روایت دردناک زنان و مردان بی‌شناسنامه همزمان با سفر رئیس جمهوری به سیستان و بلوچستان

رنج بی هویتی

نمی‌داند متولد چه ماهی است. حتی نمی‌داند در چه فصلی به دنیا آمده است. واقعیتی که همین چند روز پیش مدیرکل ثبت احوال این استان هم به آن اذعان داشت و از یک هزار و ۶۹۴ پرونده مربوط به فاقدین شناسنامه در سیستان و بلوچستان خبر داد. نداشتن شناسنامه، زندگی بیش از هزار و ۶۰۰ زن و مرد را به گونه‌ای تحت‌الشعاع قرار داده که به جرأت می‌توان گفت هرجا مانعی برسر راه‌شان قرار گرفته، دلیل آن اوراق هویتی بوده است. بنابر آمار سازمان ثبت احوال ۵ استان سیستان و بلوچستان، خراسان رضوی، گلستان، کرمان و آذربایجان غربی و بیش از همه سیستان ‌و بلوچستان بیشترین آمار بی‌شناسنامه‌ها را در خود جای داده‌اند. موضوع تلخ بی‌شناسنامه‌ها در دومین استان پهناور کشور از نگاه دولت و انسان‌های دغدغه‌مند پنهان نمانده است. روز پنجشنبه در دومین سفر رئیس‌جمهوری به سیستان و بلوچستان مردم این استان در دیدار با مسئولان دولتی، حل مشکل بی‌شناسنامه‌ها را خواستار شدند. چندی قبل نیز پرویز پرستویی هنرمند عرصه سینما در سفر به یکی از روستاهای سیستان و بلوچستان، داستان تلخ بی‌شناسنامه‌ها را روایت کرد. او نوشت: «مردم روستایی با بیش از ۴۰۰ سال قدمت بزرگ‌ترین آرزوی‌شان داشتن شناسنامه است. آب و برق ندارند اما درد بی‌هویتی بزرگ‌ترین رنجی است که بیان می‌کنند.»

سهیلا نوری
خبرنگار

 زندگی سراسر فراز و نشیب «کبری نارویی» هم نمونه‌ای از خروارها آسیبی است که بی‌شناسنامگی بر روزگار مردمان این استان  وارد آورده است. او از پذیرش نشدن در بیمارستان تا همراهی نکردن مهندس ناظر برای ساخت خانه‌ای که خیرین کلنگ آن را بر زمین کوبیده‌اند، می‌گوید: «آرزو داشتم در کپر کنار بقیه بچه‌های روستا بنشینم و الفبا یاد بگیرم. همیشه حسرت آن دفترچه مقوایی را خوردم که به آن شناسنامه می‌گفتند. کلی آرزو را در دلم کشتم تا حالا که 38 ساله هستم بچه‌هایم آرزو به دل نمانند. من قصد ناامید شدن ندارم و تا زنده هستم تلاش می‌کنم آینده 4 فرزندم مثل این روزهای من نباشد. آن‌قدر سرم شلوغ است که حتی برای مردن هم وقت ندارم.»
سخت می‌شود باور کرد این جمله‌ها را زنی می‌گوید که شناسنامه ندارد. تا کلاس چهارم ابتدایی درس خوانده و 3 سال است که با سرطان دست و پنجه نرم می‌کند، ولی باید پذیرفت سیستان و بلوچستان به وسعت هیرمند تفتیده‌اش، استعدادهای نهفته‌ای دارد که تشنه یک قطره باران توجه و مهربانی هستند تا برویند. «کبری» یکی از آن استعدادها ست. زنی نحیف و نجیب که غول سرطان هم از پس عزم و اراده او بر‌نیامده و برای رسیدن به روزهای روشن حتی یک دقیقه را هم تلف نمی‌کند. بسیار مسلط صحبت می‌کند، خیلی خوب از روی یک متن می‌خواند، اما برای نوشتن کمی به مشکل می‌خورد و از آنجا که بیشتر از 4 کلاس درس نخوانده، با املای بسیاری از کلمات آشنا نیست.

