نگاهی به فیلمهای شاخص روز هفتم جشنواره
تاریخ و جامعه در سه سئانس
جعفر گودرزی
رئیس انجمن منتقدان سینمای ایران
«موسی کلیمالله»؛ تکنیک بیروایت
سینمای تاریخی، بویژه وقتی دست روی قصههای شناختهشده و اسطورهای میگذارد، همیشه در دوگانه تصویرسازی پرشکوه و روایت دراماتیک گیر میافتد. خیلی از فیلمهای این ژانر، از جمله «موسی»، در وسوسه بازسازی پرزرقوبرق یک عصر گمشده چنان غرق میشوند که اصل سینما را فراموش میکنند: قصهگویی. فیلم پر از کلیشههایی است که انگار از دل صدها فیلم تاریخی مشابه بیرون کشیده شدهاند. همان فرعون مغرور که خواب آخرالزمانی میبیند، همان بردگان در انتظار منجی، همان قابلههایی که بر در خانهها علامت میگذارند، همان نوزادانی که دستهدسته به نیل سپرده میشوند. تصاویر پرطمطراق و جلوههای ویژهای که سعی دارند شکوه را جایگزین حس کنند، اما موفق نمیشوند. فیلم حتی در پرداخت شخصیت مادر موسی هم آنچنان که باید، موفق نیست. آسیه که قرار است یک شخصیت کلیدی باشد، صرفاً نظارهگر است. عمران، پدر موسی، تقریباً هیچ کارکردی در روایت ندارد. انگار تنها زنان در این قصه وزن دارند و مردان یا ظالم مطلقاند یا خنثی. سکانس ریختن نوزادان در نیل میتوانست تبدیل به یک لحظه دراماتیک و هولناک شود، اما فیلم آن را بیحس و حال رد میکند. لحظهای که تمساح در آب ظاهر میشود، به جای ایجاد دلهره، مضحک است. مرگ و زندگی موسی، که باید در مرکز درام باشد، با صحنههای کشدار و بیاثر تلف شده است. فیلم آنقدر بر جلوههای ویژه و عظمت بصری تکیه دارد که فراموش میکند درام یعنی درگیری احساسی، یعنی نفس در سینه حبسشده مادر موسی وقتی دارد کودکش را به آب میسپارد. چه نیازی به طولانی کردن صحنه زایمان است؟ مگر جذابیت سینما در جزئیات فیزیکی است یا در احساساتی که منتقل میکند؟
فیلم در سطح داستانگویی کلاسیک گیر کرده و هیچگونه تغییر یا خلاقیت تازهای در روایت ندارد. وقتی تعبیرکننده خواب با آن چهره مضحک و بدون دلیلش، فریاد میزند که «یک غریبه در میان ماست»، انگار مستقیماً دیالوگ را از کتابهای تاریخی بیرون کشیدهاند و همانطور بیروح به زبان آوردهاند. در سینمای مدرن، حتی اسطورههای کهن باید طوری بازسازی شوند که برای مخاطب معاصر تازگی داشته باشند، اما اینجا هیچ ردپایی از نوآوری نیست. وقتی میدانیم موسی نجات پیدا میکند، چطور میتوان تعلیق ایجاد کرد؟ با تمرکز بر جزئیات مسیر، بر احساسات مادرش، بر خطرات ملموسی که تهدیدش میکنند، نه با اتفاقات پیشپاافتادهای مثل لال شدن یک شخصیت فرعی که در بدترین شکل ممکن اجرا شده است. یک فیلم تاریخی نباید فقط تاریخ را بازگو کند، بلکه باید آن را از زاویهای تازه بررسی کند. اگر قرار است موسی را نشان دهیم، باید تأکید کنیم که چرا داستان او هنوز اهمیت دارد. چرا بردگی، ظلم و قیام او امروز هم معنا دارد؟ فیلمهایی مثل «ده فرمان» و «شاهزاده مصر» موفق بودند چون توانستند روح این داستان را زنده کنند، نهفقط پوسته تاریخی آن را.
