«دیوید لینچ» سبکی منحصر به فرد و وهم آلود در سینما پایهگذاری کرد
مرگ غریبترین رویاساز هالیوود
وصال روحانی
روزنامه نگار
سینمای جهان پنجشنبه گذشته (27 دی) هنرمندی را از دست داد که نظیرش را پیشتر هرگز ندیده بود و بعید است که به این زودیها هم از نو ببیند. دیوید لینچ سینماگر غیرمتعارف امریکایی که آثاری چون «مرد فیل نما»، «مخمل آبی»، «شاهراه گمشده» و «جاده مالهالند» را تقدیم سینمادوستان کرد، در این روز در 79 سالگی چشم از جهان فرو بست. اقوام لینچ بدون ارائه دلایل مرگ او و دادن اطلاعات پزشکی در این زمینه، از رسانهها و البته مردم خواستند به احترام لینچ از گمانهزنیهای بیهوده در این زمینه خودداری کنند و از ورود به حریم خصوصی آنها بپرهیزند.
در اطلاعیهای که از سوی خانواده لینچ منتشر شد، با نقل عباراتی از او آمده است: «شاید با رفتن فردی از جمع ما یک خلأ بزرگ در دنیا به وجود بیاید اما به جای پرداختن به این گونه حفرهها و فرو رفتن در تاریکی آن، به روشناییها و روزهای آفتابی فکر کنید. روزهایی که خورشید جانانه میدرخشد و آسمان آبی را پرتلألوتر و شفافتر میسازد.»
نگرشی که در هیچ ژانری نمیگنجد
دیوید لینچ با نام کامل دیوید کیت لینچ در روز 20 ژانویه 1946 در شهر موسولا واقع در ایالت غربی مونتانای امریکا چشم به جهان گشود و هنرورزی و ورود به وجوه پرتعداد آن را از همان دوره نوجوانیاش آغاز کرد. او نه فقط در سینما خالق یک سبک نوین شد بلکه در نویسندگی هم استاد بود و در روزهای پس از اعلام بازنشستگی در هنر هفتم دست به نقاشی هم زد و از مجسمهسازی نیز غافل نماند. اما این سینما بود که در 6 دهه اخیر بیشترین تأثیر را از او پذیرفت و تا ابد مدیون وی خواهد ماند. او در این زمینه چنان کمهمتا بود که تحلیلگران نتوانستند او و کارهایش را در هیچ ژانر خاصی بگنجانند و تنها راهی که برای توصیف او و نامگذاری روی سبک و روش کاری او برایشان باقی ماند، این بود که او را «نابغه شوریدهسر» بخوانند و ژانری تازه به نام «سینمای لینچی» را به فهرست مأخذهای سینمایی اضافه کنند. آکادمی علوم سینمایی و هنرهای تصویری که مجری و ارائه کننده جوایز اسکار است، او را سه بار کاندیدای اسکار برترین کارگردانی و یک مرتبه هم نامزد مجسمه طلایی برترین سناریوی اقتباسی کرد و چون هیچ یک از این جوایز به او تعلق نگرفت، وادار شد در سال 2019 یک «اسکار افتخاری» (خدمات تمام عمر) را ارزانی دارد و به این ترتیب از ارادت هالیوود به او بگوید. کاری که مدیران فستیوال معتبر ونیز هم در سال 2006 مشابه آن را انجام دادند و جایزه شیر طلایی «یک عمر فعالیت هنری» را به او تقدیم کردند.
