روایتی از ترک تحصیل دختران

دلم می‌خواست ادامه تحصیل بدهم

سمیه افشین‌فر/ روایت دختران درد: چشمان درشت سیاهش وقتی می‌پرسم مدرسه می‌روی یا نه، برق می‌زند، انگار می‌خواهد گریه کند و نمی‌کند، اما می‌فهمم که بغضش را قورت می‌دهد، آرام می‌گوید: «نه» و در جواب سؤال بعدی‌ام که به‌دنبال علت مدرسه نرفتنش هستم، می‌گوید: «چون باید کار کنم». زینب 9 ساله است و در حاشیه تهران، همین چند قدمی‌پایتخت زندگی می‌کند. او به همراه مادرش برای تأمین هزینه‌های زندگی مجبور است کار کند. پدرش را سال‌ها پیش از دست داده و مادرش سرپرست خانوار است، آنها تحت پوشش نهادهای حمایتی هم قرار دارند، ولی به اعتقاد مادر «پولی که پرداخت می‌کنند، کفاف هزینه‌های زندگی را نمی‌دهد» زینب بچه بزرگ‌تر است، دو پسر و یک دختر کوچک‌تر هم هستند، پسرها به مدرسه می‌روند، اما زینب برای تأمین هزینه‌های زندگی باید کمک‌دست مادر باشد. وقتی از مادر می‌پرسم چرا پسرها را به مدرسه می‌فرستد و دخترش را برای کار با خودش همراه می‌کند، می‌گوید: «دختر که نیاز به سواد ندارد، همین که آشپزی و کارهای خانه را بلد باشد، کفایت می‌کند. پسرها را می‌فرستم مدرسه تا شاید درس بخوانند و کسی شوند، اگر آنها به جایی برسند، می‌توانند دست ما را هم بگیرند.»
روایت مادران بی‌سواد: چند سالی از آخرین روزی که سیمین پایش را به مدرسه گذاشت، می‌گذرد، اما هنوز با ناراحتی از آن‌روز یاد می‌کند. 12 ساله است «کلاس پنجم را که تمام کردم، دیگر پدرم اجازه نداد که به مدرسه بروم چون معتقد بود دختر همین که خواندن و نوشتن را بداند، کافی است و اگر بیشتر از آن بخواهد به درس خواندن ادامه بدهد، چشم و گوشش باز می‌شود!» در روستای‌شان مدرسه‌ای نبود که مقاطع بالاتر را داشته باشد و اگر می‌خواست ادامه تحصیل بدهد، باید به مدرسه خوابگاهی در شهر می‌رفت و این موضوعی بود که پدر به هیچ عنوان با آن کنار نمی‌آمد. از یک طرف دور بودن خوابگاه و مسائل دور شدن از خانواده و از طرف دیگر هزینه‌هایی که به خانواده تحمیل می‌شد و پدر توان پرداخت آنها را نداشت، با اینکه دلش می‌خواست، نمی‌توانست ادامه تحصیل بدهد، اما تا می‌خواهد متوجه شود که باید چه‌کار کند، دست مردی را در دستانش می‌گذارند «در شهر ما دخترها زود ازدواج می‌کنند، حسرت مدرسه هنوز در دلم مانده، با خودم می‌گویم ای‌کاش مقاطع بالاتر هم در شهرمان بود یا کسی بود که می‌توانست پدرم را راضی کند. وقتی همسن و سال‌هایم را می‌بینم که ادامه تحصیل داده‌اند و برای خودشان کسی شده‌اند، فقط حسرت می‌خورم.»
روایت پول: پردیس بعد از دوران پاندمی‌کرونا باید به کلاس هفتم می‌رفت، اما به مدرسه نرفت «اصلاً دلم نمی‌خواست که ادامه تحصیل بدهم، درس بخوانم که چی! با خانواده صحبت کردم و قرار شد به‌جای مدرسه در کلاس‌های آرایشگری ثبت‌نام کنم. حالا هم از زندگی راضی‌ام، بعد از کلی درس خواندن باید تازه به دنبال کار می‌گشتم، اما اکنون درآمدم بیشتر از یک پزشک عمومی‌است.»

صفحات
  • صفحه اول
  • سیاسی
  • دیپلماسی
  • جهان
  • اقتصادی
  • دولت دارد چه کار می‌کند
  • گزارش
  • علم و فناوری
  • اطلاع رسانی
  • اندیشه
  • حوادث
  • اجتماعی
  • ایران زمین
  • صفحه آخر
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و ششصد و هشتاد و دو
 - شماره هشت هزار و ششصد و هشتاد و دو - ۰۱ اسفند ۱۴۰۳