیند آیا امکان گسترش چتر هسته‌ای آنها به آلمان وجود دارد یا نه.» دیگر اعضای ناتو نیز ممکن است مسیر مشابهی را دنبال کنند. کایر استارمر، نخست‌وزیر بریتانیا و امانوئل مکرون، رئیس‌جمهوری فرانسه به این ایده روی خوش نشان داده‌اند؛ بنابراین، ممکن است به‌زودی یک بازدارندگی هسته‌ای واقعاً اروپایی پدیدار شود.
چنین تحولی می‌تواند مفید باشد و به ثبات امنیت اروپا در جهانی پساآمریکایی کمک کند. اما خیانت واشنگتن باعث خواهد شد که تمام توافقات آینده در زمینه بازدارندگی گسترده، موقتی و نه قابل‌اعتماد تلقی شوند. در گذشته، لندن به واشنگتن برای دفاع از خود اعتماد نداشت و پاریس نیز نه به واشنگتن و نه به لندن اطمینان می‌کرد. حال چرا کشورهای دیگر باید اکنون به لندن و پاریس اعتماد کنند؟ ضرب‌المثل معروف می‌گوید: «یک بار مرا فریب دادی، تقصیر توست؛ دو بار فریب خوردم، تقصیر من است.»
بنابراین، برخی کشورها ممکن است تصمیم بگیرند که برای اطمینان بیشتر، به‌طور مستقل سلاح هسته‌ای تولید کنند. البته، با محدودیت‌های گسترده‌ای که برای جلوگیری از چنین اتفاقی وجود دارد، این مسیر چندان آسان نخواهد بود. این کار نیازمند تخصص پیشرفته هسته‌ای، مقادیر زیادی مواد شکافت‌پذیر و توانایی ساخت تسلیحات پیشرفته خواهد بود. این فرآیند چندین سال تلاش مداوم و ده‌ها میلیارد دلار هزینه در‌برخواهدداشت، اما کاملاً امکان‌پذیر است.
اسرائیل در دهه ۱۹۵۰ برنامه تسلیحات هسته‌ای خود را آغاز و کمک‌های گسترده‌ای از فرانسه دریافت کرد. تصور می‌شود که اسرائیلی‌ها تا اواخر دهه ۱۹۶۰ اولین بمب خود را ساخته باشند و در دهه‌های بعدی صدها کلاهک دیگر به زرادخانه خود اضافه کرده باشند.
پاکستان نیز پس از مشاهده هسته‌ای شدن دشمن دیرینه‌اش؛ هند، در دهه ۱۹۷۰ برنامه مخفیانه خود را آغاز کرد. پس از دریافت کمک‌های فراوان از چین و کره‌شمالی، اسلام‌آباد در سال ۱۹۹۸ موفق به انجام آزمایش هسته‌ای شد.
اگر کره‌جنوبی به سلاح هسته‌ای دست یابد، احتمالاً ژاپن نیز همین مسیر را دنبال خواهد کرد. ژاپن رویکردی متفاوت را در پیش گرفته و به‌ جای ساخت مستقیم بمب، ظرفیت هسته‌ای بالقوه‌ای را ایجاد کرده است؛ یک«بمب در زیرزمین»که در صورت نیاز می‌تواند به‌سرعت به یک سلاح تبدیل شود. از دهه ۱۹۶۰، توکیو متعهد شده که تسلیحات هسته‌ای نداشته باشد، آنها را تولید نکند و اجازه ورودشان به خاک خود را ندهد. اما درعین‌حال، برنامه پیشرفته انرژی هسته‌ای، ذخایر بزرگی از پلوتونیوم جداشده و یک صنعت دفاعی پیشرفته دارد. هر دولت ژاپنی، در صورت پذیرش پیامدهای داخلی و بین‌المللی، می‌تواند در عرض چند ماه به سلاح هسته‌ای دست یابد.