ثابت قدم شدن «مرد دفرمه»
اگر خاموشی لینچ را مرگ رویاسازی تصور کنیم که غریبترین و ناملموسترین ایدهها را داشت، مجبوریم متذکر شویم که او افکار ایدهآلیستی خود را ابتدا در آکادمی هنرهای زیبای ایالت پنسیلوانیای امریکا به معرض آزمون نهاد و برپایه همین نگرشهای مافوق معمول بود که اولین فیلم بلند خود را (به نام «Eraser Head») در سال 1977 عرضه کرد و همین فیلم همچون انقلابی تازه در تدوین تفکرات سینمایی او را به یک شهرت عظیم و آنی رساند. میزان تجلیل از این فیلم کمی تا قسمتی مالیخولیایی به حدی رسید که حتی استنلی کوبریک، کارگردان افسانهای امریکایی نیز نتوانست خود را از حلقه تحسین کنندگان لینچ خارج نگه دارد. این تازه شروع کار لینچ در راه منحصر به فردی بود که برای خود برگزیده بود و او سه سال بعد از «Eraser Head»، فیلم غوغابرانگیز دیگری به نام «مرد فیل نما» را رو کرد که پیرامون زندگی مردی در انگلیس است که چهره و پیکرش هر روز بیش از گذشته دفرمه میشود و بر اثر آن دستخوش شدیدترین تلاطمها میگردد. این فیلم کاندیدای 8 جایزه اسکار شد و با اینکه بر اثر کجخلقی اعضای آکادمی اسکار هیچ یک را نبرد اما دیوید لینچ را در ابتدای راه طولانی خبرسازیاش در هنر هفتم ثابتقدمتر از گذشته ساخت.
خیال یا واقعیت؟
از آن پس بازیگران مطرحی همچون نیکولاس کیج، دنیس هاپر، رابرت لوجیا و لوران درن امریکایی و نائومی واتس استرالیایی جذب کارهای لینچ شدند. اما آنچه به کارهای لینچ حالتی ویژه میبخشید، نه لزوماً این هنرپیشهها و مهارتهایشان در هنر بازیگری بلکه افکار اختصاصی لینچ بود که فقط از مغز او میتوانست بتراود. «مخمل آبی» که در سال 1986 ارائه شد و «شاهراه گمشده» و «جاده مالهالند» که در سالهای 1996 و 2001 به نمایش درآمدند، از سوی محافل سینمایی وهمانگیزترین تریلوژی سینمایی 50 سال اخیر سینمای جهان توصیف شدهاند که آدمها و کاراکترهای آن چنان قابل دیدن و در عین حال غیرقابل تخمیناند که نمیتوان با اطمینان گفت اتفاقات روی پرده واقعاً رخ میدهند یا فقط در خیال کاراکترهای این آثار شکل میگیرند. در همین حدفاصل لینچ با فیلم «قلب وحشی» که در سال 1990 عرضه شد و جایزه نخل طلای فستیوال کن (مهمترین جشنواره سینمای جهان) را برد، کاراکترهایی را به نمایش گذاشت که برخلاف تریلوژی مورد بحث ملموس و واقعی بودند و به این ترتیب نشان داد که میتواند برای انسانهای معمولی هم فیلم بسازد.
هنرمند تکرار نشدنی
شاید «داستان استریت» که در سال 1998 اکران شد و «امپراتوری درون» آخرین فیلم او که در سال 2006 به نمایش درآمد، توفیقی به اندازه آثار پیشروتر لینچ کسب نکرده و معمولی و متوسط توصیف شده باشند اما لینچ به جبران آن از سال 1991 با ورود به مدیوم تلویزیون، مجموعه افسانهای «تویین پیکس» را عرضه کرد که فصلهای اول و دوم آن در دهه 1990 پخش شد و او فصل سوم آن را هم در سال 2017 ساخت. اتفاقات جنایی این سریالهای سرشار از غربت و رازآلود در شهری کوچک در گوشهای مهجور از امریکا و بین خانوادههایی روی میدهد که نمیتوان به کمتر عضوی از آنها اعتماد کرد و به نظر میرسد زیر پوسته ظاهری آنها لایههایی انبوه از اسرار نهفته باشد. لینچ نه فقط با داستانپردازیهای دیوانهوارش تماشاگران را غافلگیر میکرد بلکه با کمک همراهان همیشگیاش شامل آنجلو بادالامنتی، موسیقیسرای معروف و همسر سابقش مری سویینی
یک تم آشنا و تأثیرگذار را در تمامی کارهای خود اجرا میکرد و از این طریق رویاهای بعضاً کابوسوار خود را استمرار میبخشید. رویدادی که بعید است به این زودیها توسط سینماگر دیگری در سطح جهان تکرار شود. به واقع تا همین نقطه از تاریخ نیز همه سینماگران جوان و میانسالی که کوشیدهاند طی پنج دهه اخیر با تقلید از لینچ فیلمهایی لینچی بسازند، کمترین توفیق را در این راه داشتهاند.