 تصمیم کبری
در یک خانواده پرجمعیت بزرگ شده است. پدرش 3 مرتبه ازدواج کرده و 14 خواهر و برادر دارد. به غیر از 2 خواهر و برادر، بقیه آنها یک حسرت مشترک دارند؛ «شناسنامه». آنها در بیشتر مراحل زندگی به خاطر نداشتن همین شناسنامه یا سرافکنده شدند یا کارشان راه نیفتاده است. کبری دلیل شناسنامه نداشتن  خود و خواهر و برادرانش را این‌طور توضیح می‌دهد: «پدرم کشاورز زحمت‌کشی بود که گندم می‌کاشت. در منطقه دورافتاده نصرت‌آباد زندگی می‌کردیم و از شهر فاصله زیادی داشتیم. برای همین خیلی سال پیش وقتی اعلام کردند سرپرست‌های خانوار برای گرفتن شناسنامه بروند پدرم نه پول رفتن به شهر را داشت نه وقت آن را. همین باعث شد برای هیچ کدام ما شناسنامه‌ای صادر نشد. 8 یا 9 سالم بود که پدرم از دنیا رفت بعد از مرگ او هم کسی نبود زیر پر و بال ما را بگیرد. در آن وضعیت سخت به همه چیز فکر می‌کردیم جز شناسنامه.»
از کبری می‌پرسم برای همین مدرسه نرفتی و او با لهجه سیستانی‌اش جواب می‌دهد: «شناسنامه نداشتن که دلیل مهمی بود، ولی فقر فرهنگی و مالی خانواده هم دلیل بزرگی بود. من فقط تا کلاس چهارم ابتدایی آن هم در نهضت درس خواندم. چند سال بعد هم با مردی ازدواج کردم که شغل درست و حسابی نداشت. فقر از در و دیوار خانه ما بالا می‌رفت تا اینکه تصمیم گرفتم با سوزن‌دوزی (هنر زنان سیستان و بلوچستان) خانواده‌ام را نجات بدهم. چند سالی گذشت و همسرم تصادف کرد و خانه‌نشین شد. من هم در اوج کرونا در حالی که باردار بودم به سرطان سینه مبتلا شدم. انگار همه‌چیز دست به دست هم داد تا حسرت درس خواندن روی دلم بماند ولی چون نمی‌خواستم تسلیم بشوم شروع کردم به کتاب خواندن.»
زندگی «کبری» بیشتر شبیه یک غمنامه است. از یک طرف فقر، از یک طرف بیماری سرطان و از همه اینها مهم‌تر نداشتن شناسنامه هر روز او را به عقب‌ هل می‌داد، ولی او که تصمیم گرفته بود ناامید نشود در اوج مشکلات، دل به کتاب خواندن بست و هر روز قدرت او برای کنار زدن موانع زندگی بیشتر شد.

من شرمنده نیستم
بیماری سرطان به تنهایی برای آنهایی که دنبال بهانه می‌گردند تا دست از زندگی بشویند کافی است ولی همین بیماری برای کبری به نیرویی بدل شد تا زندگی خود و خانواده‌اش را نجات دهد. به سراغ خیرین رفت و با کمک آنها یک قطعه زمین خرید تا آینده محمدرضا، هانیه، عماد و مریم را به شکل دیگری بسازد. در این بین به کتاب پناه برد. از موضوعات عملی تا فرهنگی را با اشتیاق خواند و آموخت. همین هم باعث شد وقتی سراغ بنیاد مسکن رفت و درخواست وام ساخت خانه روستایی داد، مدیران به او گفتند این ادبیات یک زن بی‌سواد بی‌شناسنامه نیست.
می‌گوید: «تابستان‌های زابل عجیب گرم است و زمستان‎‌های خیلی خشکی دارد. ما ساکن روستای «شندُل» هستیم ولی برای انجام کارهای مهم باید به هیرمند و زابل برویم. راه دور است و برای اینکه یک وقت از حال نروم یا مشکلی پیش نیاید خیلی وقت‌ها هانیه را که 10 ساله است با خودم می‌برم که حواسش به من باشد. تا به حال چندین بار شده که مسئولین استان به خاطر نداشتن شناسنامه جواب من را نداده‌اند. از اینکه شناسنامه ندارم و مدرسه نرفته‌ام شرمنده نیستم. این تقدیر من است، اما وقتی شرمنده می‌شوم که نتوانم آینده 4 فرزندم را عوض کنم. من برای سقف بالای سر این بچه‌ها کلی نقشه کشیدم. چون نمی‌خواهم داغ آن روی دلم بماند. هر فرصتی که پیدا می‌کنم کتاب می‌خوانم تا راه این تغییر را پیدا کنم.»

