فیلمهای جشنواره چهل و سوم در بوته نقد
جعفر گودرزی
رئیس انجمن منتقدان سینمای ایران
گمشدهای بزرگتر از زندگی
«رها» درامی است که از دل فقر و تلخیهای یک زندگی ازهمگسیخته بیرون میآید و به مرور، با انباشت بحرانها به تراژدیای ناگزیر میرسد. فیلم در یک قاب ساده آغاز میشود: تعمیر یک ساعت کوکی، پدری که زمانی راننده مترو بوده و حالا با تعمیر وسایل کهنه روزگار میگذراند و دختری که در میانه نیازهای خود و محدودیتهای خانواده، میان «خواسته» و «اجبار» گرفتار است. اما این سادگی، تنها پوششی است بر بحرانی که در بطن داستان در حال شکلگیری است. خرید یک لپتاپ دست دوم، سرآغاز یک دومینو از وقایع است که بهجای حل یک مشکل، بحرانی عمیقتر را رقم میزند.
فیلم در چیدمان نقاط عطف خود، رویکردی کلاسیک دارد. حادثه محرک، زمانی رخ میدهد که رها لپتاپی را دریافت میکند که محتوای آن، زندگی یک فرد دیگر را نیز درگیر کرده است. از اینجا به بعد، داستان با سلسلهای از تنشها، تهدیدها و انتخابهای ناگزیر پیش میرود اما هرچه جلوتر میرویم، میزان رخدادهای دراماتیک از منطق واقعگرایانه فاصله میگیرد. نقطه اوج فیلم یعنی مرگ رها، میتوانست با پرداختی موجز و درگیرکننده، تأثیر احساسی عمیقتری بگذارد اما فیلم در مسیر رسیدن به این لحظه، بیش از اندازه بر تصادفهای ناگهانی و پیچشهای پرشمار تکیه میکند.
یکی از برجستهترین ویژگیهای فیلم، شخصیتپردازی آن است. پدر، مردی است که در مواجهه با تلخیهای زندگی، تنها با سکوت و تلاش برای ادامه دادن، زنده مانده است. رابطه او با دخترش از نقاط احساسی فیلم است؛ اما مادر بیش از آنکه کنشگر باشد، صرفاً در جایگاه مقابله با پدر قرار دارد و فرصت چندانی برای عمق بخشیدن به شخصیتش نمییابد. برادر رها نیز بیشتر در خدمت گرههای معمایی داستان است تا یک شخصیت مستقل با انگیزههای روانشناختی پیچیده.
مشکل اصلی فیلم، تودرتویی بیش از حد خطوط داستانی است. ورود پلیس، ماجرای کمای صاحب لپتاپ، تهدیدها، تعقیب و گریز و سرانجام مرگ تراژیک رها، همگی عناصری هستند که هر کدام به تنهایی ظرفیت بالایی برای درامپردازی دارند، اما درهمتنیدگی بیش از حد آنها، ضرباهنگ روایت را از کنترل خارج میکند. درحالی که مرگ رها میتوانست نقطه نهایی فیلم باشد، فیلم همچنان ادامه مییابد و با افشای نقشه برادر، گویی بهجای یک پایانبندی تأثیرگذار، چندین بار به نقطه پایانی میرسد.
نام فیلم، «رها»، در تضادی آشکار با سرنوشت شخصیت اصلی است. او نه تنها رها نمیشود، بلکه در مسیر تلاش برای گرهگشایی از یک بحران، خود را درون بنبستی تاریکتر گرفتار میکند. این نام میتواند کارکردی استعاری داشته باشد: شاید تنها رهایی ممکن، در مرگ نهفته است.
در نهایت، «رها» فیلمی است شریف که در مضمون خود، به نقد نابرابری اجتماعی و تأثیرات مخرب فقر میپردازد. استعارههای «وسایل دست دوم» و «دورریختن»، فراتر از اشیا، به سرنوشت آدمهایی اشاره دارد که در این چرخه بیرحم، به سادگی حذف میشوند. اگرچه فیلم میتوانست با تمرکز بیشتر بر روابط درونی خانواده و حذف پیچیدگیهای اضافی، به اثری منسجمتر بدل شود، اما در نهایت، به دلیل صراحت در پرداخت تلخیهای زندگی و روایت قصهای که با تمام ضعفهایش، تکاندهنده و تلخ است، اثری قابل احترام و درخور توجه محسوب میشود.
سرگردانی در جستوجوی هویت
«بچه مردم» میخواهد قصه هویت و سرنوشت باشد، روایت نسلی که از پرورشگاهها به جنگ رفتند و در تاریخ گم شدند. اما فیلم، بهجای خلق درامی پرتعلیق و تأثیرگذار، در میان خردهروایتها سرگردان میشود و بیش از آنکه تکاندهنده باشد، پراکنده و نامنسجم باقی میماند در صورتی که با حس و حالی که فیلم دارد می توانست جذابتر ، سرحال تر و تأثیرگذارتر باشد.
فیلم با گرهای جذاب آغاز میشود: چهار نوجوان پرورشگاهی که برای کشف گذشته خود، پروندههایشان را میدزدند. اما این ایده پرکشش، بهجای آنکه به روایتی پرتعلیق تبدیل شود، در میان خرده ماجراهایی بیسرانجام کمرنگ میشود. و کاش به شخصیتها که مدام در حال سفرند، اما نه فقط از نقطهای به نقطه دیگر، بلکه از گذشته به حال، از خاطره به واقعیت و از خودِ ازدسترفته به خودِ ممکن بیشتر میپرداخت.
فیلم میان معمای هویت، قصه بلوغ، نقد اجتماعی و درام جنگی سرگردان است، اما هیچکدام را به کمال نمیرساند. نوجوانان پرورشگاه، در دنیایی که هویت را از آنها دریغ کرده، به دنبال یافتن خودشان هستند، اما فیلم در پرداخت این جستجو، به حاشیه میرود.
وقتی جنگ آغاز میشود، فیلم مسیر جدیدی پیدا میکند. یکی از بچهها شهید میشود و ابوالفضل درمییابد که مادرش او را گم نکرده، بلکه عامدانه رهایش کرده است. این لحظه میتوانست به شخصیت او عمق ببخشد، اما فیلم تنها یک واکنش برایش در نظر میگیرد: بازگشت به جبهه. انگار در این روایت، تنها راه اثبات هویت، شهادت است.
«بچه مردم» مدام تغییر مسیر میدهد؛ از اثری معمایی، به درامی اجتماعی درباره فقر هویتی میرسد، بعد ناگهان وارد فضای جنگ میشود و در نهایت، با مفاهیمی چون ایثار و شهادت پایان مییابد. اما این تغییرات ناگهانی بدون پیوند ارگانیک، ضربههای دراماتیک فیلم را تضعیف میکنند و مخاطب را از همراهی عاطفی بازمیدارند خصوصاً پایان تحمیلی فیلم.
«بچه مردم» اگر از شاخوبرگهای اضافی رها شود و بر هسته اصلی خود متمرکز بماند، میتواند اثری روان و تأثیرگذار باشد. قصه نوجوانانی که در نابرابری رشد کردند، بینام و نشان به جنگ رفتند و در تاریخ گم شدند، پتانسیل بالایی برای یک درام تکاندهنده دارد. اما در روایت فعلی، بیش از آنکه تماشاگر را درگیر کند، او را میان ماجراهای پراکنده سرگردان میسازد.