«مرد آرام»؛ تراژدی کودک همسری
فیلم «مرد آرام» با نمایی از چاه و کندن آن آغاز میشود؛ استعارهای چندلایه که مفاهیمی چون درگیری درونی، جستوجو و گرفتار شدن در چرخهای بیپایان را به ذهن متبادر میکند. چاه در اینجا نهتنها نشاندهنده تلاش برای بقا، بلکه تمثیلی از وضعیت اجتماعی و روانی شخصیتها نیز هست. پیرمرد افغان، «زمان»، چاه میکند، اما آیا در پی راه نجات است یا صرفاً سرنوشتی را تکرار میکند که پیش از او نیز وجود داشته؟ این تصویر ابتدایی، با تأکید بر مفهوم حفر کردن، جستوجو و در عین حال در گِل فرو رفتن، میتوانست به فیلم عمق فلسفی بخشد، اما در ادامه، روایت از بسط این معناپردازی ناتوان میماند. چاه، که در ابتدا نوید یک نمادپردازی قوی را میدهد، در حد یک تصویر باقی میماند و در طول داستان بهدرستی توسعه نمییابد.
انتخاب نام شخصیتهای اصلی، یعنی «زمان» و «نوبهار»، نشان از دو نیروی متضاد دارد: یکی درگیر گذشته و اسیر تکرار و دیگری نویدبخش تغییر و رهایی. «زمان»، پیرمرد افغان، نماد جبر تاریخی و نسلی است که چرخ زندگی را همانگونه که پیشینیانش چرخاندهاند، به حرکت درمیآورد، درست مانند کندن چاهی که راهی به بیرون ندارد. در مقابل، «نوبهار» یادآور امید، آغاز دوباره و تولدی تازه است، اما در جهانی که فیلم ترسیم میکند، آیا امیدی به رهایی وجود دارد؟ فیلم در تلاش است این دوگانگی را نمایش دهد، اما در نهایت، بیش از آنکه به عمق درگیری شخصیتها بپردازد، تنها تصویری از یک زندگی سخت و چرخهای تکراری ارائه میدهد. ما نه به شکل ملموسی فشارهای اجتماعی و سنتی را حس میکنیم و نه انگیزههای درونی شخصیتها بهدرستی شکل میگیرد. یکی از مشکلات اساسی فیلم، تناقض در رفتار و تصمیمات شخصیت «زمان» است. او از یکسو به نوبهار، همسر جوانش، میگوید: «اگر دلبسته کسی دیگر هستی، طلاقت میدهم.» جملهای که نشان از نوعی تفکر متمدنانه و پذیرش حق انتخاب برای زن دارد. اما سؤال اساسی اینجاست: اگر «زمان» چنین درکی از آزادی و اختیار دارد، چرا اصلاً به ازدواجی تحمیلی تن داده است؟
مردی که چنین بینشی دارد، چرا پذیرای کودکهمسری شده و چرا بهجای مقابله، خود را در چرخه سنتهای کهنه قرار داده است؟ این تناقض نهتنها شخصیتپردازی او را ضعیف میکند، بلکه باعث میشود فیلم در نمایش درگیریهای درونی او نیز ناکام بماند. اگر زمان تحت فشار جامعه بوده، چرا این فشارها را در فیلم نمیبینیم؟ چرا فیلم ما را در مسیر کشمکشهای او با سنتها همراه نمیکند؟ فیلم در نمایش اینسرتهای مکرر از رختخواب، دچار زیادهگویی بصری میشود. این نماها میتوانستند نمادی از رابطهای تحمیلی، فاصله عاطفی یا سرنوشت محتوم نوبهار باشند، اما وقتی بیش از حد تکرار میشوند، به کلیشهای تصویری تنزل پیدا میکنند که بهجای انتقال حس، مخاطب را از درگیری عاطفی دور میکند. فیلم بهجای شکل دادن به این حس در بستر درام و رابطه شخصیتها، صرفاً با تأکید بصری آن را برجسته میکند، اما این تأکید، نهتنها اثرگذاری ندارد، بلکه به دام سانتیمانتالیسم میافتد. در سکانسهای پایانی، جایی که زمان تصمیم میگیرد پسر جوان را نکشد و میگوید «برو تا پشیمان نشدم»، میتوانست نقطه اوج کشمکش درونی او باشد، لحظهای که میان انتقام و گذشت، سنت و وجدان، خشونت و انسانیت درگیر است. اما چرا این پایان، با وجود پتانسیل دراماتیک، تأثیرگذار از کار درنیامده؟ چون فیلم در طول روایت، تضادهای درونی شخصیتها را بهدرستی بسط نداده است. «مرد آرام» قصد دارد به مسائل اجتماعی مهاجران افغان و معضل کودکهمسری از زاویهای متفاوت بپردازد، اما در پرداخت دراماتیک و توسعه شخصیتها ناکام میماند. فیلم، ریتمی کند و ملالآور دارد و هیچ نقطه اوجی که بتواند کشش لازم را در روایت ایجاد کند، شکل نمیگیرد. در پایان، مرد آرام به نمایشی سطحی از مسائل انسانی بدل میشود که نه قدرت عاطفی کافی دارد و نه تحلیل جدی از موضوعات اجتماعی ارائه میدهد. آنچه باقی میماند، تصاویری پراکنده و استعارههایی استفادهنشده است که در غیاب یک درام منسجم، در حد یک ایده خوب اما اجرایی متوسط باقی میماند.
