پنجاهوهفتمین سالگرد جهانپهلوان در ابن بابویه برگزار میشود
کاریزماتیک از خانیآباد تا «آتلانتیک»
حمیدرضا اشراقی فعال و پژوهشگر اجتماعی رمز و راز محبوبیت قهرمان مردم ایران را کالبدشکافی کرد
حامد جیرودی
خبرنگار
«روزی که تختی فوت کرده بود، من به ابن بابویه رفتم. آن روزها در کوران شهرت و معروفیت بودم. به حدی که به خیابان نمیرفتم که مردم دورم جمع شوند. کنار آرامگاه شمشیری زیر یک درخت ایستادم. چندین هزار نفر از کنار من رد شدند ولی نگاهم نکردند. اینقدر محبوبیت داشت. هیچ وقت یادم نمیرود. آنجا بود که فهمیدم مردمی بودن یعنی چه.»
اینها خاطرهای است که زندهیاد ناصر ملک مطیعی ستاره سینمای ایران در دهه 40، از روز تشییع جنازه جهان پهلوان غلامرضا تختی با بغض بیان کرده بود. از کشتیگیر پرافتخاری که میزان علاقه مردم به او، سر به آسمان میسایید ولی روز هفدهم دی ماه 1346، به طرز غیرمنتظرهای در هتل آتلانتیک تهران درگذشت و همه مردم ایران را در شوک عجیبی فرو برد. تا جایی که با انتشار خبر مرگ تختی، هفت نفر در شهرهای مختلف ایران خود را کشتند که از همه فجیعتر، قصابی در کرمانشاه بود که خود را به قناره آویخت و قبل از مرگ، یادداشت بزرگی بر شیشه مغازهاش چسبانده بود که «جهان بی جهانپهلوان ماندنی نیست.»
حالا 57 سال از آن روز تلخ میگذرد ولی ذرهای از علاقه مردم به این اسطوره ورزش ایران کم نشده است. از آن روز تا به حال، چهرهها و ستارههای محبوب زیادی رخ در نقاب خاک کشیدهاند که در زمان حیات برای خود، برو و بیایی داشتند و درگذشتشان هم ضایعهای بزرگ برای دوستدارانشان بود ولی به مرور فراموش شدند و حالا کمتر کسی روز فوتشان را به خاطر دارد ولی این موضوع درباره تختی صدق نمیکند. حالا بیش از نیم قرن از رفتن تختی میگذرد ولی او دچار مرور زمان نشده و همچنان نامش و یادش در دلها زنده است. کافی است همین امروز سری به گورستان قدیمی «ابن بابویه» بزنید. جمعیتی را میبینید که انگار تازه به تشییع پیکر جوانی 37 ساله رفتهاند. ستارهای که 18 دی ماه 1346 در آرامگاه خانوادگی شمشیری به امانت به خاک سپرده شد اما گویا این آرامگاه خانوادگی نمیخواست این امانت را پس بدهد و او را چون الماسی نایاب در دل خود نگه داشت. اما چگونه میشود فردی در این عصر، به این میزان از محبوبیت و نامیرایی دست پیدا کند جز با رفتن در قلب مردم؟
شاید برخی این اتفاق را حاصل دوره و اتفاقهایی بدانند که در زمان حیات تختی رخ داد. کشتیگیری که با کسب یک طلا و دو نقره المپیک، دو طلا و دو نقره مسابقات جهانی کشتی و یک طلای بازیهای آسیایی، پرافتخارترین کشتیگیر ایران تا سالهای سال بود و هنوز هم نامش در جمع بهترینهای این رشته است. قصه جمعآوری کمکهای مردمی توسط او برای زلزلهزدگان بوئین زهرا را هم همه تقریباً میدانند که صندوق به گردن، از پارک ساعی تا تالار کیهان در خیابان فردوسی را پیاده پیمود و با بلندگو شخصاً از مردم میخواست تا به هموطنان زلزلهزدهشان هر چه در توان دارند، کمک کنند و زنان گوشواره و گردنبند و انگشتر و مردان پول اهدایی خود را به صندوق آویزان از گردن تختی میانداختند. شاید برخی به جبههگیریهای سیاسی او اشاره کنند که عضو جبهه ملی ایران بود و از دوستان آیتالله طالقانی و از علاقهمندان به محمد مصدق به شمار میرفت و هنگام درگذشت مصدق در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۳۴۵، به تهدید مأموران نظامی و امنیتی مبنی بر خودداری از سفر به احمدآباد گوش فرا نداد و به افسران میگفت: «دستگیرم کنید.»
اینها همه در تختی شدن تختی مؤثر بود اما اصلیترین موضوع این بود که او خودش را وقف مردمی کرده بود که او خودش را جزئی جداناپذیر از آنها میدانست. کسی که به قول عرب دوستش، اگر کوه دماوند هم طلا میشد و دست او بود، آن را به مردم میبخشید. فرزند محله خانیآباد از همان باشگاه پولاد عاشق خانوادهاش و مردم بود و همین راز جاودانگی اوست. اسطورهای که هنوز نمرده و به عنوان پیشکسوتی 94 ساله با مردم زندگی میکند!