گزینه‌های محتمل بعدی اما کدام کشور خواهد بود؟ اوکراین و تایوان از محتمل‌ترین گزینه‌ها هستند، زیرا هر دو با تهدید شدید از سوی همسایگان قدرتمند دارای سلاح هسته‌ای مواجه‌اند. (تایوان تاکنون دو بار، در دهه‌های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰، تلاش کرده که هسته‌ای شود، اما هر بار توسط ایالات متحده متوقف شده است.)
با این‌ حال، اگر این کشورها چنین تلاشی را آغاز کنند، ممکن است همسایگان‌شان پیش از تکمیل برنامه آنها حمله کنند و این تلاش برای کسب امنیت می‌تواند به جنگ پیشگیرانه و حتی نابودی ملی منجر شود.
اگر نظم بین‌المللی همچنان رو به فروپاشی باشد، کره‌جنوبی احتمالاً اولین کشوری خواهد بود که در این موج جدید از تکثیر هسته‌ای، به سلاح هسته‌ای دست پیدا کند. این کشور در سال ۱۹۷۵ به معاهده عدم اشاعه هسته‌ای (NPT) پیوست، اما می‌تواند در هر زمانی از آن خارج شود و به این نتیجه برسد که برای مقابله با تهدید کره‌شمالی به یک توانایی هسته‌ای مستقل نیاز دارد. مقامات کره‌جنوبی از همین حالا درباره این احتمال صحبت کرده‌اند و اگر ایالات‌متحده نشانه‌ای از خروج از منطقه نشان دهد، این بحث‌ها قطعاً شدت خواهند گرفت.
اگر سئول به سلاح هسته‌ای دست یابد، توکیو نیز احتمالاً از آن پیروی خواهد کرد. در نهایت، استرالیا نیز ممکن است به آنها بپیوندد و برنامه تسلیحات هسته‌ای را که در دهه ۱۹۷۰ متوقف کرده بود، از سر بگیرد.
در اروپا، برخی از ژنرال‌های لهستانی به ‌طور علنی ایده فراتر رفتن از اتکا به فرانسه و بریتانیا و دستیابی به نیروی هسته‌ای مستقل را مطرح کرده‌اند. در سخنرانی ۷ مارس در پارلمان لهستان، نخست‌وزیر دونالد توسک ظاهراً از این ایده حمایت کرد. او گفت: «لهستان باید به دنبال پیشرفته‌ترین قابلیت‌ها باشد، ازجمله آنهایی که به تسلیحات هسته‌ای و سلاح‌های مدرن غیرمتعارف مرتبط هستند. خرید سلاح‌های متعارف سنتی دیگر کافی نیست.» در همین حال، مقامات کشورهای نوردیک و بالتیک نیز به احتمال زیاد در محافل خصوصی درباره هسته‌ای شدن گفت‌وگو می‌کنند. (سوئد تا دهه ۱۹۷۰ برنامه هسته‌ای مستقلی داشت.)
البته هنوز هیچ‌یک از این احتمالات قطعی نیست، بویژه به این دلیل که هنوز کسی نمی‌داند آیا دولت ترامپ واقعاً تا آنجا پیش خواهد رفت که اتحادهایی را که نسل‌های پیشین آمریکا بنا کرده‌اند، کنار بگذارد یا نه؟ اما اگر چنین کند، نباید تعجب کرد که متحدان سابق آمریکا برخی از انتخاب‌هایی را که بر مبنای فرضیه تداوم حمایت ایالات‌متحده انجام داده بودند، دوباره ارزیابی کنند. هنوز برای پیش‌بینی سرنوشت این دنیای عجیب و جدید بسیار زود است، اما به نظر می‌رسد موانع روانی که تاکنون مانع از گسترش تسلیحات هسته‌ای شده بودند، ممکن است دیگر فرو ریخته باشند.

صفحات
  • صفحه اول
  • سیاسی
  • دیپلماسی
  • جهان
  • اقتصادی
  • اندیشه
  • اطلاع رسانی
  • علم و فناوری
  • ایران زمین
  • ورزشی
  • حوادث
  • اجتماعی
  • فرهنگی
  • صفحه آخر
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و ششصد و نود و هشت
 - شماره هشت هزار و ششصد و نود و هشت - ۲۰ اسفند ۱۴۰۳