«ناتور دشت»؛ قصه یک بحران
فیلم «ناتور دشت» یکی از آثار قابلتأمل سینمایی است که در مرزهای تردید، اخلاق و مسئولیتپذیری انسانی گام میزند و با فضاسازیهای دقیق و طبیعتمحور، قصهای پیچیده از روابط انسانی و بحرانهای اجتماعی را روایت میکند. بهنظر میرسد داستان گمشدن یک دختربچه در ابتدا تنها بهعنوان یک بحران ساده معرفی میشود، اما با گذشت زمان و گسترش پیچیدگیها، این بحران تبدیل به درامی عمیق و پرتنش میشود که مرزهای عاطفی و اخلاقی شخصیتها را بهچالش میکشد.
فیلم با روایتی هوشمندانه و تدریجی آغاز میشود. قایق کاغذی که یسنا میسازد و در آب میاندازد، نمادی از تلاش بیپایان انسانها برای یافتن مسیر در زندگی است. این صحنه، در حقیقت آغازگر سفری پیچیده است که نه تنها بحرانهای بیرونی بلکه کشمکشهای درونی شخصیتها را بهطور عمیق نمایان میکند. گمشدن یسنا در ابتدا بهنظر یک بحران ساده است، اما بهتدریج و با وقوع پیچشهای غیرمنتظره، تبدیل به معمایی انسانی و اخلاقی میشود که در دل آن سؤالاتی چون هویت، مسئولیتپذیری و مرزهای اخلاقی مطرح میشود. فضای روستایی و طبیعت در این فیلم بهعنوان استعارهای از بحرانهای درونی شخصیتها عمل میکند. قناتها که در ابتدا مکانی طبیعی بهنظر میرسند، بهنوعی نماد بحرانها و چالشهای پیچیده درونی شخصیتها هستند. این میزانسنها که در آن فضای طبیعی و وضعیت روحی شخصیتها با هم درآمیختهاند، بهشکلی مؤثر بر هیجان و احساسات مخاطب تأثیر میگذارند. پایان فیلم از لحاظ احساسی بسیار قدرتمند است. با گرهگشاییهای دقیق و رها کردن کشمکشها، ضربهای عاطفی به مخاطب وارد میکند. با این حال، فیلم با برخی مشکلات در ریتم مواجه است. پس از گمشدن یسنا، فیلم به جستوجوهای مداوم و تلاشهای بیوقفه برای یافتن او پرداخته که در برخی لحظات ممکن است برای تماشاگر کمی کشدار بهنظر برسد. این تکرارها میتوانستند با تنشهای بیشتر و تحرک بیشتر همراه شوند تا تأثیرگذاری بهتری داشته باشند. در کنار این، شخصیت حلما که درگیر کشمکشهای عاطفی آیهان است، در برخی لحظات فیلم بهطور کامل مورد توجه قرار نمیگیرد و پتانسیلهای شخصیتی او نادیده گرفته میشود. رابطه پیچیده او با آیهان و بحرانهای درونیاش میتوانست با دقت بیشتری به تصویر کشیده شود تا جایگاه بیشتری در پیشبرد داستان پیدا کند. ناتور دشت از جمله فیلمهای شخصیتمحور است که بیشتر بر واکنشهای درونی شخصیتها و روابط پیچیده انسانی و بحرانهای روانی آنان تمرکز دارد. این فیلم، با تمرکز بر شخصیتها و چالشهای درونی آنها، تماشاگر را بهچالش میکشد و در نهایت اثری ماندگار و تأثیرگذار را در ذهنها بهجا میگذارد.