اینجا نقطه صفر مرزی است
10 سال است به عنوان یک فعال سیستانی در استان پر از فرصت و محرومیت سیستان و بلوچستان فعالیت می‌کند و از نزدیک شاهد مشکلات متعددی است. نداشتن شناسنامه یکی از مهم‌ترین این مشکلات است که باعث می‌شود بی‌شناسنامه‌ها از درمان، تحصیل و بسیاری خدمات دیگر محروم بمانند.
«خورشید» که شب و روز خود را وقف مشکلات مردم منطقه کرده به یک موضوع جالب اشاره می‌کند؛ اینکه در این استان یک جمله بیشتر از هر چیز تکرار می‌شود: «همین خوبه دیگه ولش کن.»
به گفته این فعال اجتماعی در میان ساکنان سیستان، افراد پرشماری هستند که خود را محکوم به محرومیت می‌دانند و چشم‌شان به دست خیرینی است که به اینجا می‌آیند. اغلب این افراد دچار نوعی افسردگی جمعی شده‌اند و همین باعث می‌شود کمتر رمق و انگیزه برای تلاش و ساختن داشته باشند. در این شرایط وقتی یک نفر می‌خواهد پیله‌اش را پاره و پرواز کند، به چشم خیلی‌ها می‌آید و مانع او می‌شوند.
او «کبری» را یکی از همین نمونه‎ها می‌داند و می‌گوید: «بنیاد مسکن استان به صاحبان خانه‌های کاهگلی یک بودجه اندک برای ساخت خانه می‌دهد. اغلب ساکنان منطقه برای اینکه بتوانند با همین بودجه محدود یک خانه بسازند، بدون رعایت اصول ایمنی یعنی حتی بدون کف کرسی و مصالح ایمن، خانه را بالا می‌برند و نتیجه آن می‌شود صدها خانه‌ای که از پس سیل و طوفان‌های شن این استان بر نمی‌آید و بر سر اهالی آن خراب می‌شود. اما کبری که به دلیل سرطان پیشرفته‌اش و شیمی‌درمانی‌های پیاپی، مدام می‌گوید می‌خواهد قبل از مرگ سرپناه محکمی برای فرزندانش بسازد، زیر بار این خانه‌سازی‌های ضعیف نرفته و از آنجا که این سماجت او به مذاق مسئولین بنیاد مسکن خوش نیامده، با او همراهی نمی‌کنند و الان نزدیک به 2 سال است که روند خانه‌سازی این خانواده خیلی کند پیش رفته است. آنها به کبری می‌گویند تا زمانی که مدرک شناسایی نداشته باشی از نظر ما ایرانی نیستی، در حالی که چند نسل کبری در همین منطقه به دنیا آمده‌اند و کشاورزی و دامپروری کرده‌اند. اینجا نقطه صفر مرزی است. جایی که برخی از مردمانش تصور می‌کنند به ته خط رسیده‌اند و اندکی از آنها نیز مثل کبری اینجا را سرآغاز یک تغییر بزرگ می‌دانند.»

 

صفحات
آرشیو تاریخی
شماره هشت هزار و ششصد و پنجاه و یک
 - شماره هشت هزار و ششصد و پنجاه و یک - ۲۲ دی ۱۴۰۳